سرنوشت شوم p8
سرنوشت شوم p8
۱ ساعت گذشته بود و بارون شدید تر شده بود رزی و سون بی خیلی سردشون شده بودم خودمم خیلی سردن بود میلرزیدن از سرما کاپشنمو در اوردم و دادم به رزی
دا یون:بیا اینو بگیر فدات بشم من سردته سرما میخوری تا جونگ کوک برسه
رزی:ن خودت بپوش تو لختی هیچی نپوشیدی لباست بازه
دا یون:نمیخام بپوش رو حرفم حرف نزن ،سون بی بیا من یه پتو بیشتر تو کیفم ندارم تو بگیر بپیچون دور خودت تا سرما نخوری
سون بی:ممنون ولی خودت
دا یون:هی بچه ها چیزی نیست من خوبم شما بپوشید
رزی: ممنون
سون بی:ممنون دا یون
دا یون:خاهش میکنم
سرم خیلی درد میکرد ،من وقتی توی سرمای زیاد بمونم دمای بدنم میاد پایین و از هوش میرم ولی سعی میکردم خودمو سرحال نگه دارم و خودمو گرم کنم هرجور شده بود ، گوشیمو در اوردم پیام جونگ کوک رو دیدم نوشته بود:سلام من رسیدم دارم میام سمتتون
چشمام بسته شد خیلی سردم بود
رزی:دا یون ،دا یون خوبی ،دختر چشماتو باز کن دا یون لطفا میترسم اینجوری نکن
سون بی:هی دا یون خوبی؟ دا یون؟
هیچی نمیفهمیدم فقط صداشون رو میشنیدم و یه تصویر سیاه دیدم گفتم جونگ کوکه
جونگ کوک:هی رزی خوبی،دا یون،دایون چته چشماتو باز کن ،دایون
فقط صداش تو گوشم بود حس کردم انگار یکی بغلم کرد و بردم تو ماشین ماشین گرم بود و فهمیدم رو پاهای جونگ کوک نشستم و منو بغل کرده و یه پتو پیچونده دور خودم و خودش
جونگ کوک:خی دختر چشماتو باز کن یونگی زندم نمیزاره،بهت قول میدم ارت مراقبت کنم چونگ یونگی گفته
دا یون:جونگ کوک،
جونگ کوک:جانم
دا یون:رزی دوستت داره برو پیشش
جونگ کوک:منم دوسش دارم نگران رزی نباش اون خابه عقب ماشین
دا یون:جونگ کوک سرم درد میکنه داداشی
جونگ کوک:داداشی؟هع (زیر لب با خودش)ایکاش میفهمیدی چقد دیوانه بار عتشقتم خنگول
دا یون: چی میگی
جونگ کوک: هیچی تو فقط تو بغلم بخاب میریم خونه باشه
دا یون:باشه
چشمامو باز کردم دیدم تو تخت کنار رزی ام
پاشدم و رفتم دستشویی و شروع کردم به سرفه کردن و دستمو گذاشتم جلو دهنم و وقتی که دستمو بر داشتم دستام خونی بود فهمیدم سرفه خونی کردم
جونگ کوک:یا چیزی شده چرا در دهنتو گرفتی
دا یون:هیچی برو بیرون،برو بیرون
جونگ کوک:باشه بابا رفتم
سریع دهنمو و دستمو شستم و رفتم بیرون،چند بار از قبل سرفه خونی کرده بودن ولی اهمیت نمیدادم چون قرص هامو نخورده بودم زخم معده داشتم
جونگ کوک:خوبی
دا یون:اره بیا بریم صبحونه بخوریم برو عشقت رو بیدار کن و بیا پایین
جونگ کوک:عشقم که بیداره
دا یون:ن هنوز بالا خابه
جونگ کوک:(زیر لب)وای چقدر خنگه ایکیوش پایینه
دا یون:چیزی گفتی
جونگ کوک:ن من میرم رزی رو بیدار کنم تو هم برو میز صبحونه رو بچین
دا یون: اوک منم سون بی رو بیدار میکنم موفق باشه (با خنده)
۱ ساعت گذشته بود و بارون شدید تر شده بود رزی و سون بی خیلی سردشون شده بودم خودمم خیلی سردن بود میلرزیدن از سرما کاپشنمو در اوردم و دادم به رزی
دا یون:بیا اینو بگیر فدات بشم من سردته سرما میخوری تا جونگ کوک برسه
رزی:ن خودت بپوش تو لختی هیچی نپوشیدی لباست بازه
دا یون:نمیخام بپوش رو حرفم حرف نزن ،سون بی بیا من یه پتو بیشتر تو کیفم ندارم تو بگیر بپیچون دور خودت تا سرما نخوری
سون بی:ممنون ولی خودت
دا یون:هی بچه ها چیزی نیست من خوبم شما بپوشید
رزی: ممنون
سون بی:ممنون دا یون
دا یون:خاهش میکنم
سرم خیلی درد میکرد ،من وقتی توی سرمای زیاد بمونم دمای بدنم میاد پایین و از هوش میرم ولی سعی میکردم خودمو سرحال نگه دارم و خودمو گرم کنم هرجور شده بود ، گوشیمو در اوردم پیام جونگ کوک رو دیدم نوشته بود:سلام من رسیدم دارم میام سمتتون
چشمام بسته شد خیلی سردم بود
رزی:دا یون ،دا یون خوبی ،دختر چشماتو باز کن دا یون لطفا میترسم اینجوری نکن
سون بی:هی دا یون خوبی؟ دا یون؟
هیچی نمیفهمیدم فقط صداشون رو میشنیدم و یه تصویر سیاه دیدم گفتم جونگ کوکه
جونگ کوک:هی رزی خوبی،دا یون،دایون چته چشماتو باز کن ،دایون
فقط صداش تو گوشم بود حس کردم انگار یکی بغلم کرد و بردم تو ماشین ماشین گرم بود و فهمیدم رو پاهای جونگ کوک نشستم و منو بغل کرده و یه پتو پیچونده دور خودم و خودش
جونگ کوک:خی دختر چشماتو باز کن یونگی زندم نمیزاره،بهت قول میدم ارت مراقبت کنم چونگ یونگی گفته
دا یون:جونگ کوک،
جونگ کوک:جانم
دا یون:رزی دوستت داره برو پیشش
جونگ کوک:منم دوسش دارم نگران رزی نباش اون خابه عقب ماشین
دا یون:جونگ کوک سرم درد میکنه داداشی
جونگ کوک:داداشی؟هع (زیر لب با خودش)ایکاش میفهمیدی چقد دیوانه بار عتشقتم خنگول
دا یون: چی میگی
جونگ کوک: هیچی تو فقط تو بغلم بخاب میریم خونه باشه
دا یون:باشه
چشمامو باز کردم دیدم تو تخت کنار رزی ام
پاشدم و رفتم دستشویی و شروع کردم به سرفه کردن و دستمو گذاشتم جلو دهنم و وقتی که دستمو بر داشتم دستام خونی بود فهمیدم سرفه خونی کردم
جونگ کوک:یا چیزی شده چرا در دهنتو گرفتی
دا یون:هیچی برو بیرون،برو بیرون
جونگ کوک:باشه بابا رفتم
سریع دهنمو و دستمو شستم و رفتم بیرون،چند بار از قبل سرفه خونی کرده بودن ولی اهمیت نمیدادم چون قرص هامو نخورده بودم زخم معده داشتم
جونگ کوک:خوبی
دا یون:اره بیا بریم صبحونه بخوریم برو عشقت رو بیدار کن و بیا پایین
جونگ کوک:عشقم که بیداره
دا یون:ن هنوز بالا خابه
جونگ کوک:(زیر لب)وای چقدر خنگه ایکیوش پایینه
دا یون:چیزی گفتی
جونگ کوک:ن من میرم رزی رو بیدار کنم تو هم برو میز صبحونه رو بچین
دا یون: اوک منم سون بی رو بیدار میکنم موفق باشه (با خنده)
۷۵.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.