part20
#part20
#طاها
آیدا زل زد تو چشمام و گفت
آیدا: طاها خیلی نگرانت شدم! الان خوبی؟
بیحوصله گفتم.
طاها: آره خوبم.
سرشو انداخت پایین و همونطور که با انگشتر تو دستش ور میرفت گفت.
آیدا: طاها...من...معذرت میخام بابت دیروز یکم زیاده روی کردم، راستش حسودیم شد به اون دختره که بغلش کرده بودی!
طاها: بیخیال آیدا مهم نیست.
آیدا: پس آشتی؟
طاها: اوهم آشتی.
آیدا لبخندی زد و خم شد و گونم رو بوسید که یهو صدای رها اومد
رها: ای حالم بد شد.
چشمامو بستم و نیشم که درحال باز شدن بود رو بستم.
آیدا: حریم شخصی حالیته؟
رها: تو حالیته؟
آیدا: آره.
رها: پس منم حالیمه.
آیدا: چرا انقدر پرویی؟
رها: فضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین.
آیدا: هرهرهر نمکات نریزه!
رها: نه خیالت راحت...
برگشت سمت من و ادامه داد.
رها: تن لشتو جمع کن مرخصت کردن باید بریم.
آیدا: درست حرف زدنم بلد نیستی؟
رها پوفی کشید و رو به من گفت.
رها: به این عجوزهات بگو انقدر ور نزنه حوصلهشو ندارم!
آیدا خواست حرفی بزنه که نذاشتم و سریع گفتم.
طاها: خیله خب برو بیرون.
رها سری تکون داد و رفت بیرون.
آیدا: چقدر پروعه.
طاها: بیخیال حرص نخور...
#رها
نیم ساعتی گذشت تا بلاخره شرک و فیونا( طاها و آیدا) اومدن بیرون از اتاق.
رها: خب شرک و فیونا هم اومدن بریم.
یهو صدای جیغ آیدا بلند شد.
آیدا: فیونا خودتی.
نازی خندید و گفت.
نازی: حرص نخور آیدا جان...بریم؟
همه: بریم.
از بیمارستان خارج شدیم و نازی و مبین و آیدا و طاها رفتن تو ماشین شکیب، من و فریالم سوار موتور امیر شدیم.
امیر: نظرتون راجب یه بستنی؟
با ذوق گفتم.
رها: من که پایهام.
فریال: تو این سرما؟
برگشتم سمت فریال و خنثی نگاهش کردم که گفت.
فریال: پوف بریم بابا منم پایهام.
امیر خندید و موتور و روشن کرد و راه افتاد...
•|روز بعد|•
با دهن پر گفتم.
رها: ولی...طاها گناه داره بنظرم!
فریال با تعجب مصنوعی گفت.
فریال: وای رها تو بلاخره به این موضوع رسیدی؟ وای خدای من باورم نمیشه.
اخمی کردم و یکم از نوشابمو خوردم و گفتم.
رها: آره بلاخره به این موضوع رسیدم.
نیاز: ولی به یه چیز دقت کردین؟
همزمان با فریال گفتیم.
فریالرها: چی؟
نیاز: ترانه...از طاها خوشش میاد.
متفکر نگاهش کردم و گفتم.
رها: از کجا فهمیدی اونوقت نیاز خانوم؟
نیاز: اگر یکم دقت کنید کاملا مشخصه...از تک تک رفتاراش معلومه، آیدارو نزدیک طاها میبینه میخواد هردوتاشونو بکنه تو قبر...از هر طریقی میخواد خودشو تو دل طاها جا کنه...شما واقعا متوجه رفتاراش نیستین؟
چشمامو ریز کردم و گفتم.
رها: راست میگیا...ولی به ما چه، اصلا من موندم کی از اون خر خوشش میاد؟
فریال: الان منظورت از خر کیه؟ ترانه؟
پوکر نگاهشون کردم و گفتم.
رها: معلومه که نه...طاهارو میگم.
نیاز: این بدبخت چه هیزم تری به تو فروخته؟
به سختی تیکه جوجهای که تو دهنم بود رو قورت دادم و گفتم.
رها: با ماشینش میخواست منو زیر کنه...
با اومدن حمید(کارمند شرکت) حرفم نصفه موند.
حمید: دستتون درد نکنه خوشمزه بود.
رو کردم سمتش و گفتم.
رها: نوش جونت...
برگشتم سمت فریال و نیاز و گفتم.
دها: خب داشتم میگفتم، من و با ماشینش داشت زیر میگرفت، بزور تو شرکت استخدامم کرد..
نیاز پرید بین حرفم.
نیاز: مگه بده استخدامت کرد؟ یه قهوه میبری میاری 5ملیون میگیری.
رها: آقا جان بحث من اینه بزور استخدامم کرد!
فریال پوفی کشید و گفت.
فریال: نیاز جون اینو ول کن پاشو بریم آشپزخونه... رها برو ظرفارو جمع کن بیار تو آشپزخونه بشوریم.
قاشقمو ول کردم تو بشقابم و گفتم.
رها: غذامم نذاشتید درست بخورم اه.
از پشت میز بلند شدم و رفتم تو سالن غذاخوری و مشغول جمع کردن بشقابا شدم...
#عشق_پر_دردسر
#طاها
آیدا زل زد تو چشمام و گفت
آیدا: طاها خیلی نگرانت شدم! الان خوبی؟
بیحوصله گفتم.
طاها: آره خوبم.
سرشو انداخت پایین و همونطور که با انگشتر تو دستش ور میرفت گفت.
آیدا: طاها...من...معذرت میخام بابت دیروز یکم زیاده روی کردم، راستش حسودیم شد به اون دختره که بغلش کرده بودی!
طاها: بیخیال آیدا مهم نیست.
آیدا: پس آشتی؟
طاها: اوهم آشتی.
آیدا لبخندی زد و خم شد و گونم رو بوسید که یهو صدای رها اومد
رها: ای حالم بد شد.
چشمامو بستم و نیشم که درحال باز شدن بود رو بستم.
آیدا: حریم شخصی حالیته؟
رها: تو حالیته؟
آیدا: آره.
رها: پس منم حالیمه.
آیدا: چرا انقدر پرویی؟
رها: فضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین.
آیدا: هرهرهر نمکات نریزه!
رها: نه خیالت راحت...
برگشت سمت من و ادامه داد.
رها: تن لشتو جمع کن مرخصت کردن باید بریم.
آیدا: درست حرف زدنم بلد نیستی؟
رها پوفی کشید و رو به من گفت.
رها: به این عجوزهات بگو انقدر ور نزنه حوصلهشو ندارم!
آیدا خواست حرفی بزنه که نذاشتم و سریع گفتم.
طاها: خیله خب برو بیرون.
رها سری تکون داد و رفت بیرون.
آیدا: چقدر پروعه.
طاها: بیخیال حرص نخور...
#رها
نیم ساعتی گذشت تا بلاخره شرک و فیونا( طاها و آیدا) اومدن بیرون از اتاق.
رها: خب شرک و فیونا هم اومدن بریم.
یهو صدای جیغ آیدا بلند شد.
آیدا: فیونا خودتی.
نازی خندید و گفت.
نازی: حرص نخور آیدا جان...بریم؟
همه: بریم.
از بیمارستان خارج شدیم و نازی و مبین و آیدا و طاها رفتن تو ماشین شکیب، من و فریالم سوار موتور امیر شدیم.
امیر: نظرتون راجب یه بستنی؟
با ذوق گفتم.
رها: من که پایهام.
فریال: تو این سرما؟
برگشتم سمت فریال و خنثی نگاهش کردم که گفت.
فریال: پوف بریم بابا منم پایهام.
امیر خندید و موتور و روشن کرد و راه افتاد...
•|روز بعد|•
با دهن پر گفتم.
رها: ولی...طاها گناه داره بنظرم!
فریال با تعجب مصنوعی گفت.
فریال: وای رها تو بلاخره به این موضوع رسیدی؟ وای خدای من باورم نمیشه.
اخمی کردم و یکم از نوشابمو خوردم و گفتم.
رها: آره بلاخره به این موضوع رسیدم.
نیاز: ولی به یه چیز دقت کردین؟
همزمان با فریال گفتیم.
فریالرها: چی؟
نیاز: ترانه...از طاها خوشش میاد.
متفکر نگاهش کردم و گفتم.
رها: از کجا فهمیدی اونوقت نیاز خانوم؟
نیاز: اگر یکم دقت کنید کاملا مشخصه...از تک تک رفتاراش معلومه، آیدارو نزدیک طاها میبینه میخواد هردوتاشونو بکنه تو قبر...از هر طریقی میخواد خودشو تو دل طاها جا کنه...شما واقعا متوجه رفتاراش نیستین؟
چشمامو ریز کردم و گفتم.
رها: راست میگیا...ولی به ما چه، اصلا من موندم کی از اون خر خوشش میاد؟
فریال: الان منظورت از خر کیه؟ ترانه؟
پوکر نگاهشون کردم و گفتم.
رها: معلومه که نه...طاهارو میگم.
نیاز: این بدبخت چه هیزم تری به تو فروخته؟
به سختی تیکه جوجهای که تو دهنم بود رو قورت دادم و گفتم.
رها: با ماشینش میخواست منو زیر کنه...
با اومدن حمید(کارمند شرکت) حرفم نصفه موند.
حمید: دستتون درد نکنه خوشمزه بود.
رو کردم سمتش و گفتم.
رها: نوش جونت...
برگشتم سمت فریال و نیاز و گفتم.
دها: خب داشتم میگفتم، من و با ماشینش داشت زیر میگرفت، بزور تو شرکت استخدامم کرد..
نیاز پرید بین حرفم.
نیاز: مگه بده استخدامت کرد؟ یه قهوه میبری میاری 5ملیون میگیری.
رها: آقا جان بحث من اینه بزور استخدامم کرد!
فریال پوفی کشید و گفت.
فریال: نیاز جون اینو ول کن پاشو بریم آشپزخونه... رها برو ظرفارو جمع کن بیار تو آشپزخونه بشوریم.
قاشقمو ول کردم تو بشقابم و گفتم.
رها: غذامم نذاشتید درست بخورم اه.
از پشت میز بلند شدم و رفتم تو سالن غذاخوری و مشغول جمع کردن بشقابا شدم...
#عشق_پر_دردسر
۲۴.۹k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.