🌼گیسوی شب 🌼
🌼گیسوی شب 🌼
# پارت پنجاه وهفت ...
آریا :
روشنک سینی چای رو گذاشت ورفت
- چطور اومدی
یاشار : حامد زنگ زد
حامد بالبخند گفت : فکر نمی کردم بیای
یاشار یه لیوان چای برداشت وگفت :دیدی که اومدم
یاشار وحامد مشغول حرف زدن شدن ولی من اصلا حواسم اینجا نبود
حواسم به کسی بود که بعد از شیش سال دیده بودمش هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره اونو ببینم اونم کنارکی یه مرد هم سن بابام
- کجایی آریا
حامد رو نگاه کردم وگفتم : همینجا
لبخندی زد وگفت : سرده بریم تو آریا هم که چیزی نپوشیده
سه تایی برگشتیم تو خونه سردم بود رفتم کنار شومینه نشستم خیلی ها هم دور یاشاررو گرفتن
- چای
سرمو بلند کردم ونفسم رو فوت کردم
- ممنونم خوردم
فروغ زل زد بهم وگفت : از من متنفری
فقط نگاهش کردم خیلی مسخره بود من چند سال پیش به چه کسی دل بسته بودم
- میشه یه چیزی ازت بخوام
لبخندی زدوگفت : هر چی باشه قبول
پوزخندی زدم وبه آتیش شومینه نگاه کردم
- از من فاصله بگیر من چیزی از گذشته رویادم نیست
نگاهم کرد وگفت : خوبه ...
رفت یه نفس راحت کشیدم تا وقتی که اونجا بودیم دیگه طرف من نیومد ویاشارم کلی با پارسا کل کل کرد وبقیه خندیدن بعد از شام برگشتم خونه ولی یاشارموند خیلی خسته بودم ودلم خواب میخواست تا رسیدم خونه یه راست رفتم اتاقم لباسهام روعوض کردم وداشتم آماده می شدم برای خواب باصدای در متعجب برگشتم رو به در وگفتم : بیا تو
گلین اومدتو اتاق وآروم وسربه زیر گفت: خوبی
- خوبم ...چیزی شده
نگاهم کردوگفت : میخواستم یه چیزی بگم ...نمی دونم درسته یا نه
- چی ؟
لبشو گاز گرفت وگفت : راستش امشب مامانم و...عمو یعنی بابای تو با هم بحثشون شد ...
- چی ؟!...چرا؟
گلین با خجالت گفت : تقصیر مامانم بود بخاطر گیسو ناراحت بود..نمی دونم یهو چی شد ...
- دقیق بگو چی شده گلین
گلین آروم گفت : دکتر گفته وضعیت گیسو اصلا خوب نیس شاید نیازبه جراحی داشته باشه مامانم از عصر تا حالا بی تاب بود وگریه می کردعمو فقط میخواست دلداری بده یهو مامانم عصبانی شد ...
- خوب دعوا کردن
گلین : نه ...آقا جون نزاشت عمو خیلی ناراحت شد ...میشه تو با عمو حرف بزنی ...
- من...چی بگم آخه نمی فهمم چی شده که
گلین : بابات گفته از اینجا میریم بخدا مامانم فقط ناراحت بود آریا
- حالا فهمیدم چی شده ...درست میشه برو بخواب چیزی نیس
تو چشام نگاه کردوگفت : ممنونم آریا
چشای قهوه ای رنگ مهربونش باعث شد لبخند بزنم
- درستش می کنم ...حالا ازرفتن ما ناراحت میشی
نگاهش رو دزدید وگفت : همه ناراحت میشن
اینو گفت وباعجله رفت
# پارت پنجاه وهفت ...
آریا :
روشنک سینی چای رو گذاشت ورفت
- چطور اومدی
یاشار : حامد زنگ زد
حامد بالبخند گفت : فکر نمی کردم بیای
یاشار یه لیوان چای برداشت وگفت :دیدی که اومدم
یاشار وحامد مشغول حرف زدن شدن ولی من اصلا حواسم اینجا نبود
حواسم به کسی بود که بعد از شیش سال دیده بودمش هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره اونو ببینم اونم کنارکی یه مرد هم سن بابام
- کجایی آریا
حامد رو نگاه کردم وگفتم : همینجا
لبخندی زد وگفت : سرده بریم تو آریا هم که چیزی نپوشیده
سه تایی برگشتیم تو خونه سردم بود رفتم کنار شومینه نشستم خیلی ها هم دور یاشاررو گرفتن
- چای
سرمو بلند کردم ونفسم رو فوت کردم
- ممنونم خوردم
فروغ زل زد بهم وگفت : از من متنفری
فقط نگاهش کردم خیلی مسخره بود من چند سال پیش به چه کسی دل بسته بودم
- میشه یه چیزی ازت بخوام
لبخندی زدوگفت : هر چی باشه قبول
پوزخندی زدم وبه آتیش شومینه نگاه کردم
- از من فاصله بگیر من چیزی از گذشته رویادم نیست
نگاهم کرد وگفت : خوبه ...
رفت یه نفس راحت کشیدم تا وقتی که اونجا بودیم دیگه طرف من نیومد ویاشارم کلی با پارسا کل کل کرد وبقیه خندیدن بعد از شام برگشتم خونه ولی یاشارموند خیلی خسته بودم ودلم خواب میخواست تا رسیدم خونه یه راست رفتم اتاقم لباسهام روعوض کردم وداشتم آماده می شدم برای خواب باصدای در متعجب برگشتم رو به در وگفتم : بیا تو
گلین اومدتو اتاق وآروم وسربه زیر گفت: خوبی
- خوبم ...چیزی شده
نگاهم کردوگفت : میخواستم یه چیزی بگم ...نمی دونم درسته یا نه
- چی ؟
لبشو گاز گرفت وگفت : راستش امشب مامانم و...عمو یعنی بابای تو با هم بحثشون شد ...
- چی ؟!...چرا؟
گلین با خجالت گفت : تقصیر مامانم بود بخاطر گیسو ناراحت بود..نمی دونم یهو چی شد ...
- دقیق بگو چی شده گلین
گلین آروم گفت : دکتر گفته وضعیت گیسو اصلا خوب نیس شاید نیازبه جراحی داشته باشه مامانم از عصر تا حالا بی تاب بود وگریه می کردعمو فقط میخواست دلداری بده یهو مامانم عصبانی شد ...
- خوب دعوا کردن
گلین : نه ...آقا جون نزاشت عمو خیلی ناراحت شد ...میشه تو با عمو حرف بزنی ...
- من...چی بگم آخه نمی فهمم چی شده که
گلین : بابات گفته از اینجا میریم بخدا مامانم فقط ناراحت بود آریا
- حالا فهمیدم چی شده ...درست میشه برو بخواب چیزی نیس
تو چشام نگاه کردوگفت : ممنونم آریا
چشای قهوه ای رنگ مهربونش باعث شد لبخند بزنم
- درستش می کنم ...حالا ازرفتن ما ناراحت میشی
نگاهش رو دزدید وگفت : همه ناراحت میشن
اینو گفت وباعجله رفت
۱۸.۰k
۲۲ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.