مافیای جذاب من پارت ۱۹
یه تیشرت گشاد بلند رو برداشتم. داشتم لباس میپوشیدم که انگار در باز شد. فقط تیشرتم تنم نبود. بقیه لباسامو پوشیده بودم. دیدم تهیونگ مثل گاو سرشو انداخت پایین و اومد تو.(هییی گاو.....سیگماس نه تهیونگ. البته دور از جون گاو...)
جنی: جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغ!!!!!!!!!!!!!
تهیونگ: واااایییی.*تعججججججب.*
تهیونگ سریییییییع برگشت.
منم تیشرت که تو دستم بود رو سمت بدنم گرفته بودم. شانس آوردم لباس زیرم تنم بود.
جنی: برو بیرونننننن!!!!*جیغ فرا بنفش*
تهیونگ سریع درو بستن و جنی سریع لباسشو پوشید.
#تهیونگ
در نزدم و رفتم تو دیدم داره لباس میپوشه. فهمیدم میخواد جیغ بزنه برگشتم. بعد درو بستم. فکر نمیکردم بدن یه دختر بتونه این طوری تحریکم کنه. چشمامو محکم دو بار باز و بسته کردم و یه نفس عمیق کشیدم.
تهیونگ: بیام تو؟
جنی: بیا*عصبی*
رفتم تو دیدم خییلی عصبی داره نگام میکنه.
جنی: مگه الاغی سرتو میندازی پایین میای تو!!!!*داااد و عصبی*
تهیونگ: خیلی خب بابا حالا تو هم! لخت که نبودی!
جنی: مگه حتما باید لخت باشم؟؟؟
از اون ور دیدم رزی مثل جت پرید اومد سمت ما.
رزی: چه خبره!!!!!*دااد*
رزی: هوی با خواهر من چیکار داری!!
جیمین هم از اون طرف اومد.
جیمین: چخبرتونه ساعت یک شب!*خوابالو*
تهیونگ: به خدا من کاریش نداشتم اون جیغ زد!
جیمین دستشو گذاشت رو شونم.
جیمین: داداش. راحت باش. بگو چه غلطی کردی ما بریم بخوابیم. چشام داره در میاد.*خوابآلو*
تهیونگ: زهر مار! میگم کاری نکردم!
جنی: غلط کردی! عین گاو سرشو انداخت اومد تو منم داشتم لباس میپوشیدم.
رزی خییییلی ترسناک نگام میکرد.
رزی: توی چه مرحله ای بودی؟
جنی: داشتم تیشرتمو میپوشیدم.
رزی: هنو نپوشیده بودی!؟
جنی: جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغ!!!!!!!!!!!!!
تهیونگ: واااایییی.*تعججججججب.*
تهیونگ سریییییییع برگشت.
منم تیشرت که تو دستم بود رو سمت بدنم گرفته بودم. شانس آوردم لباس زیرم تنم بود.
جنی: برو بیرونننننن!!!!*جیغ فرا بنفش*
تهیونگ سریع درو بستن و جنی سریع لباسشو پوشید.
#تهیونگ
در نزدم و رفتم تو دیدم داره لباس میپوشه. فهمیدم میخواد جیغ بزنه برگشتم. بعد درو بستم. فکر نمیکردم بدن یه دختر بتونه این طوری تحریکم کنه. چشمامو محکم دو بار باز و بسته کردم و یه نفس عمیق کشیدم.
تهیونگ: بیام تو؟
جنی: بیا*عصبی*
رفتم تو دیدم خییلی عصبی داره نگام میکنه.
جنی: مگه الاغی سرتو میندازی پایین میای تو!!!!*داااد و عصبی*
تهیونگ: خیلی خب بابا حالا تو هم! لخت که نبودی!
جنی: مگه حتما باید لخت باشم؟؟؟
از اون ور دیدم رزی مثل جت پرید اومد سمت ما.
رزی: چه خبره!!!!!*دااد*
رزی: هوی با خواهر من چیکار داری!!
جیمین هم از اون طرف اومد.
جیمین: چخبرتونه ساعت یک شب!*خوابالو*
تهیونگ: به خدا من کاریش نداشتم اون جیغ زد!
جیمین دستشو گذاشت رو شونم.
جیمین: داداش. راحت باش. بگو چه غلطی کردی ما بریم بخوابیم. چشام داره در میاد.*خوابآلو*
تهیونگ: زهر مار! میگم کاری نکردم!
جنی: غلط کردی! عین گاو سرشو انداخت اومد تو منم داشتم لباس میپوشیدم.
رزی خییییلی ترسناک نگام میکرد.
رزی: توی چه مرحله ای بودی؟
جنی: داشتم تیشرتمو میپوشیدم.
رزی: هنو نپوشیده بودی!؟
۶.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.