اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت۱۵
تف انداختم صورتش عصبی شد تف روی صورتشو پاک کرد با خشم نگاهم کرد گفت:
عیبی نداره خودم رام میکنمت،زنگ زد جونکوک........
از زبان جونکوک:
توی دوربین فقط میتونستم ببینم یه دخترو
انداختن توی ماشین سیاه زنگ زدم بچه ها بیانهفت تایی اومدن نگاهی کردن به فیلم که یهو گوشیم زنگ زد برداشتم بچه ها گفتن بزنم روی بلندگو زدم شماره ناشناس بود گفتم:بله؟ که صدای سیاوش اومد گفت:به به سلام،گفتم:چی میخوای،گفت:مطمئنن متوجه ی دوربین شدی نه؟ ،گفتم:آشغال....آشغال
گفت:صبر کن مهمونمو بهت معرفی کنم آوا خانوم یه حرفی بزن صداتو بشنون،آوا صداش اومد گفت:ولم کن جونکوک جونکوک اون به زور منو بوسید(وبعد هق هق کرد)
یعنی خون به مغزم نمیرسید قرمز شده بودم دندونامو روهم فشردم گفتم:ک*ص*ک*ش چه گوهی خوردی لبای زندگیمو بوسیدی اشغاللللللل،یهو صدای آوا اومد گفت:جونکوک
جونکوک میخوام بهت بگم بگم دوست دارم
که یهو صدای نعره ی سیاوش اومد گفت:خفه شو تومال منی،با این حرفش گفتم:مرتیکه لاشخور بگیرمت تیکه تیکه میکنمت(با اعصبانیت گفتم)،گوشیو قطع کرد
گفتم به بچه ها:هر کار میتونید بکنین تا ردشون بزنین،همه بچه ها رفتن به حرف آوا فکر کردم وای خدا بهم گفت دوست دارم
آخ من فداش شم.........
پارت۱۵
تف انداختم صورتش عصبی شد تف روی صورتشو پاک کرد با خشم نگاهم کرد گفت:
عیبی نداره خودم رام میکنمت،زنگ زد جونکوک........
از زبان جونکوک:
توی دوربین فقط میتونستم ببینم یه دخترو
انداختن توی ماشین سیاه زنگ زدم بچه ها بیانهفت تایی اومدن نگاهی کردن به فیلم که یهو گوشیم زنگ زد برداشتم بچه ها گفتن بزنم روی بلندگو زدم شماره ناشناس بود گفتم:بله؟ که صدای سیاوش اومد گفت:به به سلام،گفتم:چی میخوای،گفت:مطمئنن متوجه ی دوربین شدی نه؟ ،گفتم:آشغال....آشغال
گفت:صبر کن مهمونمو بهت معرفی کنم آوا خانوم یه حرفی بزن صداتو بشنون،آوا صداش اومد گفت:ولم کن جونکوک جونکوک اون به زور منو بوسید(وبعد هق هق کرد)
یعنی خون به مغزم نمیرسید قرمز شده بودم دندونامو روهم فشردم گفتم:ک*ص*ک*ش چه گوهی خوردی لبای زندگیمو بوسیدی اشغاللللللل،یهو صدای آوا اومد گفت:جونکوک
جونکوک میخوام بهت بگم بگم دوست دارم
که یهو صدای نعره ی سیاوش اومد گفت:خفه شو تومال منی،با این حرفش گفتم:مرتیکه لاشخور بگیرمت تیکه تیکه میکنمت(با اعصبانیت گفتم)،گوشیو قطع کرد
گفتم به بچه ها:هر کار میتونید بکنین تا ردشون بزنین،همه بچه ها رفتن به حرف آوا فکر کردم وای خدا بهم گفت دوست دارم
آخ من فداش شم.........
۴.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۲