In the past
ماه ها گذشت و یونگی و بورام هر لحظه عاشقانه تر همو می پرستیدن...
یه روز:
-بورام؟
-جانم چاگیا؟
-تو اقیانوسی هستی که من توش غرق شدم...
-وایی گلبم اکلیلی شد
-چی شد؟؟
-آقای مثلا پادشاه یعنی قلبم خیلی خوشحال شد
-آهان خب مثه آدم حرف بزن
-چی؟؟؟؟؟؟؟
-ببین بورام شکر خوردم باشه؟؟
تهیونگ:پادشاه یه خبر مهم دارم...
تو قصر شورش شده
بورام:با این جمله قلبم اومد توی دهنم حالا چی کار کنم به اون روز توی مدرسه برگشتم
معلم:اون به همراه همسرش درگذشت
وایییییییییییییییی یعنی قراره بمیریم اما من تاریخ رو عوض نکردم...
تا به خودم اومدم دیدم کنار یومیونگ تو انباری قصر هستیم
فلش آئ به 3 ساعت بعد
اینقدر اسرس داشتم که دیگه ناخونی برای جویدن نمونده بود
دیدم یومیونگ خوابه ئس بهترین موقعیت برای سرک کشیدن بود
تا خواستم باشم صدای فریاد یه مرد رو شنیدم و بعد سر و صداها خوابید....
یه دقیقه وایسا اون صدای یونگی نبود؟؟؟
سریع دویدم و با صحنه ی روبه رو خشکم زد جسد یونگی و تهیونگ(با عرض معذرت اما نگران نباشید) رو دیدم و تنها کاری که کردم این بود که جیغ می زدم
که یونگی بریده بریده گف:منو ببخش چا..گی..ا
و تمام که یهو دیدم یه چیز تیز وار شکمم شد یکی از اون عوضیا بود اما بهتر...
قبل از اینکه بخوام بمیرم یادم اومد که من یه چیز رو عوض کردم حداقل تو تاریخ اون دو همو عاشقانه می پرستیدن....
یه روز:
-بورام؟
-جانم چاگیا؟
-تو اقیانوسی هستی که من توش غرق شدم...
-وایی گلبم اکلیلی شد
-چی شد؟؟
-آقای مثلا پادشاه یعنی قلبم خیلی خوشحال شد
-آهان خب مثه آدم حرف بزن
-چی؟؟؟؟؟؟؟
-ببین بورام شکر خوردم باشه؟؟
تهیونگ:پادشاه یه خبر مهم دارم...
تو قصر شورش شده
بورام:با این جمله قلبم اومد توی دهنم حالا چی کار کنم به اون روز توی مدرسه برگشتم
معلم:اون به همراه همسرش درگذشت
وایییییییییییییییی یعنی قراره بمیریم اما من تاریخ رو عوض نکردم...
تا به خودم اومدم دیدم کنار یومیونگ تو انباری قصر هستیم
فلش آئ به 3 ساعت بعد
اینقدر اسرس داشتم که دیگه ناخونی برای جویدن نمونده بود
دیدم یومیونگ خوابه ئس بهترین موقعیت برای سرک کشیدن بود
تا خواستم باشم صدای فریاد یه مرد رو شنیدم و بعد سر و صداها خوابید....
یه دقیقه وایسا اون صدای یونگی نبود؟؟؟
سریع دویدم و با صحنه ی روبه رو خشکم زد جسد یونگی و تهیونگ(با عرض معذرت اما نگران نباشید) رو دیدم و تنها کاری که کردم این بود که جیغ می زدم
که یونگی بریده بریده گف:منو ببخش چا..گی..ا
و تمام که یهو دیدم یه چیز تیز وار شکمم شد یکی از اون عوضیا بود اما بهتر...
قبل از اینکه بخوام بمیرم یادم اومد که من یه چیز رو عوض کردم حداقل تو تاریخ اون دو همو عاشقانه می پرستیدن....
۴.۴k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.