☀️گیسوی شب☀️
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست وبیست وسه ...
گیسو :
با نوازش موهام وصدای خنده ای ارومی که کنار گوشم شنیدم چشامو باز کردم گلین بود که بالبخند گفت : نمیخوای بیدار شی همه منتظر تو هستن
- وااای دیر شد
خندید وگفت : اگه عجله کنی یک ساعتی وقت داری همه ای کارات رو انجام بدی
- چرا بیدارم نکردن
از تخت اومدم پایین وبدو رفتم دسشویی سرسری دست صورتمو شستم ومسواک زدم وبرگشتم اتاقم گلین نبودبا آرامش لباسی که دیشب گذاشتم برای امروزم رو پوشیدم وموهای بافته ام رو جم کردم ودست بردم برای شالم که با دیدن دختر کوچلوی خوشگلی متحیر شدم یه دختر کوچلوی بور چشم رنگی
- تو مامان منی
نمی تونستم نفس بکشم
- گیسو
رومو برگردوندم اریا کنار در وایساده بود آروم گفت : دخترم گلگیس
- دخترت ...
اومد تو اتاق وبا لبخند دخترکوچلو رو نگاه کرددختره به من خیره شده بود مثله فرشته ها بودچشای رنگی هم رنگ چشای خودم بور ومو طلایی موهای فر وبلند واقعا انگار از بهشت اومده بود
آریا : گیسو نمیخوای بغلش کنی
اریا رو نگاه کردم لبخند رو لبش بود خم شدم واون فرشته ای خوشگل رو بغل کردم جالب بود اونم منو بغل کرده بود دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود
آریا: شاید دلیل محکمی بشه برای زندگیمون ...شاید بهونه هات رو کم کنی ودست برداری از لجاجت ...می تونه دخترمون باشه گیسو کافیه تو بخوایش
آریا رو نگاه کردم که این حرفارو محکم وجدی گفته بود نگاهی به دختر کوچلو انداختم
آریا: دیشب بابا با تو حرفی زده
یادم اومد دیشب عمو گفته بود برام یه سوپرایز قشنگ داره نکنه این دختر کوچلو رو می گفت
- دختر توه
آریا : دختر منه اگه تو بخوای دختر تو هم میشه
- چطور ممکنه
آریا : منم بهش فکر نکرده بودم بابا برامون این کارو کرده ...گیسو اگه ...اگه نمی خوای...بگو ما میریم بیرون ...اگرم خواستی می تونی این فرشته ای قشنگو بغل کنی وبا هم بریم پایین
بغض کردم آریا بخاطر من چکارا کرده بود وحالا این دختر کوچلو این فرشته ای قشنگ معصوم دیگه چه بهانه ای داشتم که نخوامش
- من...من لیاقت این همه محبت رو ندارم ....
آریا اخم ریزی کرد وگفت : ششش تو حق داشتی گیسو ماهمه بهت حق می دادیم منتظر بودیم یه روزی نظرت عوض شه ولی انگار گلگیسم نظرتو عوض کرده
از میم مالکیتی که به کار برد برای اسم اون فرشته ای کوچلو حسادت کردم وچه احمقانه میخواستم از خودش وعشقش بگذرم
- بریم پایین
خندید ومی تونستم قسم بخورم این زیباترین خنده ای بود که ازش دیدم
دست دختر کوچلو رو گرفت ومنتظر نگام کرد بلند شدم ومنم اون یکی دستشو گرفتم ورفتیم پایین لبخند رو لب همه بود وزن عمو اشک از چشاش سرازیر شد بلند شد اوند استقبالم بغلم کرد وکنار گوشم گفت : بگو که بله رو دادی
# پارت دویست وبیست وسه ...
گیسو :
با نوازش موهام وصدای خنده ای ارومی که کنار گوشم شنیدم چشامو باز کردم گلین بود که بالبخند گفت : نمیخوای بیدار شی همه منتظر تو هستن
- وااای دیر شد
خندید وگفت : اگه عجله کنی یک ساعتی وقت داری همه ای کارات رو انجام بدی
- چرا بیدارم نکردن
از تخت اومدم پایین وبدو رفتم دسشویی سرسری دست صورتمو شستم ومسواک زدم وبرگشتم اتاقم گلین نبودبا آرامش لباسی که دیشب گذاشتم برای امروزم رو پوشیدم وموهای بافته ام رو جم کردم ودست بردم برای شالم که با دیدن دختر کوچلوی خوشگلی متحیر شدم یه دختر کوچلوی بور چشم رنگی
- تو مامان منی
نمی تونستم نفس بکشم
- گیسو
رومو برگردوندم اریا کنار در وایساده بود آروم گفت : دخترم گلگیس
- دخترت ...
اومد تو اتاق وبا لبخند دخترکوچلو رو نگاه کرددختره به من خیره شده بود مثله فرشته ها بودچشای رنگی هم رنگ چشای خودم بور ومو طلایی موهای فر وبلند واقعا انگار از بهشت اومده بود
آریا : گیسو نمیخوای بغلش کنی
اریا رو نگاه کردم لبخند رو لبش بود خم شدم واون فرشته ای خوشگل رو بغل کردم جالب بود اونم منو بغل کرده بود دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود
آریا: شاید دلیل محکمی بشه برای زندگیمون ...شاید بهونه هات رو کم کنی ودست برداری از لجاجت ...می تونه دخترمون باشه گیسو کافیه تو بخوایش
آریا رو نگاه کردم که این حرفارو محکم وجدی گفته بود نگاهی به دختر کوچلو انداختم
آریا: دیشب بابا با تو حرفی زده
یادم اومد دیشب عمو گفته بود برام یه سوپرایز قشنگ داره نکنه این دختر کوچلو رو می گفت
- دختر توه
آریا : دختر منه اگه تو بخوای دختر تو هم میشه
- چطور ممکنه
آریا : منم بهش فکر نکرده بودم بابا برامون این کارو کرده ...گیسو اگه ...اگه نمی خوای...بگو ما میریم بیرون ...اگرم خواستی می تونی این فرشته ای قشنگو بغل کنی وبا هم بریم پایین
بغض کردم آریا بخاطر من چکارا کرده بود وحالا این دختر کوچلو این فرشته ای قشنگ معصوم دیگه چه بهانه ای داشتم که نخوامش
- من...من لیاقت این همه محبت رو ندارم ....
آریا اخم ریزی کرد وگفت : ششش تو حق داشتی گیسو ماهمه بهت حق می دادیم منتظر بودیم یه روزی نظرت عوض شه ولی انگار گلگیسم نظرتو عوض کرده
از میم مالکیتی که به کار برد برای اسم اون فرشته ای کوچلو حسادت کردم وچه احمقانه میخواستم از خودش وعشقش بگذرم
- بریم پایین
خندید ومی تونستم قسم بخورم این زیباترین خنده ای بود که ازش دیدم
دست دختر کوچلو رو گرفت ومنتظر نگام کرد بلند شدم ومنم اون یکی دستشو گرفتم ورفتیم پایین لبخند رو لب همه بود وزن عمو اشک از چشاش سرازیر شد بلند شد اوند استقبالم بغلم کرد وکنار گوشم گفت : بگو که بله رو دادی
۱۴.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.