تهیونگ (چرا ناراحتی 🤕) تک پارتی ۲/۲
-ته .. چيزي شده ؟ سرشو بلند كردو بهم نگاه كرد ، از اون نگاها كه نميدونستي توش چي ميگذره .. كم كم مژه هاي بلندش خيس شد و در آخر اشكي كه از رو گونه هاش چكيد .. سريع ليوانمو رو ميز گذاشتم كه يكم ازش بيرون ريخت ، اهميتي ندادم دستمو به طرفش دراز كردم ، درحالي كه گريه ميكرد بهم نزديك شدو سرشو رو شونم گذاشت ... گريه هاي مردونه و مظلومانه اش دلمو ريش ميكرد ، دستمو بلند كردمو آروم آروم رو كتفش ميزدم تا آرومش كنم .. صداي همراه با گريه و بريده بريده اشو شنيدم -من .. من آدم مزخرفيم .. من يه .. آشغالم ... گريش شدت گرفت و شونه هاش تو بغلم لرزيد كنار گوشش آروم گفتم بعد از چند دقيقه شروع به حرف زدن كردششششش... چيزي نيست -امروز وقتي داشتيم ميرفتيم مراسم من كراواتمو عوض كردم چون حس ميكردم قشنگ نيست اما مشكل اين بود كه رنگ كروات ديگه اي كه انتخاب كردم با تم لباس گروه همخوني نداشت ،جين هيونگ همينو با شوخي بهم گفت كه " يا تهيونگا ، چرا هميشه سعي ميكني خودتو خاصتر از ما جلوه بدي ؟ " با اينكه اينو با خنده گفت و شوخي بود اما ناراحت شدم ... توي استيج تمرينم بهش گفته بودم كه با ما هماهنگ نيستو اولش شوخي شوخي حرفمو رد كرد ولي وقتي ديد جديم بهش برخورد و شروع به بحث كرد اما چون زمان نداشتيم نامجون هيونگ نزاشت ادامه بديم .. حس ميكردم ازم كينه گرفته و تيكه ميندازه ، شروع كردم با لحن بد باهاش حرف زدن ، شروع كردم از كمبوداش از نقطه ضعفاش گفتن ... دوباره صداش بغض دار شده بود -ميدوني .. ديدم هيونگ از حرفام بغضش گرفت ، ديدم انتظار اين حرفارو از من نداشت اما منه احمق ... دوباره شروع به گريه كرد سرشو رو شونم ميكوبيدو حرف ميزد -منه احمق .. با پررويي هرچي تونستم بهش گفتم و بحث كردم .. بعد مراسم هممون برگشتيم خوابگاه تا حرف بزنيم ، من فهميدم من مقصرم ، من نبايد با هيونگم اونجور حرف ميزدم اما اون .. اون گفت تقصير منه و ازم معذرت خواست ... اون لحظه .. سرشو از رو شونم بلند كرد وبا كف دست اشكايه درشتي كه از چشماش رو صورت قرمز شده اش ميريخت رو پاك كرد و به پايين خيره شد -نميدونم چرا .. گريه كردم ، اون بغلم كرد و با مهربوني ازم معذرت خواست ، همش داشت شرمندم ميكرد ، جلويِ بقيه بغلش كردمو ازش معذرت خواستم ، نميدونم چه مرگم بود اما يه لحظه به اينكه اونا نباشن فكر كردمو داغون شدم .. ديدم نميشه و با گريه معذرت خواستم باهم حرف زديم و همه چيو درست كرديم اما من هنوزم ... هنوزم احساسِ خلاء دارم .. نميدونم چيكار كنم، نميدونم ! چشماشو بست و رومبل دراز كشيد ، سرشو رو پام گذاشتو مُچ دستشو رو پيشونيش گذاشت دستمو لايه موهايِ پُرش فرو كردمو آروم شروع به حرف زدن كردم -عزيزمن رابطه ي برومنس شماها عميق تر از اين چيزاست كه با جر و بحث از هم بپاشه ، اينكه از هم ناراحت بشين عاديه ، مگه تو طول اين پنج سال باهم دعوا نكردين ؟ مگه بعدش باهم اوكي نشدين ؟ دعوا چيزيه كه دوستايا رو محكم ميكنه .. عميق ترين دوستيا از دعواها شروع ميشه ، درسته تند رفتي و مقصر بودي اما همين كه متوجه شدي و معذرت خواستي كافيه ، جين اوپايي كه من ميشناسم مهربون تر و بخشنده تر از اين حرفاست ... حركت دستام تو موهاشو متوقف كردم و خواستم از تو موهاش درش بيارم كه دستمو گرفت -نه .. بازي كن با موهام خندم گرفت ، پسر كوچولويِ من ... چند دقيقه اي تو سكوت با موهاش بازي كردم كه چونشو بالا اوردو سرشو به سمت بالا كشيد و تو چشمام نگاه كرد لبخندي زدم كه لبخند محوي گوشه ي لباش نشست ، دستمو گرفت و آروم رو لباش گذاشت -ميدوني اگه تو نبودي من چقدر غصه ميخوردم ؟ لبخندم كِش اومد ، با عشوه موهامو عقب انداختم و گفتم -ميدوني اگه من نبودم كي واست شيركاكائو مياورد ؟ با شيطنت نگاهم كرد و لبخند مستطيلي زد و ابروشو بالا انداختكاركنا ، استف هايِ كمپاني ، منيجر نيم و اووو ... بازم بگم ؟ با قهر نگاهمو ازش گرفتمو " ايشي " كردم و خواستم پاشم -برو بگو همون منيجرات برات بيارن كه دستمو كشيد كه رو پاش افتادم ، چند سانتي صورتش بهش خيره شدم ، لبخند مهربوني زد و گفت -اما هيچ كدوم به اندازه ي مال تو خوشمزه نيس و بوسه ي آرومي به كنار لبم زد ... برگشتمو لايِ پاهاش نشستم و پشتمو به قعسه سينش تكيه دادم ... دستشو دور بازو و سينم حلقه كرد و آروم آروم تكون ميخورد -حرفايي كه زدي ، شايد چيزي باشه كه الان به نظرم واقعيت باشه ولي اون لحظه ذهنم كار نميكرد بهش فكر كنم ... ممنونم حرفي نزدم كه سرشو تو گردنم فرو كرد ، با لذت چشمامو بستم و غرق در آرامشي شدم كه از وجود هم ميگرفتيم و همين برام بَس بود ... آروم زير لب زمزمه كردم -تهيونگا ... نگران نباش ، من هستم ، تا هميشه ...♥️
۲.۳k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.