پارت ۳۸ : باد کمی زد و موهای کرمی رنگش جلو چشماشو گرفت .
پارت ۳۸ : باد کمی زد و موهای کرمی رنگش جلو چشماشو گرفت .
با دست راستم موهاشو کنار زدم و چشم تو چشم شدیم.
اروم گفت : این حس دوطرفه اس؟
دست راستشو گرفتم .
انگشتاش سرد بود .
با بخار دهنم گرمش کردم و بهش نگا میکردم .
من : معلومه
لبخند زیبایی زد و حسی گفت بغلش کن .
وقتی بغلش کردم قلبم گرم شد و تند میتپید .
این اولین بار نبود که بغلش میکردم ولی اولین بار بود با نگاه کسی که عاشقشم بغلش کردم .
منو محکم تو بغلش گرفت .
*now...
با یاداوری این خاطره لبخندی زدم .
چقدر شیرین بود
پس چیشد ؟قرار بود من اونو از دست بدم؟
در حالی که قلبم براش میتپه هنوز؟
با یاد اوری امروز لبخندم کنار رفت .
بچه با جیغ سمتم اومد .
یکم خندوندمش و قلقلکش دادم .
نمیدونم ولی تنها حس گرم و نرم تو وجودم لونیرا بود .
بعد چند دقیقه دوباره شروع کرد بازی کردن .
چقدر گذشت؟
با اومدن جیمین تعجب کرده نگاش میکردم .
اخم کرده بود و موهاش بالا وایستاده بود .
گفتم : بیدارت کردم؟
سرشو چپ و راست تکون داد و گفت : نه م من...
دستشو به دیوار تکیه داد و سرشو گرفت .
بلند شدم و یکم نزدیکش شدم و گفتم : جیمین حالت خوبه ؟
معلوم بود سرش تیر میکشه و سر درد داره .
بهش غذا دادم و مسکن دادم بخوره .
بعد چند دقیقه بچه رو خوابوندم رو تخت .
جیمین هم رفت خوابید .
منم رو تخت خوابیدم .
فردا
گفتم : واقعاکه...تف واقعا فقط واسه اینکه ازت انتقام بگیرم باید این به این خوشمزگی و خوشگل تزئین کردم بزنم تو صورتت .
لونیرا رو اپن گذاشته بودم که یکم خامه رو دستم ریختم زدم به دهنش.
ظرف پلاستیکی پر خامه رو برداشتم و به جیمین نگاهی کردم .
خیلی بی تاب و کلافه داشت نگام میکرد
گفتم : جیمین حالت خ...خوبه؟
انگار با حرفام بیشتر حالش بد میشد : خوبم...
لونیرا رو گرفتم و گذاشتم زمین.
سرد تر از هرموقع حرف میزد .
در خونه داشت باز میشد که ظرفو برداشتم .
اومد تو خونه که محکم کوبوندم تو صورتش و قشنگ مالوندم تو صورتش
بلند داد کشید که بلند بلند خندیدم .
ظرف خامه رو سمتم پرت کرد که ریخت رو صورتم و لباسم .
بلند گفتم : عوضییییییییی
کوک : حقته حقتهههه بخورررر
هیف بچه بغلم بود و اگر نه میزدم تو صورتش .
جیمین رو دیدم .
اون الان کلافه نبود...ناراحتی رو میتونستم حس کنم از تو صورتش .
سمتم اومد .
گفتم : میتونی لوینرا رو بگیری؟
بچه رو ازم گرفت که تیکه خامه زیر چشمم رو پاک کردم .
به جیمین نگا کردم که با کاری کاه کرد موندم
همیشه من بودم کاری میکردم که مشکوک بشه بهم ولی ایندفعه من بودم که تعجب زده و مشکوک بودم!
دستشو سمت صورتم برد که دستشو عقب کشوند و رفت بیرون .
تعجب کرده داشتم نگاش میکردم
اون الان...وات؟
کوک که خامه های رو صورتشو پاک کرده بود گفت : چیشد...چرا اینقدر تعجب کردی؟
من : رفتارش....خودشو....
با دست راستم موهاشو کنار زدم و چشم تو چشم شدیم.
اروم گفت : این حس دوطرفه اس؟
دست راستشو گرفتم .
انگشتاش سرد بود .
با بخار دهنم گرمش کردم و بهش نگا میکردم .
من : معلومه
لبخند زیبایی زد و حسی گفت بغلش کن .
وقتی بغلش کردم قلبم گرم شد و تند میتپید .
این اولین بار نبود که بغلش میکردم ولی اولین بار بود با نگاه کسی که عاشقشم بغلش کردم .
منو محکم تو بغلش گرفت .
*now...
با یاداوری این خاطره لبخندی زدم .
چقدر شیرین بود
پس چیشد ؟قرار بود من اونو از دست بدم؟
در حالی که قلبم براش میتپه هنوز؟
با یاد اوری امروز لبخندم کنار رفت .
بچه با جیغ سمتم اومد .
یکم خندوندمش و قلقلکش دادم .
نمیدونم ولی تنها حس گرم و نرم تو وجودم لونیرا بود .
بعد چند دقیقه دوباره شروع کرد بازی کردن .
چقدر گذشت؟
با اومدن جیمین تعجب کرده نگاش میکردم .
اخم کرده بود و موهاش بالا وایستاده بود .
گفتم : بیدارت کردم؟
سرشو چپ و راست تکون داد و گفت : نه م من...
دستشو به دیوار تکیه داد و سرشو گرفت .
بلند شدم و یکم نزدیکش شدم و گفتم : جیمین حالت خوبه ؟
معلوم بود سرش تیر میکشه و سر درد داره .
بهش غذا دادم و مسکن دادم بخوره .
بعد چند دقیقه بچه رو خوابوندم رو تخت .
جیمین هم رفت خوابید .
منم رو تخت خوابیدم .
فردا
گفتم : واقعاکه...تف واقعا فقط واسه اینکه ازت انتقام بگیرم باید این به این خوشمزگی و خوشگل تزئین کردم بزنم تو صورتت .
لونیرا رو اپن گذاشته بودم که یکم خامه رو دستم ریختم زدم به دهنش.
ظرف پلاستیکی پر خامه رو برداشتم و به جیمین نگاهی کردم .
خیلی بی تاب و کلافه داشت نگام میکرد
گفتم : جیمین حالت خ...خوبه؟
انگار با حرفام بیشتر حالش بد میشد : خوبم...
لونیرا رو گرفتم و گذاشتم زمین.
سرد تر از هرموقع حرف میزد .
در خونه داشت باز میشد که ظرفو برداشتم .
اومد تو خونه که محکم کوبوندم تو صورتش و قشنگ مالوندم تو صورتش
بلند داد کشید که بلند بلند خندیدم .
ظرف خامه رو سمتم پرت کرد که ریخت رو صورتم و لباسم .
بلند گفتم : عوضییییییییی
کوک : حقته حقتهههه بخورررر
هیف بچه بغلم بود و اگر نه میزدم تو صورتش .
جیمین رو دیدم .
اون الان کلافه نبود...ناراحتی رو میتونستم حس کنم از تو صورتش .
سمتم اومد .
گفتم : میتونی لوینرا رو بگیری؟
بچه رو ازم گرفت که تیکه خامه زیر چشمم رو پاک کردم .
به جیمین نگا کردم که با کاری کاه کرد موندم
همیشه من بودم کاری میکردم که مشکوک بشه بهم ولی ایندفعه من بودم که تعجب زده و مشکوک بودم!
دستشو سمت صورتم برد که دستشو عقب کشوند و رفت بیرون .
تعجب کرده داشتم نگاش میکردم
اون الان...وات؟
کوک که خامه های رو صورتشو پاک کرده بود گفت : چیشد...چرا اینقدر تعجب کردی؟
من : رفتارش....خودشو....
۵۲.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.