.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۳۴→
- آخه توبه لپ لپ چه نیازی داری دیوونه؟!
دهن بازکردم تاجوابش وبدم که دخترصندوق دار و روبروی خودم دیدم...عه!!!!مثل اینکه رسیدیم به صندوق!!
ارسلان کلافه وبی حوصله توی صف وایسادتاپول خریدا رو حساب کنه.مدام به چرخ دستی پرازوسیله نگاه می کردوبه من چشم غره می رفت.بیچاره هنوزخبرنداره که یه چرخ دستی دیگه هم درکاره!!
ازشانس خرکی ما،اون دخترجلفه هم خریدکرده بودودقیقا اومد پشت ما وایساد تاحساب کنه!!
ارسلان هنوزمتوجه حضوردختره نشده بود...رو کردبه من وبااخمی روی پیشونیش،عصبانی گفت:پول ایناروعمه من می خوادحساب کنه؟!مگه من...
ونگاهش افتادبه پرتغال تامسون!!اخمش محوشدوبه زورلبخند زد...روبه من ادامه داد:چرا انقدکم خرید کردی عزیزم؟!!چیزدیگه ای نمی خواستی واست بخرم؟!!
باذوق گفتم:چرا اتفاقا...بذاربرم یه لواشک انارم بگیرم بیام.
وروم وازش برگردوندم تا ازموقعیت استفاده کنم و واسه خودم لواشک بردارم که ارسلان آستین لباسم وکشید...به سمتش برگشتم وگفتم:چراآستینم وگرفتی؟!ولم کن برم لواشک بردارم دیگه!!!
چون پرتغال تامسون اونجا بود،نمی تونست چیزی بهم بگه.لبخندمصنوعی زدوباحرص گفت:ارسلان قربونت بشه حالا لواشک ویه موقع دیگه می خری عزیزم!!
پرتقال تامسون باحسرت زل زده بودبه ارسلان...فکرکنم تودلش داشت واسه حسرت می خوردکه چرامن همچین شوهرخوبی دارم وسراون بی کلاه مونده!! بابااین ارسلان چلغوز،پرتقال تامسون ودیده انقدمهربون شده وگرنه همچین باپشت دست می زدتودهنم تاهمه دندونام بریزه توشکمم!!البته اون غلط می کنه من وبزنه به عنوان مثال عرض کردم!!!
بلاخره نوبت ماشدتاحساب کنیم.ارسلان روبروی صندوق داروایساد ومنم کنارش...
دختره چشمش که به من افتاد،آب هنش وقورت دادوبه چرخ دستی که تودست ارسلان بود،اشاره کردوباتعجب روبه من گفت:اینم برای شماست؟!!
لبخندی زدم وسری به علامت تایید تکون دادم.ارسلان نگاهی به من انداخت وبعد زل زدبه صندوق دار...نگران ومشکوک گفت:یعنی چی اینم؟!!مگه به جزاینی که دست منه چیزدیگه ایم هس؟!
صندوق داره به چرخ دستی کنارمیزش اشاره کردوگفت:بله...خانومتون همین چند دیقه پیش این وگذاشتن اینجاوبازم رفتن تاخریدکنن!!!
رادوین باچشمای گردشده زل زده بودبه چرخ دستی کنارمیزصندوق دار...آب دهنش وقورت دادواخم غلیظی روی پیشونیش نشست...به چرخ دستی اشاره کرد و روبه صندوق دارگفت:خانوم من غلط کر...
که نگاهش افتادبه پرتقال تامسون...دختره واسش یه عشوه شتری اومد،قیافه ارسلان مچاله شدوبه زورلبخندزد.روبه صندوق دارادامه داد:خانوم من خیلی کاردرستی کرده...
زل زدبه من وبالحنی که سعی می کردمهربون باشه گفت:زحمت کشیدی خانومی...این همه خریدبرای چیه؟!مهمون داریم؟!
دهن بازکردم تاجوابش وبدم که دخترصندوق دار و روبروی خودم دیدم...عه!!!!مثل اینکه رسیدیم به صندوق!!
ارسلان کلافه وبی حوصله توی صف وایسادتاپول خریدا رو حساب کنه.مدام به چرخ دستی پرازوسیله نگاه می کردوبه من چشم غره می رفت.بیچاره هنوزخبرنداره که یه چرخ دستی دیگه هم درکاره!!
ازشانس خرکی ما،اون دخترجلفه هم خریدکرده بودودقیقا اومد پشت ما وایساد تاحساب کنه!!
ارسلان هنوزمتوجه حضوردختره نشده بود...رو کردبه من وبااخمی روی پیشونیش،عصبانی گفت:پول ایناروعمه من می خوادحساب کنه؟!مگه من...
ونگاهش افتادبه پرتغال تامسون!!اخمش محوشدوبه زورلبخند زد...روبه من ادامه داد:چرا انقدکم خرید کردی عزیزم؟!!چیزدیگه ای نمی خواستی واست بخرم؟!!
باذوق گفتم:چرا اتفاقا...بذاربرم یه لواشک انارم بگیرم بیام.
وروم وازش برگردوندم تا ازموقعیت استفاده کنم و واسه خودم لواشک بردارم که ارسلان آستین لباسم وکشید...به سمتش برگشتم وگفتم:چراآستینم وگرفتی؟!ولم کن برم لواشک بردارم دیگه!!!
چون پرتغال تامسون اونجا بود،نمی تونست چیزی بهم بگه.لبخندمصنوعی زدوباحرص گفت:ارسلان قربونت بشه حالا لواشک ویه موقع دیگه می خری عزیزم!!
پرتقال تامسون باحسرت زل زده بودبه ارسلان...فکرکنم تودلش داشت واسه حسرت می خوردکه چرامن همچین شوهرخوبی دارم وسراون بی کلاه مونده!! بابااین ارسلان چلغوز،پرتقال تامسون ودیده انقدمهربون شده وگرنه همچین باپشت دست می زدتودهنم تاهمه دندونام بریزه توشکمم!!البته اون غلط می کنه من وبزنه به عنوان مثال عرض کردم!!!
بلاخره نوبت ماشدتاحساب کنیم.ارسلان روبروی صندوق داروایساد ومنم کنارش...
دختره چشمش که به من افتاد،آب هنش وقورت دادوبه چرخ دستی که تودست ارسلان بود،اشاره کردوباتعجب روبه من گفت:اینم برای شماست؟!!
لبخندی زدم وسری به علامت تایید تکون دادم.ارسلان نگاهی به من انداخت وبعد زل زدبه صندوق دار...نگران ومشکوک گفت:یعنی چی اینم؟!!مگه به جزاینی که دست منه چیزدیگه ایم هس؟!
صندوق داره به چرخ دستی کنارمیزش اشاره کردوگفت:بله...خانومتون همین چند دیقه پیش این وگذاشتن اینجاوبازم رفتن تاخریدکنن!!!
رادوین باچشمای گردشده زل زده بودبه چرخ دستی کنارمیزصندوق دار...آب دهنش وقورت دادواخم غلیظی روی پیشونیش نشست...به چرخ دستی اشاره کرد و روبه صندوق دارگفت:خانوم من غلط کر...
که نگاهش افتادبه پرتقال تامسون...دختره واسش یه عشوه شتری اومد،قیافه ارسلان مچاله شدوبه زورلبخندزد.روبه صندوق دارادامه داد:خانوم من خیلی کاردرستی کرده...
زل زدبه من وبالحنی که سعی می کردمهربون باشه گفت:زحمت کشیدی خانومی...این همه خریدبرای چیه؟!مهمون داریم؟!
۱۳.۰k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.