پارت ۳۹ : خودشو عقب کشید....
پارت ۳۹ : خودشو عقب کشید....
کوک : اوهوم اوهوم .
اومدم بهش لگد بزنم که دوتا از انگشتاشو کرد تو دهنم .
انگشتش کلی خامه مالیده بود .
به انگشتش مک زدم که بتونم خامه هارو بخورم .
گفت : لعنتی مک نزن
من : او چرا؟ خامه هاش خوشمزه اس
کوک : تو داری اون پایینو مک میزنی.
به پایین نگا کردم
من : ولی من که اون پایینو دست نزدم
کوک : خودتو نزن به اون راه
من : میدونی انتقام تو انتقامه دیگه نه
کوک : لعنتی شوهر داری نزار از خود بی خود شم متنفرم ازینکه رابطمون بهم بخوره .
یک بار دیگه انگشتشو مک زدم و یک لگد بهش زدم .
دستامو شستم و دور دهنمو تمیز کردم .
اونم رفت حموم .
جیمین خیلی عصبی بود انگار .
سمت اتاقش رفتم و گفتم : جیمین...شام امادس
با حرفی که زد تعجب کردم
جیمین : من اشتها ندارم
سمتش رفتم و دستم و رو شونش گذاشتم که گفتم : حالت خوبه؟
دستمو ناخوداگاه پس زد و گفت : خوبم .
تعجب کردم .
هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم
بچه رو گرفتم و بردم بیرون .
میزو چیشدم که کوک اومد.
داشتیم میخوردیم که گفت : هویییی نریلا با توام
من : بله
کوک : حواست کجاس من : همین..جا کوک : آره میبینم....نکنه باز عقلت پیش قلبته ها شیطون؟ من : یک دقیقه ببند دهنتو نخیر حواسم جمعه کوک : حالا چرا بی اعصاب بازی درمیاری من : میگم بهت .
تعجب کرد .
میدونست یکچیزی هست .
بعد غذا لونیرا رو خوابوندم و خودمم خوابیدم .
کوک بغلم کرد و گفت : اماده واسه گوش دادنم
من : جیمین
کوک : جیمین؟
من : هیچی.... کوک : چیشده دختر؟دارم نگران میشم من : هنوز مطمئن نیستم...ولی اون...اون امروز...عجیب بود میفهمی...اون باهام خیلی خشک رفتار کرد کوک : هی هی اروم باش اوکیه من : من خوبم ولی....مشکوک شدم بهش...نکنه یکچیزی فهمیده من...نمیدونم کوک : نه فکر بد نکن اون امروز حتما حالش خوب نبوده واسه همونه بد حرف زده
من : شاید .
صدام بغض داشت؟
معلومه
²years ago...
( جیمین )
خوشحال سمت خونه میرفتم .
لبخند رو لبم بود .
رسیدم و دسته گل رو برداشتم و رفتم بالا .
موهامو واسه بار پنجم مرتب کردم و درو باز کردم .
گفتم : نریلا....کجایی؟
منتظر جواب بودم که صداش از اتاق اومد : اههههه آههههه زودباشششش .
سمت اتاق رفتم و داشتم گوش میدادم .
بلند گفت : آهههههه لعنتیییی برووووو توو دیگهه اههه اهههههه آییییییی لعنتیییییی اهههه اومممم .
تعجب کرده درو باز کردم که با نریلا مواجه شدم که رو تخت دراز کشیده بود و داشت جوراب شلواری پاش میکرد
( نریلا )
با باز شدن در نگا کردم .
جیمین با تعجب و اخم کمی نگام میکرد .
منم هنوز نگاش میکردم .
اروم گفت : لازم بود اینقدر سر و صدا کنی؟
من : باورنکردنی خوشگل شدی
لبخندی زد و در اتاقو بست و گفت : فکر کردم داری ب....
من : خودم میدونم نمیخواد بگیش .
لبخند شیطانی زد و گفت : کمک لاز داری؟
به پاهام نگا کرد....
کوک : اوهوم اوهوم .
اومدم بهش لگد بزنم که دوتا از انگشتاشو کرد تو دهنم .
انگشتش کلی خامه مالیده بود .
به انگشتش مک زدم که بتونم خامه هارو بخورم .
گفت : لعنتی مک نزن
من : او چرا؟ خامه هاش خوشمزه اس
کوک : تو داری اون پایینو مک میزنی.
به پایین نگا کردم
من : ولی من که اون پایینو دست نزدم
کوک : خودتو نزن به اون راه
من : میدونی انتقام تو انتقامه دیگه نه
کوک : لعنتی شوهر داری نزار از خود بی خود شم متنفرم ازینکه رابطمون بهم بخوره .
یک بار دیگه انگشتشو مک زدم و یک لگد بهش زدم .
دستامو شستم و دور دهنمو تمیز کردم .
اونم رفت حموم .
جیمین خیلی عصبی بود انگار .
سمت اتاقش رفتم و گفتم : جیمین...شام امادس
با حرفی که زد تعجب کردم
جیمین : من اشتها ندارم
سمتش رفتم و دستم و رو شونش گذاشتم که گفتم : حالت خوبه؟
دستمو ناخوداگاه پس زد و گفت : خوبم .
تعجب کردم .
هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم
بچه رو گرفتم و بردم بیرون .
میزو چیشدم که کوک اومد.
داشتیم میخوردیم که گفت : هویییی نریلا با توام
من : بله
کوک : حواست کجاس من : همین..جا کوک : آره میبینم....نکنه باز عقلت پیش قلبته ها شیطون؟ من : یک دقیقه ببند دهنتو نخیر حواسم جمعه کوک : حالا چرا بی اعصاب بازی درمیاری من : میگم بهت .
تعجب کرد .
میدونست یکچیزی هست .
بعد غذا لونیرا رو خوابوندم و خودمم خوابیدم .
کوک بغلم کرد و گفت : اماده واسه گوش دادنم
من : جیمین
کوک : جیمین؟
من : هیچی.... کوک : چیشده دختر؟دارم نگران میشم من : هنوز مطمئن نیستم...ولی اون...اون امروز...عجیب بود میفهمی...اون باهام خیلی خشک رفتار کرد کوک : هی هی اروم باش اوکیه من : من خوبم ولی....مشکوک شدم بهش...نکنه یکچیزی فهمیده من...نمیدونم کوک : نه فکر بد نکن اون امروز حتما حالش خوب نبوده واسه همونه بد حرف زده
من : شاید .
صدام بغض داشت؟
معلومه
²years ago...
( جیمین )
خوشحال سمت خونه میرفتم .
لبخند رو لبم بود .
رسیدم و دسته گل رو برداشتم و رفتم بالا .
موهامو واسه بار پنجم مرتب کردم و درو باز کردم .
گفتم : نریلا....کجایی؟
منتظر جواب بودم که صداش از اتاق اومد : اههههه آههههه زودباشششش .
سمت اتاق رفتم و داشتم گوش میدادم .
بلند گفت : آهههههه لعنتیییی برووووو توو دیگهه اههه اهههههه آییییییی لعنتیییییی اهههه اومممم .
تعجب کرده درو باز کردم که با نریلا مواجه شدم که رو تخت دراز کشیده بود و داشت جوراب شلواری پاش میکرد
( نریلا )
با باز شدن در نگا کردم .
جیمین با تعجب و اخم کمی نگام میکرد .
منم هنوز نگاش میکردم .
اروم گفت : لازم بود اینقدر سر و صدا کنی؟
من : باورنکردنی خوشگل شدی
لبخندی زد و در اتاقو بست و گفت : فکر کردم داری ب....
من : خودم میدونم نمیخواد بگیش .
لبخند شیطانی زد و گفت : کمک لاز داری؟
به پاهام نگا کرد....
۵۰.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.