پارت ۱۹
ناراحتت کردم توکا جان ؟
لبخند میزنم نگاه کیارش هم با من است . سر به طرفین تکان میدهم .
– نه این چه حرفیه ؟
– پس اون اشک ها چیه تو چشمات برگ گلم ؟
دست روی دستش می گذارم .
– یه مقدار پسنداز دارم اگه اجازه بدید با پسنداز خودم ….
کلامم را می برد .
– اجازه نمیدم .
– اخه….
– هیش ذوقمو کور نکن این پسر که دست نمی جنبونه برام نوه بیاره بذار عقده گشایی کنم به دلم نمونه .
– مادر ؟
اخم می کند .
– دروغ میگم مگه ؟ نمیخوای منو عروس دار کنی ؟
هوفی می کشد . معلومه است که کلافه شده .زورکی لبخند میزند .
– اون هم به وقتش .
– وقتش کیه ؟ لابد وقتی من رو افقی بردن سمت قبرستون .
دستی به پشت سرش می کشد .
– دور از جون این چه حرفیه ؟
– توکا تو یه چیزی بهش بگو ؟ داره پیر پسر میشه .
سی و شش سال زود بود برای پیر پسری . خنده معذبی زدم و چه بگمی می گویم .
شب که به اتاق خودم بر می گردم باز دلتنگی را بغل می زنم
باز چشمانم اشک ریزان میشود . باز دلم اغوشش را میخواهد . گرمای تنش را میخواهد.
شب که میشود فکرم هزار جا می رود حتی به رختخواب مهبد و بُشرا .
دلم بدتر می گیرد.اگر دست دورش حلقه می کرد .
اگر او را هم قناری مهبد صدا میزد چه ؟
اگر برای او هم از نیمرو های دبش مهبد پز صبح جمعه ای می پخت چه ؟
دلتنگی اشک شد و از چشمم بارید . دخترکم هم سر سازش نداشت . دردم شروع شد .
خاله می گفت در این ماه درد مقطعی است می اید و میرود .
درد زیر دل و کمرم شدید نبود اما درد بود و نمی شد کتمانش کنم .
دردم تا صبح به درازا می کشد .
برای صبحانه از اتاق بیرون نمی روم در تخت می مانم و عوض بیخوابی شب گذشته را در میاورم .
سر ظهر است که با صدای گوشی موبایلم چشم باز می کنم .
کسی شماره جدید من را نداشت به جزء ترلان خواب آلود جواب میدهم . که صدای مهبد هوشیارم می کند. خواب از سر و هوش از سرم می پراند .
قلبم به تکاپو میفتد . قصد جامه دری دارد . دست روی سینه ام می گذارم .
– توکا ؟
خشمگین است . صداش خشمگین است . در پس زمینه صداش صدای جیغ و داد ترلان که تقاضا می کند گوشی موبایلش راپس بدهد را هم می شنوم .
تند تند آب دهان قورت میدهم دست و دلم با هم می لرزد .
– به ولای علی زیر سنگم باشی پیدات می کنم . نذار اون روم بالا بیاد لاکردار خودت بگو کجایی .
نفس در سینه حبس می کنم . نمی خواهم بگویم کجایم . نمی خواهم دخترم شود دلیلی برای ماندن در این زندگی .
عربده اش از جا می پراندم . عجیب است که پرده گوشم پاره نمی شود اما بند دلم که به مویی بند است پاره می شود.
– چرا حرف نمی زنی ؟
– توکا مرد . منو مرده فرض کن مهبد .
– نمردی خاکت نکردم .
اشک می ریزم مرا همان روزی که تن به خواسته مادرش داد خاکم کرد.
لبخند میزنم نگاه کیارش هم با من است . سر به طرفین تکان میدهم .
– نه این چه حرفیه ؟
– پس اون اشک ها چیه تو چشمات برگ گلم ؟
دست روی دستش می گذارم .
– یه مقدار پسنداز دارم اگه اجازه بدید با پسنداز خودم ….
کلامم را می برد .
– اجازه نمیدم .
– اخه….
– هیش ذوقمو کور نکن این پسر که دست نمی جنبونه برام نوه بیاره بذار عقده گشایی کنم به دلم نمونه .
– مادر ؟
اخم می کند .
– دروغ میگم مگه ؟ نمیخوای منو عروس دار کنی ؟
هوفی می کشد . معلومه است که کلافه شده .زورکی لبخند میزند .
– اون هم به وقتش .
– وقتش کیه ؟ لابد وقتی من رو افقی بردن سمت قبرستون .
دستی به پشت سرش می کشد .
– دور از جون این چه حرفیه ؟
– توکا تو یه چیزی بهش بگو ؟ داره پیر پسر میشه .
سی و شش سال زود بود برای پیر پسری . خنده معذبی زدم و چه بگمی می گویم .
شب که به اتاق خودم بر می گردم باز دلتنگی را بغل می زنم
باز چشمانم اشک ریزان میشود . باز دلم اغوشش را میخواهد . گرمای تنش را میخواهد.
شب که میشود فکرم هزار جا می رود حتی به رختخواب مهبد و بُشرا .
دلم بدتر می گیرد.اگر دست دورش حلقه می کرد .
اگر او را هم قناری مهبد صدا میزد چه ؟
اگر برای او هم از نیمرو های دبش مهبد پز صبح جمعه ای می پخت چه ؟
دلتنگی اشک شد و از چشمم بارید . دخترکم هم سر سازش نداشت . دردم شروع شد .
خاله می گفت در این ماه درد مقطعی است می اید و میرود .
درد زیر دل و کمرم شدید نبود اما درد بود و نمی شد کتمانش کنم .
دردم تا صبح به درازا می کشد .
برای صبحانه از اتاق بیرون نمی روم در تخت می مانم و عوض بیخوابی شب گذشته را در میاورم .
سر ظهر است که با صدای گوشی موبایلم چشم باز می کنم .
کسی شماره جدید من را نداشت به جزء ترلان خواب آلود جواب میدهم . که صدای مهبد هوشیارم می کند. خواب از سر و هوش از سرم می پراند .
قلبم به تکاپو میفتد . قصد جامه دری دارد . دست روی سینه ام می گذارم .
– توکا ؟
خشمگین است . صداش خشمگین است . در پس زمینه صداش صدای جیغ و داد ترلان که تقاضا می کند گوشی موبایلش راپس بدهد را هم می شنوم .
تند تند آب دهان قورت میدهم دست و دلم با هم می لرزد .
– به ولای علی زیر سنگم باشی پیدات می کنم . نذار اون روم بالا بیاد لاکردار خودت بگو کجایی .
نفس در سینه حبس می کنم . نمی خواهم بگویم کجایم . نمی خواهم دخترم شود دلیلی برای ماندن در این زندگی .
عربده اش از جا می پراندم . عجیب است که پرده گوشم پاره نمی شود اما بند دلم که به مویی بند است پاره می شود.
– چرا حرف نمی زنی ؟
– توکا مرد . منو مرده فرض کن مهبد .
– نمردی خاکت نکردم .
اشک می ریزم مرا همان روزی که تن به خواسته مادرش داد خاکم کرد.
۴.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.