پارت4”تیدا زادهنور یا تاربکی”
حلقه های اشک چشمانش را براق کرد ولی باز تمام سعی خود را می کرد که اشک نریزد و غرورش را
نشکند ، حتی در مقابل رودخانه ای که خروشان راه اش را در میان جنگل پیش می گرفت و قدرتش را بر
سرش فریاد می زد نباید می شکست !!
صدای نحس سیامک باز نفرت را به وجودش ریخت . پشت به رودخانه به طرف صدا چرخید و با همه نفرت
به صدا گوش داد :
_ پیداش کنین احمقای بی عرضه مرده یا زنده ، من هنوز با این دختر نفهم کار دارم !
تیدا آرام و بی صدا ، خیره به زمین به زانو در آمد . دست های مشت شده اش را روی پایش بیش از پیش
فشرد و آرام زمزمه کرد :
_ ایستاده بمیرید به از آنکه زانو زده زندگی کنید ! ... من دیگه پیش سیامک برنمی گردم یه راهی پیش روم
بذار ، تو که از همه بیشتر به حالم آشنایی ...
سکوت جنگل و صدای جستجوگران قلب دخترک را به درد آورد . اشک بالخره از چشماش چکید . صدایی
زمزمه وار از رودخانه شنید !!!
صدا _ تیـــدا ؟! ... تیـــدا ؟!
تیدا آرام و ناباور به پشت چرخید و با چشمان اشکی به شکافی بیضی شکل که به اندازه قد خودش نورانی و
موج دار در وسط آب که یک وجب با سطح آب فاصله داشت خیره شد .
باز هم صدای سیامک چهره اش را به طرف خودش برگرداند :
_ چی کار می کنین یه بچه رو هم نمی تونین بگیرین بی عرضه ها ، واسه چی از من پول می گیرین ؟! اگه
اون از چنگم فرار کنه شما رو به جاش جلوی سگای هار و گرسنه میندازم ! ... (فریاد زد) ... زود باشین
لعنتیــا !!
صدا باز آرامش بخش و زیبا زمزمه کرد :
_ درنگ نکن تیــدا ! با من بیا ، تو از یگانه کردگار جهان یاری خواستی ... من از طرف کردگار هفت آسمان
و زمین برای یاری تو آمده ام ! بیا پیش از آنکه دیر شود !
تیدا ترسیده گفت :
_ نمی تونم ! شکاف وسط آبه ، آب وحشیانه پیش می ره ، غرق می شم !
صدا باز هم آرام و مطمئن زمزمه کرد :
_ اگر به خالق ات ایمان داری روی آب قدم بردار !
تیدا با تردید به آب خروشان خیره ماند ... آرام روی آب قدم گذاشت وقتی دید پای اش در آب فرو نمی رود ،
شاد خندید و سریع قدم دیگر و بالخره به داخل شکاف پرید و شکاف کامل بسته شد . در هاله ای از ابهام
تصویر کنار رودخانه را می دید سه مرد و ارباب آنها که همان سیامک بود قلده سگ ها را در دست داشتن .
سگ ها مدام می چرخیدن و به طرف تیدا واق واق می کردند . تیدا ترسید و قدمی به عقب برداشت ولی بعد
متوجه شد آنها او را نمی بینند ! .. برای همین با آرامش خاطر باز به سیامک که عصبی فریاد زد خیره شد .
#رمان
نشکند ، حتی در مقابل رودخانه ای که خروشان راه اش را در میان جنگل پیش می گرفت و قدرتش را بر
سرش فریاد می زد نباید می شکست !!
صدای نحس سیامک باز نفرت را به وجودش ریخت . پشت به رودخانه به طرف صدا چرخید و با همه نفرت
به صدا گوش داد :
_ پیداش کنین احمقای بی عرضه مرده یا زنده ، من هنوز با این دختر نفهم کار دارم !
تیدا آرام و بی صدا ، خیره به زمین به زانو در آمد . دست های مشت شده اش را روی پایش بیش از پیش
فشرد و آرام زمزمه کرد :
_ ایستاده بمیرید به از آنکه زانو زده زندگی کنید ! ... من دیگه پیش سیامک برنمی گردم یه راهی پیش روم
بذار ، تو که از همه بیشتر به حالم آشنایی ...
سکوت جنگل و صدای جستجوگران قلب دخترک را به درد آورد . اشک بالخره از چشماش چکید . صدایی
زمزمه وار از رودخانه شنید !!!
صدا _ تیـــدا ؟! ... تیـــدا ؟!
تیدا آرام و ناباور به پشت چرخید و با چشمان اشکی به شکافی بیضی شکل که به اندازه قد خودش نورانی و
موج دار در وسط آب که یک وجب با سطح آب فاصله داشت خیره شد .
باز هم صدای سیامک چهره اش را به طرف خودش برگرداند :
_ چی کار می کنین یه بچه رو هم نمی تونین بگیرین بی عرضه ها ، واسه چی از من پول می گیرین ؟! اگه
اون از چنگم فرار کنه شما رو به جاش جلوی سگای هار و گرسنه میندازم ! ... (فریاد زد) ... زود باشین
لعنتیــا !!
صدا باز آرامش بخش و زیبا زمزمه کرد :
_ درنگ نکن تیــدا ! با من بیا ، تو از یگانه کردگار جهان یاری خواستی ... من از طرف کردگار هفت آسمان
و زمین برای یاری تو آمده ام ! بیا پیش از آنکه دیر شود !
تیدا ترسیده گفت :
_ نمی تونم ! شکاف وسط آبه ، آب وحشیانه پیش می ره ، غرق می شم !
صدا باز هم آرام و مطمئن زمزمه کرد :
_ اگر به خالق ات ایمان داری روی آب قدم بردار !
تیدا با تردید به آب خروشان خیره ماند ... آرام روی آب قدم گذاشت وقتی دید پای اش در آب فرو نمی رود ،
شاد خندید و سریع قدم دیگر و بالخره به داخل شکاف پرید و شکاف کامل بسته شد . در هاله ای از ابهام
تصویر کنار رودخانه را می دید سه مرد و ارباب آنها که همان سیامک بود قلده سگ ها را در دست داشتن .
سگ ها مدام می چرخیدن و به طرف تیدا واق واق می کردند . تیدا ترسید و قدمی به عقب برداشت ولی بعد
متوجه شد آنها او را نمی بینند ! .. برای همین با آرامش خاطر باز به سیامک که عصبی فریاد زد خیره شد .
#رمان
۱۲.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.