از عاشقان تا رقبا part1
از عاشقان تا رقبا part1
ا.ت ویو
امروز که بیدار شدم ساعت ۹ و نیم بود و من دقیقا پنج دقیقه وقت داشتم که برای سرکار آماده بشم و من آدمی هستم که هیچ کاریم پنج دقیقه ای نیست و اگرم بخوام اینکاررو انجام بدم باید شبیه انسان های اولیه لباس بپوشم خلاصه با عجله لباسم رو پوشیدم و تاکسی گرفتم بدون خوردن هیچ صبحانه ای چون برای آمدن به این شرکت خیلی سختی کشیدم وقتی رسیدم به شرکت ۸ دقیقه دیر کرده بودم رئیسم مشکل زیادی نداشت اما .....
لی بوم ( اسم رئیس شرکت ) : چرا دیر کردی ؟
ا.ت : اگر بخواییم اینو هم در نظر بگیریم که اولین روز کاری منه و تا قبل از امروز ساعت ۱ ظهر به زور بلند میشدم خیلی به موقع رسیدم
لی بوم : ( پوکر نگاش میکنه ) باشه باشه نمیخواد زندگی نامه کوروش کبیر واسه من باز کنی برو سر کارت
ا.ت : چشم ( داشت میرفت سرکارش )
لی بوم : تا یادم نرفته تو شدی خبرنگار رسمی آقای کیم
ا.ت : الان باید خوشحال باشم ؟ ( پوکر نگاش میکنه )
لی بوم : نمیدونم تصمیم با خودته
ا.ت : خیله خوب ، ولی تازه اولین روز کاری منه
لی بوم : تو بهتر میدونی یا من ؟
ا.ت : من
لی بوم : من دیگه حرفی ندارم . برو سرکارت
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
داشتم میرفتم سمت اتاقی که کار میکنم حواسم پرت بود و داشتم کارت شناساییم رو درست میکردم که یهو خوردم به یه نفر اون نه هیچ حرفی زد و نه هیچ کاری
ا.ت : هیییی چیکار میکنی
تهیونگ : ها ؟
ا.ت : مگه تو نمیدونی من کی ام ؟
تهیونگ : نه تو کی ؟
ا.ت : من خبرنگار رسمی آقااااایی کیم هستتتتتم
تهیونگ : چی ؟ تو ؟ ( خنده )
ا.ت : چیه چرا میخندی ؟ ( متعجب )
تهیونگ : من تا حالا خبرنگاری نداشتم که دیر کنه
ا.ت : چی...چی...چی تو ... تو ... کی هستی ؟
تهیونگ : آخه کدوم خبرنگاری اسم رئیسش رو نمیدونه ؟
ا.ت : تو آقای کیم هستی ؟
تهیونگ : صبح بخییییر ( مسخرش کرد )
ا.ت ویو
بدون هیچ مکسی سریع دویدم و به اتاقم رفتم وایی خیلی خجالت کشیدم امید وارم منو یادش بره با عجله اومدم داخل اتاقم و روی صندلیم نشستم تا نشستم رئیس با تهیونگ وارد اتاق شدن
........
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه کیوتا 🙂🥰
ا.ت ویو
امروز که بیدار شدم ساعت ۹ و نیم بود و من دقیقا پنج دقیقه وقت داشتم که برای سرکار آماده بشم و من آدمی هستم که هیچ کاریم پنج دقیقه ای نیست و اگرم بخوام اینکاررو انجام بدم باید شبیه انسان های اولیه لباس بپوشم خلاصه با عجله لباسم رو پوشیدم و تاکسی گرفتم بدون خوردن هیچ صبحانه ای چون برای آمدن به این شرکت خیلی سختی کشیدم وقتی رسیدم به شرکت ۸ دقیقه دیر کرده بودم رئیسم مشکل زیادی نداشت اما .....
لی بوم ( اسم رئیس شرکت ) : چرا دیر کردی ؟
ا.ت : اگر بخواییم اینو هم در نظر بگیریم که اولین روز کاری منه و تا قبل از امروز ساعت ۱ ظهر به زور بلند میشدم خیلی به موقع رسیدم
لی بوم : ( پوکر نگاش میکنه ) باشه باشه نمیخواد زندگی نامه کوروش کبیر واسه من باز کنی برو سر کارت
ا.ت : چشم ( داشت میرفت سرکارش )
لی بوم : تا یادم نرفته تو شدی خبرنگار رسمی آقای کیم
ا.ت : الان باید خوشحال باشم ؟ ( پوکر نگاش میکنه )
لی بوم : نمیدونم تصمیم با خودته
ا.ت : خیله خوب ، ولی تازه اولین روز کاری منه
لی بوم : تو بهتر میدونی یا من ؟
ا.ت : من
لی بوم : من دیگه حرفی ندارم . برو سرکارت
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
داشتم میرفتم سمت اتاقی که کار میکنم حواسم پرت بود و داشتم کارت شناساییم رو درست میکردم که یهو خوردم به یه نفر اون نه هیچ حرفی زد و نه هیچ کاری
ا.ت : هیییی چیکار میکنی
تهیونگ : ها ؟
ا.ت : مگه تو نمیدونی من کی ام ؟
تهیونگ : نه تو کی ؟
ا.ت : من خبرنگار رسمی آقااااایی کیم هستتتتتم
تهیونگ : چی ؟ تو ؟ ( خنده )
ا.ت : چیه چرا میخندی ؟ ( متعجب )
تهیونگ : من تا حالا خبرنگاری نداشتم که دیر کنه
ا.ت : چی...چی...چی تو ... تو ... کی هستی ؟
تهیونگ : آخه کدوم خبرنگاری اسم رئیسش رو نمیدونه ؟
ا.ت : تو آقای کیم هستی ؟
تهیونگ : صبح بخییییر ( مسخرش کرد )
ا.ت ویو
بدون هیچ مکسی سریع دویدم و به اتاقم رفتم وایی خیلی خجالت کشیدم امید وارم منو یادش بره با عجله اومدم داخل اتاقم و روی صندلیم نشستم تا نشستم رئیس با تهیونگ وارد اتاق شدن
........
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه کیوتا 🙂🥰
۳.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.