دکتر روان پزشک من🍻♥
پارت 57🍷♥
#رومینا
داشتم به مرسانا غذاشو میدادم که گوشیم زنگ ناشناس بود برداشتم
رومینا:بله
ناشناس:ببخشید شما آقای رضا برزگر میشناسین
رومینا:بله داداشم هستن اتفاقی افتاده (استرس)
ناشناس:ایشون و همسر شون تصادف کردن
رومینا:یعنی چی میشه آدرس و بدین (بغض)
ناشناس:بله حتما......
گوشیو سری قطع کردم
رومینا:مرسانا مامانی برو لباس بپوش بربم بزارمت خونه ی مامان جون بدو مامانی (بغض)
خودمم سر سری یه چیزی پوشیدم مرسانا رو گذاشتم خونه مامان خودم زنگ زدم مهشاد تا با هم بریم فرزاد سفر کاری داشتم مهرابم باهاش رفت
مهشاد سوار کردم رفتیم به سمت بیمارستان
مهشاد:رومینا بگو چیزیشون نشده (نگران)
رومینا:بخدا منم نمیدونم به مامان نگفتم گفتم شاید نگران بشه (بغض)
مهشاد:خوب کاری کردی شاید خاله نگران بشه(نگران)
تا بیمارستان چیزی نگفتیم وارد بیمارستان شدیم رفتیم پذیرش
مهشاد:ببخشید به ما زنگ زدن گفتن رضا برزگر تصادف کردن میدونین کجان
پرستار:یه لحظه بله ایشون طبقه ی دوم سمت راست ته راهرو تو اتاق عمل
رومینا:ممنون
با مهشاد رفتیم جلوی اتاق عمل هنوز نیومده بودن بیرون از استرس فقط داشتم رژه میرفتم
مهشاد:رومینا تروخدا بشین سرم تار گیج میره
راست میگفت منم نشستم حدود یه ساعت بعد دکتر اومد بیرون
رومینا:حالشون خوبه( بغض)
دکتر :بله ولی آقای رضا خیلی اوضاع شو وخیمه به خاطر همون میبریمش آی سیو
مهشاد:پاپانیذ چطوره
دکتر:ایشون فقط خونریزی داخلی کردن و ممکن باز دوباره خونریزی کنن
رومینا:ممنون
دکتر رفت منم مهشاد و بغل کردم
رومینا:الان من چیکار کنم به مامانم چی بگم (گریه)
مهشاد:فداتشم ناراحت نباش تو برو پیش خاله منم زنگ میزنم به مهراب و فرزاد ببینم میان امروز یا نه (گریه)
رومینا:باش (گریه)...
#مهشاد
رومینا رو فرستادم خونه خاله اینا اخه این دو نفر چه گناهی کردن که باید اینجوری تقاص پس بدن اونا فقط هم دیگه رو دوس دارن همین با دستای لرزون شماره ی مهراب گرفتم بعد دو تا بوق برداشت
مهراب:جانممم نفصم
مهشاد:مهراب(گریه)
مهراب: چیشده مهشاد اتفاقی افتاده
مهشاد: رضاا و پانیذذ (گریه)
مهراب: داری جون به لبم میکنی مهشاد چیزیشون شده ایسگام گرفتی
مهشاد:تصادف کردن (گریه)
مهراب:به خاله نگفتی که
مهشاد:نه الان رومینا رفت آروم آروم به خاله بگه (هق هق)
مهراب:باش باشع الان کجایی
مهشاد:بیمارستان.....
مهراب:من با اولین پرواز میام ولی شاید فرزاد نتونه بیاد
مهشاد:باش
مهراب:مراقب خودت باش خدافز
مهشاد:باش خدافز
#رومینا
داشتم به مرسانا غذاشو میدادم که گوشیم زنگ ناشناس بود برداشتم
رومینا:بله
ناشناس:ببخشید شما آقای رضا برزگر میشناسین
رومینا:بله داداشم هستن اتفاقی افتاده (استرس)
ناشناس:ایشون و همسر شون تصادف کردن
رومینا:یعنی چی میشه آدرس و بدین (بغض)
ناشناس:بله حتما......
گوشیو سری قطع کردم
رومینا:مرسانا مامانی برو لباس بپوش بربم بزارمت خونه ی مامان جون بدو مامانی (بغض)
خودمم سر سری یه چیزی پوشیدم مرسانا رو گذاشتم خونه مامان خودم زنگ زدم مهشاد تا با هم بریم فرزاد سفر کاری داشتم مهرابم باهاش رفت
مهشاد سوار کردم رفتیم به سمت بیمارستان
مهشاد:رومینا بگو چیزیشون نشده (نگران)
رومینا:بخدا منم نمیدونم به مامان نگفتم گفتم شاید نگران بشه (بغض)
مهشاد:خوب کاری کردی شاید خاله نگران بشه(نگران)
تا بیمارستان چیزی نگفتیم وارد بیمارستان شدیم رفتیم پذیرش
مهشاد:ببخشید به ما زنگ زدن گفتن رضا برزگر تصادف کردن میدونین کجان
پرستار:یه لحظه بله ایشون طبقه ی دوم سمت راست ته راهرو تو اتاق عمل
رومینا:ممنون
با مهشاد رفتیم جلوی اتاق عمل هنوز نیومده بودن بیرون از استرس فقط داشتم رژه میرفتم
مهشاد:رومینا تروخدا بشین سرم تار گیج میره
راست میگفت منم نشستم حدود یه ساعت بعد دکتر اومد بیرون
رومینا:حالشون خوبه( بغض)
دکتر :بله ولی آقای رضا خیلی اوضاع شو وخیمه به خاطر همون میبریمش آی سیو
مهشاد:پاپانیذ چطوره
دکتر:ایشون فقط خونریزی داخلی کردن و ممکن باز دوباره خونریزی کنن
رومینا:ممنون
دکتر رفت منم مهشاد و بغل کردم
رومینا:الان من چیکار کنم به مامانم چی بگم (گریه)
مهشاد:فداتشم ناراحت نباش تو برو پیش خاله منم زنگ میزنم به مهراب و فرزاد ببینم میان امروز یا نه (گریه)
رومینا:باش (گریه)...
#مهشاد
رومینا رو فرستادم خونه خاله اینا اخه این دو نفر چه گناهی کردن که باید اینجوری تقاص پس بدن اونا فقط هم دیگه رو دوس دارن همین با دستای لرزون شماره ی مهراب گرفتم بعد دو تا بوق برداشت
مهراب:جانممم نفصم
مهشاد:مهراب(گریه)
مهراب: چیشده مهشاد اتفاقی افتاده
مهشاد: رضاا و پانیذذ (گریه)
مهراب: داری جون به لبم میکنی مهشاد چیزیشون شده ایسگام گرفتی
مهشاد:تصادف کردن (گریه)
مهراب:به خاله نگفتی که
مهشاد:نه الان رومینا رفت آروم آروم به خاله بگه (هق هق)
مهراب:باش باشع الان کجایی
مهشاد:بیمارستان.....
مهراب:من با اولین پرواز میام ولی شاید فرزاد نتونه بیاد
مهشاد:باش
مهراب:مراقب خودت باش خدافز
مهشاد:باش خدافز
۲۸.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.