رمان
#پارت۶😍
اروم چشامو از هم باز کردم و با صدای طاها رومو بهش کردم
بغض کردم حرفای دکتر مدام توی سرم میپیچید اینکه داداشم تا یک ماه دیگه زنده نیس واییی خدایا فکرش عذاب دهنده بود
طاها:خوبی ابجی
_خوبم میشه بریم
بلخره از بیمارستان درامدیم تو کل مسیر ب طاها خیره شده بودم و چشم از برنمیداشتم شاید بتونم تو این مدت ازش سیر بشم این انصاف نبود ک داداش جوونم بخواد بمیره اون خیلی جوونه هنوز عاشق نشده منم عمه نشدم.
بعدی ک ب خونه رسیدم از خستگی ب اتاقم رفتم و خوابیدم
****************************************************
ارشیا:بافکر اینکه دکتر چ حرفی ب ترنم زده و اون پسره کی بوده ب خواب رفتم.
صبح زود بیدار شدمو لباسامو پوشیدم و ب سالن رفتم
ترنمو دیدم ک ب ی گوشه خیره شده بود
_ترنم،ترنم
اما حرفی نمیزد نزدیکش شدم و ب بازوش ضربه زدم تا ب خودش امد
ترنم:ببخشید ارشیا خان حواسم نبود کی امدین
بی حرف از خونه زدیم بیرونو ب شرکت رفتیم.
****************************************************
ترنم:
بلاخره روز عروسی ریحانه فرا رسید ک اسرار و لج بازی مجبورم کرد ارایشگاه همراهش باشم.دوماهی از کارم تو شرکت میگذشت ب اخلاق ارشیا عادت کردم ک چ گاویه🤦♀️
ازطرفی نگران طاها بودم دوست نداشتم وقتی برادرم با مرگ دست پنجه نرم میکنه من توی عروسی باشم اما چاره نداشتم عروسی بهترین دوستم بود.بعد تمام شدن ارایشم تو اینه ب خودم نگاه کردم
یعنی واقعا این من بودم؟باورم نمیشه!
ی ارایش لایت صورتی و موهای فر باز واقعا صورتم محشر شده بود(اعتماد ب نفسم تو حلقتون😂)
ی نیم تنه صورتی و ی دامن راسته بلند صورتی پوشیده بودم.
از اتاقی ک اماده شده بودم درامدم و ب سالن رفتم واییی باور نمیشه ریحانه گاو خودم اینقد خوشکل و ناز شده باشه
ریحانه:ترنم جان منوخوردی هااااا چیزی برا شوهرم نموند
_دختره بی حیا
البته ناگفته نمونه از بس خوشکل شده بود اگه پسر بودم خودم میگرفتمش🤦♀️
توی بغل هم بودیم
_خوشبخت بشی خاهر خوشکلم
ریحانه:مرسی خره روزی خودت
ارایشگر امدن دومادو اعلام کرد
با دیدن حامد ی سوت زدم ک هر سه زدیم زیر خنده با کت شلوار توسی خوشتیپ شده بود.
با کمک فیلم بردار کرماشونو ریختن و ب سمت تالار حرکت کردیم
بعد ورود ب تالار ب رختکن رفتم وبعد از دراوردن مانتوم ب سالن رفتم ک یهو پام سرخورد چشامو بستم ک ابرو ریزی قراره رخ نده رو نبیم اما تو هوا معلق موندم وا!چرا نیوفتادم!
بیوف دیگه ترنم چرا نمیوفتی
گرمایی دور کمرم احساس کردم اروم چشامو بازکردم وای کاش کابوس باشه چشاش خیره تو چشام بود و دستش دور کمرم منم تو بغلششششششش🥵
وایییی ارشیااااا اینجا چیکار میکنه؟
با ی حرکت خودمو از بغلش بیرون کشیدم
ک بازم با اون پوزخند مسخره از کنارم رد شد.
بدونمو گُر گرفته احساس گرمای شدید داشتم و کف دستام عرق کرده بود
بعد خوندن خطبه عقد،زدیم ورقصیدیم
اخر شب حامدو ریحانه با همه خدافظی کردن و کم کم مهمونا رفتن منم لباسمو پوشیدم ک کنار تالار ایستادم هرچی منتظر تاکسی شدم اما خبری از تاکسی نبود
هوا هم سوز شدیدی داشت
ی ماشین lexusمشکی کنارم ایستاد ماشین برام اشنا بود
شیشه ماشین پایین داد اوف این ول کن نبوداااا
ارشیا:بیا برسونمت
_ن ممنون زحمتت میشه الان با تاکسی میرم
ارشیا:اهاااا پس بگو میخای با غریبه ها سوار شی
با حرفش خونم ب جوش امد
_درست صحبت کن دلیل نمیشه چون باتو نمیام نمیخام با غریبه ها برم
ارشیا:باشه بابا سوار شو نمیخورمت ک!
منم چون چاره ایی نداشتم سوار شدم
تو کل مسیر ساکت بودیم کنار ساختمون ایستاد
منم وقتی پیاده شدم گفتم:مرسی ارشیا خان شب بخیر
اونم مث همیشه حرفی نزد کلا از ادب بویی نبرده بود
کلیدو توی در انداختم و وارد شدم
هرچی صدای طاها کردم بی جواب موندم
_طاها من امدم داداش
اما بازم جواب نداد
داخل سالن شدم ک با صحنه ایی ک دیدم روح تو بدنم نموند
اروم چشامو از هم باز کردم و با صدای طاها رومو بهش کردم
بغض کردم حرفای دکتر مدام توی سرم میپیچید اینکه داداشم تا یک ماه دیگه زنده نیس واییی خدایا فکرش عذاب دهنده بود
طاها:خوبی ابجی
_خوبم میشه بریم
بلخره از بیمارستان درامدیم تو کل مسیر ب طاها خیره شده بودم و چشم از برنمیداشتم شاید بتونم تو این مدت ازش سیر بشم این انصاف نبود ک داداش جوونم بخواد بمیره اون خیلی جوونه هنوز عاشق نشده منم عمه نشدم.
بعدی ک ب خونه رسیدم از خستگی ب اتاقم رفتم و خوابیدم
****************************************************
ارشیا:بافکر اینکه دکتر چ حرفی ب ترنم زده و اون پسره کی بوده ب خواب رفتم.
صبح زود بیدار شدمو لباسامو پوشیدم و ب سالن رفتم
ترنمو دیدم ک ب ی گوشه خیره شده بود
_ترنم،ترنم
اما حرفی نمیزد نزدیکش شدم و ب بازوش ضربه زدم تا ب خودش امد
ترنم:ببخشید ارشیا خان حواسم نبود کی امدین
بی حرف از خونه زدیم بیرونو ب شرکت رفتیم.
****************************************************
ترنم:
بلاخره روز عروسی ریحانه فرا رسید ک اسرار و لج بازی مجبورم کرد ارایشگاه همراهش باشم.دوماهی از کارم تو شرکت میگذشت ب اخلاق ارشیا عادت کردم ک چ گاویه🤦♀️
ازطرفی نگران طاها بودم دوست نداشتم وقتی برادرم با مرگ دست پنجه نرم میکنه من توی عروسی باشم اما چاره نداشتم عروسی بهترین دوستم بود.بعد تمام شدن ارایشم تو اینه ب خودم نگاه کردم
یعنی واقعا این من بودم؟باورم نمیشه!
ی ارایش لایت صورتی و موهای فر باز واقعا صورتم محشر شده بود(اعتماد ب نفسم تو حلقتون😂)
ی نیم تنه صورتی و ی دامن راسته بلند صورتی پوشیده بودم.
از اتاقی ک اماده شده بودم درامدم و ب سالن رفتم واییی باور نمیشه ریحانه گاو خودم اینقد خوشکل و ناز شده باشه
ریحانه:ترنم جان منوخوردی هااااا چیزی برا شوهرم نموند
_دختره بی حیا
البته ناگفته نمونه از بس خوشکل شده بود اگه پسر بودم خودم میگرفتمش🤦♀️
توی بغل هم بودیم
_خوشبخت بشی خاهر خوشکلم
ریحانه:مرسی خره روزی خودت
ارایشگر امدن دومادو اعلام کرد
با دیدن حامد ی سوت زدم ک هر سه زدیم زیر خنده با کت شلوار توسی خوشتیپ شده بود.
با کمک فیلم بردار کرماشونو ریختن و ب سمت تالار حرکت کردیم
بعد ورود ب تالار ب رختکن رفتم وبعد از دراوردن مانتوم ب سالن رفتم ک یهو پام سرخورد چشامو بستم ک ابرو ریزی قراره رخ نده رو نبیم اما تو هوا معلق موندم وا!چرا نیوفتادم!
بیوف دیگه ترنم چرا نمیوفتی
گرمایی دور کمرم احساس کردم اروم چشامو بازکردم وای کاش کابوس باشه چشاش خیره تو چشام بود و دستش دور کمرم منم تو بغلششششششش🥵
وایییی ارشیااااا اینجا چیکار میکنه؟
با ی حرکت خودمو از بغلش بیرون کشیدم
ک بازم با اون پوزخند مسخره از کنارم رد شد.
بدونمو گُر گرفته احساس گرمای شدید داشتم و کف دستام عرق کرده بود
بعد خوندن خطبه عقد،زدیم ورقصیدیم
اخر شب حامدو ریحانه با همه خدافظی کردن و کم کم مهمونا رفتن منم لباسمو پوشیدم ک کنار تالار ایستادم هرچی منتظر تاکسی شدم اما خبری از تاکسی نبود
هوا هم سوز شدیدی داشت
ی ماشین lexusمشکی کنارم ایستاد ماشین برام اشنا بود
شیشه ماشین پایین داد اوف این ول کن نبوداااا
ارشیا:بیا برسونمت
_ن ممنون زحمتت میشه الان با تاکسی میرم
ارشیا:اهاااا پس بگو میخای با غریبه ها سوار شی
با حرفش خونم ب جوش امد
_درست صحبت کن دلیل نمیشه چون باتو نمیام نمیخام با غریبه ها برم
ارشیا:باشه بابا سوار شو نمیخورمت ک!
منم چون چاره ایی نداشتم سوار شدم
تو کل مسیر ساکت بودیم کنار ساختمون ایستاد
منم وقتی پیاده شدم گفتم:مرسی ارشیا خان شب بخیر
اونم مث همیشه حرفی نزد کلا از ادب بویی نبرده بود
کلیدو توی در انداختم و وارد شدم
هرچی صدای طاها کردم بی جواب موندم
_طاها من امدم داداش
اما بازم جواب نداد
داخل سالن شدم ک با صحنه ایی ک دیدم روح تو بدنم نموند
۱۹.۹k
۲۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.