خو سناریو در باره ی اینکه شما خودکشی کنید میکنید بخاطر او
خو سناریو در باره ی اینکه شما خودکشی کنید میکنید بخاطر اونا و به لطف اون ها زنده میمونی .
کاراکترها : دازای ،باکوگو ،شوتو .
دازای
از زبان اکیکو که شما باشید
من دیگه خسته شده بودم هی در معرض اینکه دازای تنها دارایم بمیره بودم حالا خودم رو میکشم که حس من رو درک کنه به لبه ی ساختمان رفتم به پایین نگاه کردم مردم منو می دیدن و میگفتن که نباید بپرم ولی کار از کار گذشته من مرگ میخواستم. خودم رو پرت کردم که یکی دستم رو گرفت و به بغل خودش کشید از بوی عطرش فهمیدم دازای است
دازای : ( با بغض )چرا میخواستی از پیشم بری میخواستی من دیوانه شم میخواستی من هم بمیرم لعنتی ( که یک دفعه بغضش به گریه تبدیل شد) ، بغل هم بودیم که فهمیدم شانه ام خیس شده صورت دازای رو قاب کردم . و گفتم : هی هی چرا گریه میکنی من که زنده ام چی شده .
دازای:اگه تو رو از دست می دادم چی میشد هان چرا به دور و اطرافت نگاه نکردی اصلا چرا این کارو انجام دادی؟
گفتم:همش تقصیر خودته اینکه فکر کنم تو رو از دست میدم کل و جودم رو گرفته بود گفتم خودتم این حس رو درک کنی .
دازای لبخند زد و گفت: باشه قول میدم دیگه این کارو نکنم ، البته راست میگی ها منم جای تو بودم این پسر جذاب رو از دست میدادم ناراحت میشدم
اکیکو: دازاییییییی
بعد باهم رفتیم خونه و به هم قول دادیم که دیگه خ & # شی نکنید
کاراکترها : دازای ،باکوگو ،شوتو .
دازای
از زبان اکیکو که شما باشید
من دیگه خسته شده بودم هی در معرض اینکه دازای تنها دارایم بمیره بودم حالا خودم رو میکشم که حس من رو درک کنه به لبه ی ساختمان رفتم به پایین نگاه کردم مردم منو می دیدن و میگفتن که نباید بپرم ولی کار از کار گذشته من مرگ میخواستم. خودم رو پرت کردم که یکی دستم رو گرفت و به بغل خودش کشید از بوی عطرش فهمیدم دازای است
دازای : ( با بغض )چرا میخواستی از پیشم بری میخواستی من دیوانه شم میخواستی من هم بمیرم لعنتی ( که یک دفعه بغضش به گریه تبدیل شد) ، بغل هم بودیم که فهمیدم شانه ام خیس شده صورت دازای رو قاب کردم . و گفتم : هی هی چرا گریه میکنی من که زنده ام چی شده .
دازای:اگه تو رو از دست می دادم چی میشد هان چرا به دور و اطرافت نگاه نکردی اصلا چرا این کارو انجام دادی؟
گفتم:همش تقصیر خودته اینکه فکر کنم تو رو از دست میدم کل و جودم رو گرفته بود گفتم خودتم این حس رو درک کنی .
دازای لبخند زد و گفت: باشه قول میدم دیگه این کارو نکنم ، البته راست میگی ها منم جای تو بودم این پسر جذاب رو از دست میدادم ناراحت میشدم
اکیکو: دازاییییییی
بعد باهم رفتیم خونه و به هم قول دادیم که دیگه خ & # شی نکنید
۱.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.