مافیای جذاب من پارت ۲۱
جیمین: یا خدا. این دیگه چی میگه!؟...
جواب دادم.
[مکالمه ی جیمین و لیسا]
جیمین: بله.*خوابآلود*
لیسا: سلام داداشی. چطوری؟
جیمین: سلام. *خوابآلود*
لیسا: خواب بودی؟
جیمین: با اجازتون.
لیسا: پس بیدارت کردم.
جیمین: اوهوم.
لیسا: خب اشکالی نداره.
جیمین: زارت.😐
لیسا: چیزی گفتی؟
جیمین: نه گفتم چی شده الان زنگ زدی؟
لیسا: آهان. میخواستم یه خبر خوب بهت بدم.
جیمین: چی؟
یا خدا این دوباره چه غلطی داره میکنه!
لیسا: میخوایم با کوکی امروز بیایم پیشتون! نیم ساعت دیگه پرواز داریم!
جیمین: چییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!؟؟؟؟؟
لیسا: سوپرایز!!🥳
جیمین: سوپرایز و زهرمار. چیزه یعنی چقدر خوب.(سممممم🤣🤣)
لیسا: اوکی پس فعلا خداحافظ!
جیمین: خداحافظ.
سریع پرید پایین. دیدم تهیونگ دوباره داره با جنی و رزی بحس میکنه.
جیمین: واقعا شماهام بیدارین الان؟
جنی: شورای حل اختلافه.
جیمین: پنج صب! پ چرا من نیستم؟
تهیونگ دستشو سمت رزی گرفت و گفت:
تهیونگ: این خانم هم نباید میبود. ولی انگار وصل به خواهرش.
رزی: هر چی! تو چرا پ بیداری الان؟
جیمین: آها...چیزه.....تهیونگ¿
تهیونگ: ها؟
جیمین: چیز زنگ زده بود....
تهیونگ: چیز؟؟
جیمین:....لیسا.....
جنی: لیسا کیه؟
رزی: دوس دخترته؟
جیمین: دوس دختر خر کیه!؟ خواهر الاغمه.
تهیونگ: یا خدا. *ناراحت و با فیس بیزار از لیسا* چی میگف؟؟؟؟
جیمین: دارن میان اینجا.😭
جنی: پس چرا این وضعی این؟
تهیونگ: نمیبینی؟ انقد ازش بیزار بودیم شوهرش دادیم فرستادیمش نیوزلند.
رزی:🤣🤣🤣 فک کنم بخواطر اون از دخترا و زنا بیزار شدن.
جنی:🤣🤣🤣
تهیونگ: کوفت. نخندین!
جنی: قیافهاتون که اینو میگه!
جیمین: بسی دروغ نمیگه.😩
رزی: خب حالا. مگه چجوریه ازش بدتون میاد؟
جیمین: به خاک سیاه نشونمون. قبل از شما دو تا اون تنها کسی بود که دهنمونو سرویس کرد.
رزی اومد جلو تر و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت:
رزی: تازه کجاشو دیدی! بلدم یه بلایی سرت بیارم مرغای آسمون براتون زار بزنن.*مرموز*
نمیدونی که دقیقا اون بلا رو شرم آوردی ولی خب.
جیمین: خب بابا حالا تو ام!...
بقیش دیگه واقعا فردا
جواب دادم.
[مکالمه ی جیمین و لیسا]
جیمین: بله.*خوابآلود*
لیسا: سلام داداشی. چطوری؟
جیمین: سلام. *خوابآلود*
لیسا: خواب بودی؟
جیمین: با اجازتون.
لیسا: پس بیدارت کردم.
جیمین: اوهوم.
لیسا: خب اشکالی نداره.
جیمین: زارت.😐
لیسا: چیزی گفتی؟
جیمین: نه گفتم چی شده الان زنگ زدی؟
لیسا: آهان. میخواستم یه خبر خوب بهت بدم.
جیمین: چی؟
یا خدا این دوباره چه غلطی داره میکنه!
لیسا: میخوایم با کوکی امروز بیایم پیشتون! نیم ساعت دیگه پرواز داریم!
جیمین: چییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!؟؟؟؟؟
لیسا: سوپرایز!!🥳
جیمین: سوپرایز و زهرمار. چیزه یعنی چقدر خوب.(سممممم🤣🤣)
لیسا: اوکی پس فعلا خداحافظ!
جیمین: خداحافظ.
سریع پرید پایین. دیدم تهیونگ دوباره داره با جنی و رزی بحس میکنه.
جیمین: واقعا شماهام بیدارین الان؟
جنی: شورای حل اختلافه.
جیمین: پنج صب! پ چرا من نیستم؟
تهیونگ دستشو سمت رزی گرفت و گفت:
تهیونگ: این خانم هم نباید میبود. ولی انگار وصل به خواهرش.
رزی: هر چی! تو چرا پ بیداری الان؟
جیمین: آها...چیزه.....تهیونگ¿
تهیونگ: ها؟
جیمین: چیز زنگ زده بود....
تهیونگ: چیز؟؟
جیمین:....لیسا.....
جنی: لیسا کیه؟
رزی: دوس دخترته؟
جیمین: دوس دختر خر کیه!؟ خواهر الاغمه.
تهیونگ: یا خدا. *ناراحت و با فیس بیزار از لیسا* چی میگف؟؟؟؟
جیمین: دارن میان اینجا.😭
جنی: پس چرا این وضعی این؟
تهیونگ: نمیبینی؟ انقد ازش بیزار بودیم شوهرش دادیم فرستادیمش نیوزلند.
رزی:🤣🤣🤣 فک کنم بخواطر اون از دخترا و زنا بیزار شدن.
جنی:🤣🤣🤣
تهیونگ: کوفت. نخندین!
جنی: قیافهاتون که اینو میگه!
جیمین: بسی دروغ نمیگه.😩
رزی: خب حالا. مگه چجوریه ازش بدتون میاد؟
جیمین: به خاک سیاه نشونمون. قبل از شما دو تا اون تنها کسی بود که دهنمونو سرویس کرد.
رزی اومد جلو تر و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت:
رزی: تازه کجاشو دیدی! بلدم یه بلایی سرت بیارم مرغای آسمون براتون زار بزنن.*مرموز*
نمیدونی که دقیقا اون بلا رو شرم آوردی ولی خب.
جیمین: خب بابا حالا تو ام!...
بقیش دیگه واقعا فردا
۱۲.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.