.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳3۲→
اون شب،به اون مهمونی رفتم...هیچ کس وبه جز دوستی که من وبه اون مهمونی دعوت کرده بود،نمی شناختم.حال وحوصله آَشناشدن با آدمای جدید وهم نداشتم.دوستمم که میزبان مهمونی بود،سرش شلوغ بود ونمی تونست به من برسه...این شدکه تنها گوشه ای نشستم وسرِخودم وبا گوشیم گرم کردم.تمام هم سن وسالای من با لبخندای ملیح روی لبشون وتیپ های دختر کشی که زده بودن،تو جمع های دخترونه مشغول خوش وبش بودن....من اما ازاین لوس بازیا زیادخوشم نمیومد...ترجیح می دادم تمام مهمونی رو،تَک وتنها بگذرونم ولی وارد جمع اون دخترای لوند نشم!...اهل دختر بازی ورفاقت و این جور چیزا نبودم...شیطنت های مختص به سن خودم وداشتم ولی خیلی اهل دختربازی نبودم!اون شب،وقتی من سرم با گوشیم گرم بود،یه دختر خوش قیافه وبه ظاهر متشخص ازم خواهش کردکه اجازه بدم کنارم بشینه!منم بی خبراز همه جا،بهش گفتم که می تونه بشینه...کنارم نشست وخیره شدبهم.من بی توجه به نگاه های خیره اون،سرگرم گوشیم بودم...دختره که انگار حوصله اش سَر رفته بود سَرِ صحبت
وبازکرد واسمم وپرسید.خشک وجدی جوابش ودادم اما اون بالحن مهربون وصمیمی خودش وبهم معرفی کرد...شقایق...شقایق خاموشی!ومن با شقایق آشنا شدم...با دختری که تمام زندگیم وزیر ورو کرد...دختری که یه داغ بزرگ روی دلم گذاشت...!
توکل مهمونی،شقایق کنارمن نشسته بود وباذوق وشوق باهام حرف میزد وسعی می کرد،من وهم به حرف بگیره.بااینکه جوابای من خیلی کوتاه وسَرسَری بودولی شقایق ناامید نشد وهمچنان به حرف زدن ادامه داد...حتی بهم پیشنهاد داد که بریم تو پیست رقص وباهم برقصیم!که باچشم غره من از پیشنهادش صرف نظر کرد!...
بلاخره اون مهمونیم با رفتار جذاب وصمیمی شقایق وبی محلی های سرد من تموم شد.
درست یک ماه بعداز اون مهمونی،به طوراتفاقی تویکی از کلاسایی که برای کنکور می رفتم دوباره با شقایق برخورد کردم واین شد دومین ملاقات ما!رفتار شقایق،حتی از اون شب،توی مهمونی،هم جذاب تر وگیراتر شده بود...درسته سعی می کردم نسبت به حرفا وعشوه های دخترونه ورفتارمهربونش بی اعتناباشم ولی راستش...خب زیاد موفق نبودم!...
وبازکرد واسمم وپرسید.خشک وجدی جوابش ودادم اما اون بالحن مهربون وصمیمی خودش وبهم معرفی کرد...شقایق...شقایق خاموشی!ومن با شقایق آشنا شدم...با دختری که تمام زندگیم وزیر ورو کرد...دختری که یه داغ بزرگ روی دلم گذاشت...!
توکل مهمونی،شقایق کنارمن نشسته بود وباذوق وشوق باهام حرف میزد وسعی می کرد،من وهم به حرف بگیره.بااینکه جوابای من خیلی کوتاه وسَرسَری بودولی شقایق ناامید نشد وهمچنان به حرف زدن ادامه داد...حتی بهم پیشنهاد داد که بریم تو پیست رقص وباهم برقصیم!که باچشم غره من از پیشنهادش صرف نظر کرد!...
بلاخره اون مهمونیم با رفتار جذاب وصمیمی شقایق وبی محلی های سرد من تموم شد.
درست یک ماه بعداز اون مهمونی،به طوراتفاقی تویکی از کلاسایی که برای کنکور می رفتم دوباره با شقایق برخورد کردم واین شد دومین ملاقات ما!رفتار شقایق،حتی از اون شب،توی مهمونی،هم جذاب تر وگیراتر شده بود...درسته سعی می کردم نسبت به حرفا وعشوه های دخترونه ورفتارمهربونش بی اعتناباشم ولی راستش...خب زیاد موفق نبودم!...
۱۴.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.