دوست دارن حتی از دور پارت ۸۷
#یکساعتبعد
#جیمین
توی اتاق تمرین بودم با تهیونگ و جونگکوک که گوشیم زنگ خورد.
تهیونگ: کیه؟
جیمین: جیسو¿
جونگکوک: بزار رو اسپیکر.
جیمین: آه چیکار داری. بزار جواب بدم ببینم چی شده!
.
.
.
#مکالمهیجیمینوجیسو
جیمین: الو
جیسو: الو جیمین سلام
جیمین: سلام جانم چیزی شده؟
جیسو: از رزی خبری نداری؟ یه ساعت پیش زنگ زدم بهش گفت داره میاد خونه ی ما. ولی هنوز خبری ازش نیست. گوشیش هم جواب نمیده. *ترسپ*
جیمین: ینی چی!؟؟
جیسو: تو ازش خبری نداری؟
جیمین: نه. وایسا بهش زنگ بزنم.
جیسو: باشه پس فعلا. بهم خبر بدیا!!
جیمین: باشه باشه. خدافظ.
.
.
.
پایان مکالمه
جونگکوک: چی شده؟
جیمین: جیسو میگفت رزی.....
تهیونگ: رزی چی؟؟
جیمین: یه لحظه وایسین!
زنگ زدم بهش ولی جواب نداد.
دوباره زدم. دوباره و دوباره و دوباره. ولی بازم جواب نداد. جمع کردیم رفتیم خونه جیسویینا. همه اونجا بودن. داشتم از نگرانی میمردم.
#نیمساعتبعد
منتظر بودم همش به گوشیم نگاه میکردم که دیدم یه ناشناس برام یه فیلم فرستاده.
دیدم رزی بود! دست و پاهاش رو بسته بودن.
داخل فیلم:
.....: اگه جون عشقت برات مهمه همین الان به این لوکیشن بیا!
رزی: نه نه این....... *بیحال*
نتونستم ادامه ی حرف رزی رو متوجه بشم لعنی ورداشت قطعش کرد.
لیسا: پ الان باید چیکار کنیم؟؟ *ترسیده و نگران*
جیمین: تنهایی میرم.
تهیونگ: غلط کردی تنهایی میری.
جونگکوک: ما پیازیم؟؟🧅
شوگا: منم هستم.
جیهوپ: منم اگه قش نکنم هستم.
نامجون: پس منم باهاتون میام.
جین: من که دارم پدر میشم، بدون جیسو بهشتم نمیرم. تازه صورت هندسامم هم ممکنه آسیب ببینه....
جیسو: سوکجین!
جین: اوکی اوکی ولی من نمیام، خداپشت و پناهتون.
پسرا:🗿
جیمین: خیلی خب پس بهتره عجله کنیم.
.
.
.
#رزی
چشمامو کم کم باز کردم. دیدم روی یه صندلی چوبی دست و پاهامو بستن. یه زنه که روی صورتش ماسک داشت جلوم وایساده بود.
.....: به به. بلاخره پاشدی!
رزی: تو کیی!؟؟
.....: خیلی دوس داری ببینی؟
#جیمین
توی اتاق تمرین بودم با تهیونگ و جونگکوک که گوشیم زنگ خورد.
تهیونگ: کیه؟
جیمین: جیسو¿
جونگکوک: بزار رو اسپیکر.
جیمین: آه چیکار داری. بزار جواب بدم ببینم چی شده!
.
.
.
#مکالمهیجیمینوجیسو
جیمین: الو
جیسو: الو جیمین سلام
جیمین: سلام جانم چیزی شده؟
جیسو: از رزی خبری نداری؟ یه ساعت پیش زنگ زدم بهش گفت داره میاد خونه ی ما. ولی هنوز خبری ازش نیست. گوشیش هم جواب نمیده. *ترسپ*
جیمین: ینی چی!؟؟
جیسو: تو ازش خبری نداری؟
جیمین: نه. وایسا بهش زنگ بزنم.
جیسو: باشه پس فعلا. بهم خبر بدیا!!
جیمین: باشه باشه. خدافظ.
.
.
.
پایان مکالمه
جونگکوک: چی شده؟
جیمین: جیسو میگفت رزی.....
تهیونگ: رزی چی؟؟
جیمین: یه لحظه وایسین!
زنگ زدم بهش ولی جواب نداد.
دوباره زدم. دوباره و دوباره و دوباره. ولی بازم جواب نداد. جمع کردیم رفتیم خونه جیسویینا. همه اونجا بودن. داشتم از نگرانی میمردم.
#نیمساعتبعد
منتظر بودم همش به گوشیم نگاه میکردم که دیدم یه ناشناس برام یه فیلم فرستاده.
دیدم رزی بود! دست و پاهاش رو بسته بودن.
داخل فیلم:
.....: اگه جون عشقت برات مهمه همین الان به این لوکیشن بیا!
رزی: نه نه این....... *بیحال*
نتونستم ادامه ی حرف رزی رو متوجه بشم لعنی ورداشت قطعش کرد.
لیسا: پ الان باید چیکار کنیم؟؟ *ترسیده و نگران*
جیمین: تنهایی میرم.
تهیونگ: غلط کردی تنهایی میری.
جونگکوک: ما پیازیم؟؟🧅
شوگا: منم هستم.
جیهوپ: منم اگه قش نکنم هستم.
نامجون: پس منم باهاتون میام.
جین: من که دارم پدر میشم، بدون جیسو بهشتم نمیرم. تازه صورت هندسامم هم ممکنه آسیب ببینه....
جیسو: سوکجین!
جین: اوکی اوکی ولی من نمیام، خداپشت و پناهتون.
پسرا:🗿
جیمین: خیلی خب پس بهتره عجله کنیم.
.
.
.
#رزی
چشمامو کم کم باز کردم. دیدم روی یه صندلی چوبی دست و پاهامو بستن. یه زنه که روی صورتش ماسک داشت جلوم وایساده بود.
.....: به به. بلاخره پاشدی!
رزی: تو کیی!؟؟
.....: خیلی دوس داری ببینی؟
۲۰.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.