غلامرضا بروسان
زندهیاد "غلامرضا بروسان" شاعر خراسانی، در ۲۵ آذر ماه ۱۳۵۲ خورشیدی در مشهد به دنیا آمد.
▪نمونهی شعر:
(۱)
بیتو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین درختان کاج را حتی زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکتهی قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بیتو آه
سرم بیتو آه
دستم بیتو آه
دستم در اندیشهی دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد.
(۲)
تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف میدهم
سخت است
دوست داشتن تو
خستهام
...
میخواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم.
(۳)
مهربانیات را با گلها در میان بگذار
با سنگها
با رودی که میرود
با خندهی کودکان عراقی
مهربانیات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمهای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
(۴)
تنها تو وقتی صدا میزنی
نامم دهان به دهان میچرخد
ماه کامل میشود
و با ده انگشت میتابد.
بلبلی پشت سنگ میخواند
با رگههایی از طلا.
...
دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است.
(۵)
تا دست به دامان ریا افتادند
بیوقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی شوخی به شاخهها سنگ زدند
جدی جدی پرندهها افتادند.
(۶)
تنهایی
با سمبادهی نرمش از راه میرسد
دست روی پهلوی راستم میگذارد
و آرام آرام
میکشد.
(۷)
نامَت
از ساقهایم شروع میشود
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد!
چطور میتواند مرگ
از تو تنها گودالی را پُر کند؟!
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
- ویکیپدیا فارسی
@naderebrahimii
www.bidgoly1356.blogfa.com
www.n-poems.blogsky.com
▪نمونهی شعر:
(۱)
بیتو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین درختان کاج را حتی زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکتهی قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بیتو آه
سرم بیتو آه
دستم بیتو آه
دستم در اندیشهی دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد.
(۲)
تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف میدهم
سخت است
دوست داشتن تو
خستهام
...
میخواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم.
(۳)
مهربانیات را با گلها در میان بگذار
با سنگها
با رودی که میرود
با خندهی کودکان عراقی
مهربانیات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمهای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
(۴)
تنها تو وقتی صدا میزنی
نامم دهان به دهان میچرخد
ماه کامل میشود
و با ده انگشت میتابد.
بلبلی پشت سنگ میخواند
با رگههایی از طلا.
...
دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است.
(۵)
تا دست به دامان ریا افتادند
بیوقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی شوخی به شاخهها سنگ زدند
جدی جدی پرندهها افتادند.
(۶)
تنهایی
با سمبادهی نرمش از راه میرسد
دست روی پهلوی راستم میگذارد
و آرام آرام
میکشد.
(۷)
نامَت
از ساقهایم شروع میشود
از دلم عبور میکند
و دهانم را به آتش میکشد!
چطور میتواند مرگ
از تو تنها گودالی را پُر کند؟!
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
- ویکیپدیا فارسی
@naderebrahimii
www.bidgoly1356.blogfa.com
www.n-poems.blogsky.com
۴.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.