پارت 17
پارت 17
فلش بک به دوساعت قبل مهمونی
تو اتاق تمرین بودیم. داشتیم جمع میکردیم که بریم یادم افتاد شب مهمونی دعوت بودیم.
_بچه ها راستی شب پدرخو...پدرم برای برگشتن برادرم یه مهمونی ترتیب داده و برادرم هیونجین و شماهارم دعوت کرده. میتونید بیاید؟
فیلیکس : مهمونی؟ چرا که نه.
چان : حتما میایم.
_خوبه. آقای جانگ منتظرمه من میرم. شب میبنمتون.
+میام دنبالت.
_باشه.
وقتی رسیدم خونه یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون. یه آرایش ملایمی کردم و موهامو حالت دادم و لباسامو پوشیدم. گوشیم پیام اومد.
☆شب میبینمت
_هانول؟ اون کی برگشت؟
(محض اطلاع هانول دوست صمیمی ا.ت هستش و یه چندماهی میشه که با سوجون وارد رابطه شده)
زنگ زدم بهش.
☆الو؟
_تو واقعا برگشتی؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ تو نبودی خیلی تنها بودم.
☆اولا سلام. دومن بله اومدم. دیشب رسیدم. به سوجون گفتم گفت که خودم بهت بگم برگشتم. کلی حرف دارم برات بزنم.
_اینقدر دلم میخواد الان بغلت کنم و بچلونمت.
☆بیام دنبالت؟
_نه ممنون میام خودم. میبینمت.
از پنجره دیدم هیونجین رسید و جلو در پارک کرد. خیلی خوشتیپ شده بود. کت و شلوار رسمی و شیک پوشیده بود. خیلی بهش میومد. شبیه بادیگاردا شده بود.
+خوشگل شدی.
_همچنین
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت جایی که سوجون گفته بود. وقتی رسیدیم بچه ها هم تازه رسیده بودن. خواستم برم داخل که هیونجین دستمو گرفت.
فلش بک به دوساعت قبل مهمونی
تو اتاق تمرین بودیم. داشتیم جمع میکردیم که بریم یادم افتاد شب مهمونی دعوت بودیم.
_بچه ها راستی شب پدرخو...پدرم برای برگشتن برادرم یه مهمونی ترتیب داده و برادرم هیونجین و شماهارم دعوت کرده. میتونید بیاید؟
فیلیکس : مهمونی؟ چرا که نه.
چان : حتما میایم.
_خوبه. آقای جانگ منتظرمه من میرم. شب میبنمتون.
+میام دنبالت.
_باشه.
وقتی رسیدم خونه یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون. یه آرایش ملایمی کردم و موهامو حالت دادم و لباسامو پوشیدم. گوشیم پیام اومد.
☆شب میبینمت
_هانول؟ اون کی برگشت؟
(محض اطلاع هانول دوست صمیمی ا.ت هستش و یه چندماهی میشه که با سوجون وارد رابطه شده)
زنگ زدم بهش.
☆الو؟
_تو واقعا برگشتی؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ تو نبودی خیلی تنها بودم.
☆اولا سلام. دومن بله اومدم. دیشب رسیدم. به سوجون گفتم گفت که خودم بهت بگم برگشتم. کلی حرف دارم برات بزنم.
_اینقدر دلم میخواد الان بغلت کنم و بچلونمت.
☆بیام دنبالت؟
_نه ممنون میام خودم. میبینمت.
از پنجره دیدم هیونجین رسید و جلو در پارک کرد. خیلی خوشتیپ شده بود. کت و شلوار رسمی و شیک پوشیده بود. خیلی بهش میومد. شبیه بادیگاردا شده بود.
+خوشگل شدی.
_همچنین
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت جایی که سوجون گفته بود. وقتی رسیدیم بچه ها هم تازه رسیده بودن. خواستم برم داخل که هیونجین دستمو گرفت.
۳.۲k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.