Part⁷
Part⁷
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
فکر و خیال و زیر پا گذاشت و با سرعت و در عین حال آهستگی از پله ها پایین رفت و با تب سنج و دارو همراه با ظرف آب و پارچه تمیز سفید با انداختن دو سه پله بجای یکی خودش رو به اتاق رسوند.
روی تخت نشست و سر دختر و بلند کرد و دستش و تکیه گاه سرش قرار داد و دارو رو به خوردش داد و با آب به سمت معده اش هل داد. سریع پارچه رو به اب آغشته کرد و روی پیشانیش گذاشت. مکرر این کار و تکرار کرد و هر دفعه با تب سنج تبش رو اندازه میگرفت به مدتی که پلک هاش بهم رسید و به خواب ناز فرو رفت.
.
.
.
نوری که از باریکه با رقص روی چشمانم می تابید از خواب ناز بیدارم کرد و مترادف با مچاله شدن صورتم شد. طوری به این خواب عشق میورزیدم که انگار سالهاست نخوابیده بودم!
بعد از عادت به روشنایی دور چهارچوب اتاق چشم گرداندم که تهیونگ رو به خواب رفته روی صندلی جستم. دست به سینه و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی با لباس های مجلسی مشکی شیکش مثل بچه ها شیرین مثل عسل به خواب رفته بود. با تعجب روی تخت جابجا شدم که پارچه ای خیس از پیشانیم روی دستم افتاد. هرچی بیشتر خواب از سرم میپرید علامت های سوال بیشتری تو ذهنم نقش میبست.
وجود تهیونگ تو اتاقم ، سردرد عمیقم، تب سنج و دستمال خیس و دارو، به خواب رفتنم با لباس های مجلسی از جمله سوالاتی بود که ذهن خالی و پوچم نمیتونست پاسخی براشون پیدا کنه.
به تاج تخت تکیه دادم که حرکات تهیونگ شروع و بیدار شد. توهم رفتن اخماش بعد از بیداری و بردن دستش سمت گردنش نشون میداد شب رو تا صبح تو اتاقم گذرونده و به خوبی نتوانسته بخوابه. دستی به صورتش کشید تا چشماش رو بتونه باز کنه. گره پلکاش که شل شد نگاهی بهم انداخت و سریع خودش و جمع و جور کرد
_ بیدار شدی؟ تونستی خوب بخوابی؟
+ تو اتاق من چیکار میکنی؟
با کلافگی و ناامیدی سرش و عقب برد و با چند ثانیه تاخیر از صندلی مخمل سبز یشمی فام بلند شد و سمتم اومد. کف دستش و روی پیشانیم و بعد روی گردنم گذاشت که با تعجب پسش زدم
+ چیکار داری میکنی
عقب رفت و نگاهی بهم انداخت و مشغول جمع کردن وسایل روی دراور شد
_ مثل اینکه حالت خوبه
هیچ از حرف هاش و موقعیتی که توش بودم سر در نمی آوردم
+ درمورد چی داری حرف میزنی؟ این لباسا چیه تو تن من؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
بدون هیچ حرفی با وسایل تو آغوشش بیرون رفت
+ هعی تهیونگا با توعم!!
با فوش های زیر لب گوشیم و از روی دراور نزدیک تخت خواب برداشتم که با پیام سورنا مواجه شدم. بدون اینکه به یاد بیارم برای چی گوشیم رو باز کرده بودم روی پیامش کلیک کردم. "یونا این تویی؟"
ادامه دارد......
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
فکر و خیال و زیر پا گذاشت و با سرعت و در عین حال آهستگی از پله ها پایین رفت و با تب سنج و دارو همراه با ظرف آب و پارچه تمیز سفید با انداختن دو سه پله بجای یکی خودش رو به اتاق رسوند.
روی تخت نشست و سر دختر و بلند کرد و دستش و تکیه گاه سرش قرار داد و دارو رو به خوردش داد و با آب به سمت معده اش هل داد. سریع پارچه رو به اب آغشته کرد و روی پیشانیش گذاشت. مکرر این کار و تکرار کرد و هر دفعه با تب سنج تبش رو اندازه میگرفت به مدتی که پلک هاش بهم رسید و به خواب ناز فرو رفت.
.
.
.
نوری که از باریکه با رقص روی چشمانم می تابید از خواب ناز بیدارم کرد و مترادف با مچاله شدن صورتم شد. طوری به این خواب عشق میورزیدم که انگار سالهاست نخوابیده بودم!
بعد از عادت به روشنایی دور چهارچوب اتاق چشم گرداندم که تهیونگ رو به خواب رفته روی صندلی جستم. دست به سینه و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی با لباس های مجلسی مشکی شیکش مثل بچه ها شیرین مثل عسل به خواب رفته بود. با تعجب روی تخت جابجا شدم که پارچه ای خیس از پیشانیم روی دستم افتاد. هرچی بیشتر خواب از سرم میپرید علامت های سوال بیشتری تو ذهنم نقش میبست.
وجود تهیونگ تو اتاقم ، سردرد عمیقم، تب سنج و دستمال خیس و دارو، به خواب رفتنم با لباس های مجلسی از جمله سوالاتی بود که ذهن خالی و پوچم نمیتونست پاسخی براشون پیدا کنه.
به تاج تخت تکیه دادم که حرکات تهیونگ شروع و بیدار شد. توهم رفتن اخماش بعد از بیداری و بردن دستش سمت گردنش نشون میداد شب رو تا صبح تو اتاقم گذرونده و به خوبی نتوانسته بخوابه. دستی به صورتش کشید تا چشماش رو بتونه باز کنه. گره پلکاش که شل شد نگاهی بهم انداخت و سریع خودش و جمع و جور کرد
_ بیدار شدی؟ تونستی خوب بخوابی؟
+ تو اتاق من چیکار میکنی؟
با کلافگی و ناامیدی سرش و عقب برد و با چند ثانیه تاخیر از صندلی مخمل سبز یشمی فام بلند شد و سمتم اومد. کف دستش و روی پیشانیم و بعد روی گردنم گذاشت که با تعجب پسش زدم
+ چیکار داری میکنی
عقب رفت و نگاهی بهم انداخت و مشغول جمع کردن وسایل روی دراور شد
_ مثل اینکه حالت خوبه
هیچ از حرف هاش و موقعیتی که توش بودم سر در نمی آوردم
+ درمورد چی داری حرف میزنی؟ این لباسا چیه تو تن من؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
بدون هیچ حرفی با وسایل تو آغوشش بیرون رفت
+ هعی تهیونگا با توعم!!
با فوش های زیر لب گوشیم و از روی دراور نزدیک تخت خواب برداشتم که با پیام سورنا مواجه شدم. بدون اینکه به یاد بیارم برای چی گوشیم رو باز کرده بودم روی پیامش کلیک کردم. "یونا این تویی؟"
ادامه دارد......
۲.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.