از زبان شوتو
از زبان شوتو
اصلا توقع نداشتم اینجا باشه از جام بلند شدم با مومو خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم میدونستم کجا میره خونهی مشترک مون رسیدم درو باز کردم چراغ حموم روشن بود ، ولی صدایی نمی اومد به سمت حموم رفتم چند بار صداش کردم جواب نداد درو باز کردم که با بدن خونی اکیکو رو به رو شدن . با چیزی که دیدم سر جام میخکوب شدم بعد سه ثانیه به خودم اومد بغلش کردم تو ماشین گذاشتمش و به سمت بیمارستان حرکت کردم . رسیدم و اکیکو رو به پرستار ها دادم .همش تقصیر من بود اگه بمیره خودم رو نمی بخشم خودم هم باهاش میرم من لیاقت اون رو نداشتم ، م من چطور تونستم با اون فرشته این کار رو بکنم همین طوری تو فکر بودم که دیدم خانواده ی اکیکو از در اومدن تو به نشونه ی احترام بلند شدم و گفتم : سلا .( تق ) مادر اکیکو بهم سیلی زد آره حقم داشت بعد گفت : از اینجا گم شو دیگه از دخترم چی میخوای قلبش رو شکستی دیگه چی میخوای . وایسا او اون از کجا میدونه ، اصلا الان مهم نبود . پدر اکیکو مادر اکیکو رو آروم کرد منم رفتم یک اونور تر نشستم .
بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون گفت
دکتر \ د شوتو=ش مادر اکیکو»م آ پدر اکیکو :پ آ
د. حالش خوبه ولی همش داره اسم شوتو رو صدا میزند اون اینجا هست ؟
ش. بله من شوتو هستم .
د.اگه میشه بیاید با ما
م آ. نه نمیشه دوباره میخوای دخترم رو بکشی روانی
پ آ. عزیزم دکتر میگه پس باید انجام بشه
م آ . ایشش باشه
با دکتر رفتیم تو اتاق تا رسیدیم اکیکو با استرس و داد چشماش رو باز کرد و گفت شوتوووووو
منم دویدم سمتش و بغلش کردم و گفتم : جانم جانم ، شوتو اینجاست .شروع کرد گریه کردن و گفت چرا چرا با من همچین کاری کردی چرا خیانت کردی .
گفتم : من احمق بودم که محبت و زیبای تو رو نادیده گرفتم ولی الان هوشیار شدم ، پس میخوام تا ابد کنارم باشی اکیکو سوزوکی با من ازدواج میکنی ؟ اشک تو چشم هایش جمع شد و گفت آره معلومه که آره فقط باید قول بدی دیگه خیانت نکنی .گفتم باشه .(اینارو من دارم مینویسم اییییی حالم بد شددد عوق)
اصلا توقع نداشتم اینجا باشه از جام بلند شدم با مومو خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم میدونستم کجا میره خونهی مشترک مون رسیدم درو باز کردم چراغ حموم روشن بود ، ولی صدایی نمی اومد به سمت حموم رفتم چند بار صداش کردم جواب نداد درو باز کردم که با بدن خونی اکیکو رو به رو شدن . با چیزی که دیدم سر جام میخکوب شدم بعد سه ثانیه به خودم اومد بغلش کردم تو ماشین گذاشتمش و به سمت بیمارستان حرکت کردم . رسیدم و اکیکو رو به پرستار ها دادم .همش تقصیر من بود اگه بمیره خودم رو نمی بخشم خودم هم باهاش میرم من لیاقت اون رو نداشتم ، م من چطور تونستم با اون فرشته این کار رو بکنم همین طوری تو فکر بودم که دیدم خانواده ی اکیکو از در اومدن تو به نشونه ی احترام بلند شدم و گفتم : سلا .( تق ) مادر اکیکو بهم سیلی زد آره حقم داشت بعد گفت : از اینجا گم شو دیگه از دخترم چی میخوای قلبش رو شکستی دیگه چی میخوای . وایسا او اون از کجا میدونه ، اصلا الان مهم نبود . پدر اکیکو مادر اکیکو رو آروم کرد منم رفتم یک اونور تر نشستم .
بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون گفت
دکتر \ د شوتو=ش مادر اکیکو»م آ پدر اکیکو :پ آ
د. حالش خوبه ولی همش داره اسم شوتو رو صدا میزند اون اینجا هست ؟
ش. بله من شوتو هستم .
د.اگه میشه بیاید با ما
م آ. نه نمیشه دوباره میخوای دخترم رو بکشی روانی
پ آ. عزیزم دکتر میگه پس باید انجام بشه
م آ . ایشش باشه
با دکتر رفتیم تو اتاق تا رسیدیم اکیکو با استرس و داد چشماش رو باز کرد و گفت شوتوووووو
منم دویدم سمتش و بغلش کردم و گفتم : جانم جانم ، شوتو اینجاست .شروع کرد گریه کردن و گفت چرا چرا با من همچین کاری کردی چرا خیانت کردی .
گفتم : من احمق بودم که محبت و زیبای تو رو نادیده گرفتم ولی الان هوشیار شدم ، پس میخوام تا ابد کنارم باشی اکیکو سوزوکی با من ازدواج میکنی ؟ اشک تو چشم هایش جمع شد و گفت آره معلومه که آره فقط باید قول بدی دیگه خیانت نکنی .گفتم باشه .(اینارو من دارم مینویسم اییییی حالم بد شددد عوق)
۷۸۲
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.