رمان یادت باشد ۲۱۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_دویست_و_ده
قرار شد در دو برگه جدا از هم دو وصیت نامه بنویسد، یکی عمومی برای دوستان، همکاران و مردمی که بعدا میخوانند، یکی هم خصوصی برای پدر و مادرهایمان، برادرها، خواهرها و اقوام نزدیک. شروع کرد به نوشتن. دست به قلم خوبی داشت. چون تازه دوش گفته بود، آب از سر و صورتش روی برگه ها می چکید. گفتم حمید! تو رو خدا روان بنویس. زیاد پیچیده اش نکن. خودمونی بنویس تا همه بتونن راحت بخونن. سرش را از روی برگه ها بلند کرد و خندید. بعد هم به شوخی گفت اتفاقا می خوام آن قدر سخت بنویسم که روی تو کم بشه! چون خیلی ادعای سواد میکنی. وصیت نامه را بدون پاکنویس کردن خیلی روان و بدون غلط نوشت. یک صفحه کامل شد. دست نوشته اش را به من داد و گفت: بخون ببین چه جوریه؟شروع کردم زیر لب خواندن با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص). این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد دل در چند سطر مکتوب نمایم. ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب را بر خود واجب میدانم وسعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد... اشکم جاری شد. هرچه جلوتر می رفتم گریه ام بیشتر می شد. اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا میشنود بداند شرمنده ام از ین که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم... اشک هایم را که دید گفت: نشد خانوم! گریه نکن. باید محکم و با اقتدار وصیت نامه رو بخونی. حالا بلند شو بایست. می خوام با صدای......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه #افلاکی_ها
قرار شد در دو برگه جدا از هم دو وصیت نامه بنویسد، یکی عمومی برای دوستان، همکاران و مردمی که بعدا میخوانند، یکی هم خصوصی برای پدر و مادرهایمان، برادرها، خواهرها و اقوام نزدیک. شروع کرد به نوشتن. دست به قلم خوبی داشت. چون تازه دوش گفته بود، آب از سر و صورتش روی برگه ها می چکید. گفتم حمید! تو رو خدا روان بنویس. زیاد پیچیده اش نکن. خودمونی بنویس تا همه بتونن راحت بخونن. سرش را از روی برگه ها بلند کرد و خندید. بعد هم به شوخی گفت اتفاقا می خوام آن قدر سخت بنویسم که روی تو کم بشه! چون خیلی ادعای سواد میکنی. وصیت نامه را بدون پاکنویس کردن خیلی روان و بدون غلط نوشت. یک صفحه کامل شد. دست نوشته اش را به من داد و گفت: بخون ببین چه جوریه؟شروع کردم زیر لب خواندن با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص). این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد دل در چند سطر مکتوب نمایم. ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب را بر خود واجب میدانم وسعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد... اشکم جاری شد. هرچه جلوتر می رفتم گریه ام بیشتر می شد. اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا میشنود بداند شرمنده ام از ین که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم... اشک هایم را که دید گفت: نشد خانوم! گریه نکن. باید محکم و با اقتدار وصیت نامه رو بخونی. حالا بلند شو بایست. می خوام با صدای......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه #افلاکی_ها
۷.۲k
۱۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.