☆♡پارت: ۲۵♡☆
☆♡پارت: ۲۵♡☆
فردا صبح...
*سویونگ*
با بر خورد نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم... ساعت ۷ بود... این روزا بیشتر از قبلنا می خوابم... شاید تاثیر دارو هاییه که می خورم... جونگ کوک هنوز خواب بود... خیلی اروم طوری که بیدار نشه و تا اونجایی که می تونستم بی سر و صدا از تختم اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت پله ها و یکم اونجا وایسادم و به پله ها خیره شدم... می خوام سعی کنم خودم ازشون برم پایین... خیلی اروم و با احتیاط از پله ی اول اومدم پایین از پله دوم و سوم هم داشتم میومدم پایین که سر پله چهارمی تعادلمو از دست دادم و داشتم میوفتادم که یکی از پشت منو گرفت و منو براید بغل کرد... جیمین بود...
جیمین: وقتی پات اینطوری تو گچه واسه چی خودت تنهایی از پله ها میای پایین؟ ممکن بود بیوفتی! اگه میوفتادی چی! خیلی خطرناکه از این به بعد بیشتر مواظب باش!
سویونگ: چشم اوپا... ببخشید...
جیمین: کجا می خواستی بری؟
سویونگ: اشپز خونه...
جیمین: باشه من می برمت...
سویونگ: مرسی...(لبخند)
جیمین: خ.. خواهش...
جیمین سویونگ و برد گذاشت روی صندلی اشپز خونه...
جیمین: صبونه می خوری؟
سویونگ: اره...
جیمین: نوتلا...
سویونگ: اره😅
جیمین نوتلا رو از توی یخچال اورد و با چند تا چیز دیگه و... میز صبحونه رو چید و شروع کردن صبونه خوردن...
سویونگ: تو ام می خوری؟(منظورش نوتلاس)
جیمین: نه من رژیمم چیزای پر کالری نمی خورم... خانم لی کی میاد دنبالت برین دکتر؟
سویونگ: تقریبا ی ساعت دیگه... برای چی؟
جیمین: همین طوری...
سویونگ: اما مطمئنم اون طوری که شما ازم مراقبت می کنین فوری پام خوب میشه...
جیمین: امید وارم(لبخند)
سویونگ هم متقابلا به جیمین لبخند زد... جیمین چند لحظه به سویونگ خیره شد... داشت به صبونه خوردن کیوت سویونگ نگاه می کرد...
سویونگ: چیزی شده؟... چیزی رو صورتمه؟
جیمین که بعد از حرف سویونگ به خودش اومد...
جیمین: ام... ن. نه چیزی نیست... من میرم بالا ی کاری دارم تو صبونتو بخور...
سویونگ: باشه...
جیمین بلند شد و از اشپز خونه رفت بیرون...
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
لایک و کامنت فراموش نشه😊💜
فردا صبح...
*سویونگ*
با بر خورد نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم... ساعت ۷ بود... این روزا بیشتر از قبلنا می خوابم... شاید تاثیر دارو هاییه که می خورم... جونگ کوک هنوز خواب بود... خیلی اروم طوری که بیدار نشه و تا اونجایی که می تونستم بی سر و صدا از تختم اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت پله ها و یکم اونجا وایسادم و به پله ها خیره شدم... می خوام سعی کنم خودم ازشون برم پایین... خیلی اروم و با احتیاط از پله ی اول اومدم پایین از پله دوم و سوم هم داشتم میومدم پایین که سر پله چهارمی تعادلمو از دست دادم و داشتم میوفتادم که یکی از پشت منو گرفت و منو براید بغل کرد... جیمین بود...
جیمین: وقتی پات اینطوری تو گچه واسه چی خودت تنهایی از پله ها میای پایین؟ ممکن بود بیوفتی! اگه میوفتادی چی! خیلی خطرناکه از این به بعد بیشتر مواظب باش!
سویونگ: چشم اوپا... ببخشید...
جیمین: کجا می خواستی بری؟
سویونگ: اشپز خونه...
جیمین: باشه من می برمت...
سویونگ: مرسی...(لبخند)
جیمین: خ.. خواهش...
جیمین سویونگ و برد گذاشت روی صندلی اشپز خونه...
جیمین: صبونه می خوری؟
سویونگ: اره...
جیمین: نوتلا...
سویونگ: اره😅
جیمین نوتلا رو از توی یخچال اورد و با چند تا چیز دیگه و... میز صبحونه رو چید و شروع کردن صبونه خوردن...
سویونگ: تو ام می خوری؟(منظورش نوتلاس)
جیمین: نه من رژیمم چیزای پر کالری نمی خورم... خانم لی کی میاد دنبالت برین دکتر؟
سویونگ: تقریبا ی ساعت دیگه... برای چی؟
جیمین: همین طوری...
سویونگ: اما مطمئنم اون طوری که شما ازم مراقبت می کنین فوری پام خوب میشه...
جیمین: امید وارم(لبخند)
سویونگ هم متقابلا به جیمین لبخند زد... جیمین چند لحظه به سویونگ خیره شد... داشت به صبونه خوردن کیوت سویونگ نگاه می کرد...
سویونگ: چیزی شده؟... چیزی رو صورتمه؟
جیمین که بعد از حرف سویونگ به خودش اومد...
جیمین: ام... ن. نه چیزی نیست... من میرم بالا ی کاری دارم تو صبونتو بخور...
سویونگ: باشه...
جیمین بلند شد و از اشپز خونه رفت بیرون...
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
لایک و کامنت فراموش نشه😊💜
۱۴.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.