🌼گیسوی شب 🌼
🌼گیسوی شب 🌼
# پارت هشتاد وسه
آریا :
قیافه دختره دیدنی بود بلند شد وگفت : بیشعور
وقتی دختره ازمون دور شد یاشار برگشت نگام کردوگفت: دیدی اینهو فیل بود
چشاش رو گیج کرد زدم زیر خنده وگفتم :خوب جوابش رو دادی این مدلیش رو دیگه ندیده بودم
یاشار شونه بالا انداخت وگفت : همه مدلش هس زیاد تو اجتماع نیستی آقای دکتر سر به زیر
نگاش کردم یهو گفت : تو کسی رو دوس داری ؟
متعجب نگاش کردم
- این چه سوالی بود
شونه بالا انداخت وگفت : فکر کنم تو به یکی از دختر عموهات حسی داشته باشی
نگاش کردم سرشو انداخت پایین وگفت : حرف بدی زدم ببخشید
چیزی بهش نگفتم وبیرون رو نگاه می کردم
یاشار داشت با گوشی همراهش ور می رفت باز یهو گفت : میگم شاید اصلا آهوی وجود نداشته باشه
- تو این یه هفته چند بار اینو تکرار کردی
گوشی رو گذاشت رو میز دستاش رو تکیه داد زیر چونش وزل زد تو چشام وگفت : خودتم میگی خانواده ات همه چی رو کامل نگفتن انگار می ترسن...
- نمی دونم
یاشار : دیدی کسی هم مخالفتی نکرد اومدی شیراز چرا به دایی نمیگی کامل همه چیز رو به تو بگه
- بابا اینا دروغ نگفتن ولی خوب این وسطم یه چیزای رو نگفتن
دوتا گارسون اومدن ومیز رو چیدن یاشار تو سکوت مشغول خوردن شد یه سینی مسی بزرگ دوتا پلو جوجه برگ کوبیده ودنده دور سینی هم ماست وسالاد وترشی وزیتون پرورده دوتاسه تا هم نوشیدنی
سرشو بلند کرد وگفت : به چی نگاه می کنی از ده صبح تا حالا هیچی کوفت نکردم دارم از گرسنگی ضعف می کنم
- بخور نوش جونت
منم مشغول خوردن شدم وبه این فکر می کردم یاشار راست میگه اگه بابا وآقادجون اینا همه چیز رو برام تعریف نکرده باشن چی ؟
زودتر از یاشار دست از خوردن کشیدم وگوشی ام رو برداشتم شماره ای رو گوشی ام بود بی خیالش شدم هر کی بود وکار داشت دوباره زنگ می زد
یاشار نوشابه دومی رو هم باز کرد وگفت : اوپس از گرسنگی مغزم کار نمی کرد
نگاهی به سینی خالی انداختم وگفتم : تموم شد
یاشار ؛ آره بریم
بلند شدم وهر دوباهم راه افتادیم یاشار رفت حساب کنه منم رفتم بیرون ورفتم سراغ ماشینی که کرایه کرده بودیم
- خوشگله
با اخم برگشتم همون دختر تو رستوران بود اخم کردم ورفتم سوار ماشین شدم ومنتظر موندم تا یاشار اومد دختره کنار یه درخت وایساده بود یاشار که اومد رفت سر راهش وحرف می زدن یاشار ازجیبش یه چیزی درآورد وبهش داد واومد طرف ماشین در رو باز کردونشست
- چی دادی بهش
یاشار نگام کردوگفت : شماره ام رو
- چی؟!!!!
یاشار : یه مقدار بهش پول دادم گفتم یکمم وزنت رو کم کن
- مسخره
ماشین رو روشن کردم وراه افتادم خسته بودم وخوابم میومد تا رسیدن به خونه هر دوتامون سکوت کردیم فکرم مشغول بود وعصبی بودم بیشتر هشت روز بود شیراز بودم ونتونستم آهو رو پیدا کنم
# پارت هشتاد وسه
آریا :
قیافه دختره دیدنی بود بلند شد وگفت : بیشعور
وقتی دختره ازمون دور شد یاشار برگشت نگام کردوگفت: دیدی اینهو فیل بود
چشاش رو گیج کرد زدم زیر خنده وگفتم :خوب جوابش رو دادی این مدلیش رو دیگه ندیده بودم
یاشار شونه بالا انداخت وگفت : همه مدلش هس زیاد تو اجتماع نیستی آقای دکتر سر به زیر
نگاش کردم یهو گفت : تو کسی رو دوس داری ؟
متعجب نگاش کردم
- این چه سوالی بود
شونه بالا انداخت وگفت : فکر کنم تو به یکی از دختر عموهات حسی داشته باشی
نگاش کردم سرشو انداخت پایین وگفت : حرف بدی زدم ببخشید
چیزی بهش نگفتم وبیرون رو نگاه می کردم
یاشار داشت با گوشی همراهش ور می رفت باز یهو گفت : میگم شاید اصلا آهوی وجود نداشته باشه
- تو این یه هفته چند بار اینو تکرار کردی
گوشی رو گذاشت رو میز دستاش رو تکیه داد زیر چونش وزل زد تو چشام وگفت : خودتم میگی خانواده ات همه چی رو کامل نگفتن انگار می ترسن...
- نمی دونم
یاشار : دیدی کسی هم مخالفتی نکرد اومدی شیراز چرا به دایی نمیگی کامل همه چیز رو به تو بگه
- بابا اینا دروغ نگفتن ولی خوب این وسطم یه چیزای رو نگفتن
دوتا گارسون اومدن ومیز رو چیدن یاشار تو سکوت مشغول خوردن شد یه سینی مسی بزرگ دوتا پلو جوجه برگ کوبیده ودنده دور سینی هم ماست وسالاد وترشی وزیتون پرورده دوتاسه تا هم نوشیدنی
سرشو بلند کرد وگفت : به چی نگاه می کنی از ده صبح تا حالا هیچی کوفت نکردم دارم از گرسنگی ضعف می کنم
- بخور نوش جونت
منم مشغول خوردن شدم وبه این فکر می کردم یاشار راست میگه اگه بابا وآقادجون اینا همه چیز رو برام تعریف نکرده باشن چی ؟
زودتر از یاشار دست از خوردن کشیدم وگوشی ام رو برداشتم شماره ای رو گوشی ام بود بی خیالش شدم هر کی بود وکار داشت دوباره زنگ می زد
یاشار نوشابه دومی رو هم باز کرد وگفت : اوپس از گرسنگی مغزم کار نمی کرد
نگاهی به سینی خالی انداختم وگفتم : تموم شد
یاشار ؛ آره بریم
بلند شدم وهر دوباهم راه افتادیم یاشار رفت حساب کنه منم رفتم بیرون ورفتم سراغ ماشینی که کرایه کرده بودیم
- خوشگله
با اخم برگشتم همون دختر تو رستوران بود اخم کردم ورفتم سوار ماشین شدم ومنتظر موندم تا یاشار اومد دختره کنار یه درخت وایساده بود یاشار که اومد رفت سر راهش وحرف می زدن یاشار ازجیبش یه چیزی درآورد وبهش داد واومد طرف ماشین در رو باز کردونشست
- چی دادی بهش
یاشار نگام کردوگفت : شماره ام رو
- چی؟!!!!
یاشار : یه مقدار بهش پول دادم گفتم یکمم وزنت رو کم کن
- مسخره
ماشین رو روشن کردم وراه افتادم خسته بودم وخوابم میومد تا رسیدن به خونه هر دوتامون سکوت کردیم فکرم مشغول بود وعصبی بودم بیشتر هشت روز بود شیراز بودم ونتونستم آهو رو پیدا کنم
۲۷.۶k
۰۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.