رمان جیغ آخر 🖤 پارت هشتم
دیانا: وقتی این حرف رو شنیدم تو بیمارستان جیغ کشیدم خودمو تا حد مرگ زدم اون .....نه اون نههه.....نمیتونم باور کنم.....ارسلان من........چرا
نیکا: بغضم ترکید و تا حد زیادی گریه داشتم.
وای ارسلان نه
مگه میشه
پسری به اون قشنگی شاد و مهربونی اینجوری.......نه......باور نمیکنم
متین: احساس کردم لکنت زبون گرفتم و حالم بد شد باور نداشتم که.......
ممد: لرزیدم و افتادم
مگه میشه.....نه من نمیتونم باور کنمممم
پانیذ: چشمام گرد شد
زدم زیر گریه
حالم بد شد بخدا داداشم بود
رضا: سرم رو تکون دادم و پوزخندی زدم
ولی دیدم نه واقعیه و خودمو ونک زدم
فکرشم نمیشه کرد
اون
نه
وای نه دیگه نیست
ازسلانننننننننننننننن چرا دیانا رو تنها گذاشتی!!؟!؟!!!!!!
ممد غش کرد ناراحتی قلبی هم داره
نیکا: با پانیذ دست دیانا رو گرفتیم خودشو آنقدر با ناخون هاش چنگ زد که دکترا بردنش
متین: بچه ها الان چیکار کنیم ؟
رضا: چیکار کنیم دیگه نیستش
رفته
ممد: نه زندس
بخدا زندس
من باور دارم
مگه میشه آخههههه
+همه با گریه و بغض اینارو گفتن
پانیذ: دیانا رو با نیکا گرفتیم و زود بردیمش تو ماشین
در خانه+
نیکا : چی فکر میکردیم چی شد
دیانا: چی شد
منتظر چی بودی
میخواستی چیکار کنهههههه
ممد: دیانا قشنگم بخدا نیکا کاره ای نیست
دیانا: واخ واخ واخ چقدر تو ساده ای
وای سرم درد میکنه
پانیذ: عشقم بهتره بری بخوابی
دیانا: آره آره بریم بیا
پانیذ: نمیتونست وایسه بیچاره نیکا
اومد کمکش کنه انداختنش
_______________________________________خوب بچه ها چطور بود؟ نظرتون رو بگید
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
اصکی ممنوع ادیت خودم 🍓
نیکا: بغضم ترکید و تا حد زیادی گریه داشتم.
وای ارسلان نه
مگه میشه
پسری به اون قشنگی شاد و مهربونی اینجوری.......نه......باور نمیکنم
متین: احساس کردم لکنت زبون گرفتم و حالم بد شد باور نداشتم که.......
ممد: لرزیدم و افتادم
مگه میشه.....نه من نمیتونم باور کنمممم
پانیذ: چشمام گرد شد
زدم زیر گریه
حالم بد شد بخدا داداشم بود
رضا: سرم رو تکون دادم و پوزخندی زدم
ولی دیدم نه واقعیه و خودمو ونک زدم
فکرشم نمیشه کرد
اون
نه
وای نه دیگه نیست
ازسلانننننننننننننننن چرا دیانا رو تنها گذاشتی!!؟!؟!!!!!!
ممد غش کرد ناراحتی قلبی هم داره
نیکا: با پانیذ دست دیانا رو گرفتیم خودشو آنقدر با ناخون هاش چنگ زد که دکترا بردنش
متین: بچه ها الان چیکار کنیم ؟
رضا: چیکار کنیم دیگه نیستش
رفته
ممد: نه زندس
بخدا زندس
من باور دارم
مگه میشه آخههههه
+همه با گریه و بغض اینارو گفتن
پانیذ: دیانا رو با نیکا گرفتیم و زود بردیمش تو ماشین
در خانه+
نیکا : چی فکر میکردیم چی شد
دیانا: چی شد
منتظر چی بودی
میخواستی چیکار کنهههههه
ممد: دیانا قشنگم بخدا نیکا کاره ای نیست
دیانا: واخ واخ واخ چقدر تو ساده ای
وای سرم درد میکنه
پانیذ: عشقم بهتره بری بخوابی
دیانا: آره آره بریم بیا
پانیذ: نمیتونست وایسه بیچاره نیکا
اومد کمکش کنه انداختنش
_______________________________________خوب بچه ها چطور بود؟ نظرتون رو بگید
#اصکی_نرو_لیز_میخوری_اوک
اصکی ممنوع ادیت خودم 🍓
۶۵.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.