پارت نقصی بیست و هفتم
پارت نقصی بیست و هفتم
سهون:عشقم بیا بریم
از بچه ها خداحافظی کردیم تو ماشین بودیم که سهون گفت
سهون:عشقم مهمونی توی یه کشتیه دلم نمیخواد لبهی کشتی بری که بیوفتی تو اب
تا گفت مهمونی تو کشتیه رنگم پرید اخه من از اب میترسم وای خدا لعنتتون کنه مگه خشکی خودمون چش بود رسیدیم به بند
سهون:چیزی که گفتم رو یادت نره تازه نزدیک کوکیم نمیشی
-باشه هونی
پیاده شدیم با ترس از روی چوبی که به کشتی میرسید رد شدم و رفتیم داخل اولش معذب بودم بعد سهون دوتا شراب اورد یکیشو داد بهم و گفت بخور داشتم باهاش حرف میزدم که لیسا اومد سمتمون لباس لیسا مثل لباس عروس بود ولی قشنگ بود اومد و بهمون سلام کرد و بعد گفت
لیسا:اسمت سیلداس؟؟
-بله😀
لیسا:از کوکی شنیدم دختره خوشگلی هستی تو از خوشگلم یچیزی اونورتری که
-ممنون😁
دستمو گرف و دنبال خوش کشوند با اون کفشای پاشنه دراز که مثل سهون بودن نزدیک بود صدبار بخورم زمین که بالاخره ایستاد وای این مکنهی گروه توایس بود باهاش دست دادم تا اینکه لیسا گفت
لیسا:بیاید به سلامتی همهی گروهها بخوریم
همه جام هامون رو بهم زدیم و نوشیدیم من وقتی که تموم شد چشمامو بستم و گفتم
-این زهرماری چیبود دادید من خوردم
مکنهی توایس(اسمشو بلد نیستم خو😐):ببینم مال یه کشوره دیگهای
-اره
اون:کدوم کشور؟؟
-ایران
اون:پس بگو چرا شراب و اینجوری خوردی
-بله چون بار اولم بود
لیسا:مگه تاحالا تو کشورت نخوردی؟؟😱
-نه این چیزا اونجا بده
مکنهی توایس:اها راستی خیلیم خوشگلی
دیدم یه پسر اومد سمتمون دستشو سمتم دراز کرد و گفت
-سلام من بمبم هستم مکنهی گروه گاتسون تعریفت و از کوکی شنیدم
-این کوکی خودش ناموس نداره که خبر من و همهجا جار میزنه
سهون اومد پیشمون یخورده حرف زدیم و نوشیدیم که کمکم مست شدم رفتم لبهی کشتی با اینکه از اب میترسیدم اما دور از شلوغی بود و راحت بودم وای خدا سهون بهم هشدار داده بود نیام اینجا میخواستم برم پیش سهون که با صحنهی روبهروم جا خوردم لیسا داشت سهون و میبوسید این امکان نداره اون گفته بود من و دوس داره میخواستم برم داخل که پاشته پام برگشت و به ثانیه نکشیده افتادم تو اب داشتم همینجوری میرفتم ته دریا چشمامو نبستم تا ببینم یکی میاد کمکم که یکی پرید تو اب اون موقع چشمامو با خیال اسوده بستم تا با اون صحنه به خواب همیشگی برم
سهون:عشقم بیا بریم
از بچه ها خداحافظی کردیم تو ماشین بودیم که سهون گفت
سهون:عشقم مهمونی توی یه کشتیه دلم نمیخواد لبهی کشتی بری که بیوفتی تو اب
تا گفت مهمونی تو کشتیه رنگم پرید اخه من از اب میترسم وای خدا لعنتتون کنه مگه خشکی خودمون چش بود رسیدیم به بند
سهون:چیزی که گفتم رو یادت نره تازه نزدیک کوکیم نمیشی
-باشه هونی
پیاده شدیم با ترس از روی چوبی که به کشتی میرسید رد شدم و رفتیم داخل اولش معذب بودم بعد سهون دوتا شراب اورد یکیشو داد بهم و گفت بخور داشتم باهاش حرف میزدم که لیسا اومد سمتمون لباس لیسا مثل لباس عروس بود ولی قشنگ بود اومد و بهمون سلام کرد و بعد گفت
لیسا:اسمت سیلداس؟؟
-بله😀
لیسا:از کوکی شنیدم دختره خوشگلی هستی تو از خوشگلم یچیزی اونورتری که
-ممنون😁
دستمو گرف و دنبال خوش کشوند با اون کفشای پاشنه دراز که مثل سهون بودن نزدیک بود صدبار بخورم زمین که بالاخره ایستاد وای این مکنهی گروه توایس بود باهاش دست دادم تا اینکه لیسا گفت
لیسا:بیاید به سلامتی همهی گروهها بخوریم
همه جام هامون رو بهم زدیم و نوشیدیم من وقتی که تموم شد چشمامو بستم و گفتم
-این زهرماری چیبود دادید من خوردم
مکنهی توایس(اسمشو بلد نیستم خو😐):ببینم مال یه کشوره دیگهای
-اره
اون:کدوم کشور؟؟
-ایران
اون:پس بگو چرا شراب و اینجوری خوردی
-بله چون بار اولم بود
لیسا:مگه تاحالا تو کشورت نخوردی؟؟😱
-نه این چیزا اونجا بده
مکنهی توایس:اها راستی خیلیم خوشگلی
دیدم یه پسر اومد سمتمون دستشو سمتم دراز کرد و گفت
-سلام من بمبم هستم مکنهی گروه گاتسون تعریفت و از کوکی شنیدم
-این کوکی خودش ناموس نداره که خبر من و همهجا جار میزنه
سهون اومد پیشمون یخورده حرف زدیم و نوشیدیم که کمکم مست شدم رفتم لبهی کشتی با اینکه از اب میترسیدم اما دور از شلوغی بود و راحت بودم وای خدا سهون بهم هشدار داده بود نیام اینجا میخواستم برم پیش سهون که با صحنهی روبهروم جا خوردم لیسا داشت سهون و میبوسید این امکان نداره اون گفته بود من و دوس داره میخواستم برم داخل که پاشته پام برگشت و به ثانیه نکشیده افتادم تو اب داشتم همینجوری میرفتم ته دریا چشمامو نبستم تا ببینم یکی میاد کمکم که یکی پرید تو اب اون موقع چشمامو با خیال اسوده بستم تا با اون صحنه به خواب همیشگی برم
۴.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.