(قسمت ✨9✨پارت 🦋2🦋 )
(قسمت ✨9✨پارت 🦋2🦋)
*ارسان*
رسیدیم پایین خیلی شلوغ بود همه جمع شده بودن وقتی رسیدیم همه با بهت به من خیره شدن ماهتیسا دسته منو گرفت و رفتیم سمت چند نفر با همشون سلام کردم
+آرسان اینارو میبینی اون دوتا دختر عمه هام هستن.... به طرفی که اشاره کرده بود رفتیم یکیش لباش باد کرده بود(😂بادکنک بوده مگه) اون یکیم که چه عرض کنم اصلا دماغ نداشت حالم بهم خورد
+ایشون الهه دختر عمه ی بزرگ مه ایشون هم الهام دختر عمه ی کوچیکم
-سلام آرسان جون من الهه دختر عمه ی اینم.... به ماهتیسا اشاره کرد اعصاب برام نموند چش سفید(چقد بیشعور😑)
_اولا سلام دوما این به اشیا میگن سوما ایشون اسم دارن..... این دختره که اصلا شبیه الهه ها نیست بیشتر به لولو میخوره(😂خوشمان آمد)
-سلام آقا آرسان(الهام اینو گفت)
+سلام..... این یکی حداقل یکم ادب داشت الهام داشت حرف میزد که ماهتیسا دستشو، بیشتر توی دستم فشار داد نمیدونم چی شده بود
-خوشحالم باهاتون آشناشدم میشه شمارتونو داشته باشم؟!.... چه پررو این دختره جدی بهش نگاه کردم
_نه خانوم محترم بنده ترجیح میدم با کسی مثل شما هم کلام نشم.... بعد اخمه ریزی کردم اون ایکبیری هم زد زیره خنده کوفت درد بزنم فکتو بیارم پایین(اوه فرزندم آروم باش😤من خودم بدتر از توهم)
-خواهیم دید آرسان جون...... بعد نگاهه بی تفاوتی به ماهتیسا کرد و رفت خواستم برم بزنمش که دیدم ماهتیسا دستش داره میلرزه با نگرانی بهش نگاه کردم
_چی شده عزیزم؟!
+چیزی نشده... داشتیم با ماهتیسا میرفتیم پیشه ماهرخ که اون دختره الهام جلومون سبز شد
-آقا آرسان میشه باهاتون برقصم؟!..... این چی میگه این وسط
*ارسان*
رسیدیم پایین خیلی شلوغ بود همه جمع شده بودن وقتی رسیدیم همه با بهت به من خیره شدن ماهتیسا دسته منو گرفت و رفتیم سمت چند نفر با همشون سلام کردم
+آرسان اینارو میبینی اون دوتا دختر عمه هام هستن.... به طرفی که اشاره کرده بود رفتیم یکیش لباش باد کرده بود(😂بادکنک بوده مگه) اون یکیم که چه عرض کنم اصلا دماغ نداشت حالم بهم خورد
+ایشون الهه دختر عمه ی بزرگ مه ایشون هم الهام دختر عمه ی کوچیکم
-سلام آرسان جون من الهه دختر عمه ی اینم.... به ماهتیسا اشاره کرد اعصاب برام نموند چش سفید(چقد بیشعور😑)
_اولا سلام دوما این به اشیا میگن سوما ایشون اسم دارن..... این دختره که اصلا شبیه الهه ها نیست بیشتر به لولو میخوره(😂خوشمان آمد)
-سلام آقا آرسان(الهام اینو گفت)
+سلام..... این یکی حداقل یکم ادب داشت الهام داشت حرف میزد که ماهتیسا دستشو، بیشتر توی دستم فشار داد نمیدونم چی شده بود
-خوشحالم باهاتون آشناشدم میشه شمارتونو داشته باشم؟!.... چه پررو این دختره جدی بهش نگاه کردم
_نه خانوم محترم بنده ترجیح میدم با کسی مثل شما هم کلام نشم.... بعد اخمه ریزی کردم اون ایکبیری هم زد زیره خنده کوفت درد بزنم فکتو بیارم پایین(اوه فرزندم آروم باش😤من خودم بدتر از توهم)
-خواهیم دید آرسان جون...... بعد نگاهه بی تفاوتی به ماهتیسا کرد و رفت خواستم برم بزنمش که دیدم ماهتیسا دستش داره میلرزه با نگرانی بهش نگاه کردم
_چی شده عزیزم؟!
+چیزی نشده... داشتیم با ماهتیسا میرفتیم پیشه ماهرخ که اون دختره الهام جلومون سبز شد
-آقا آرسان میشه باهاتون برقصم؟!..... این چی میگه این وسط
۵.۸k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.