سناریو○●•°♡•○°●○•
[فعلااا آخرین سناریو از مغززز متفکر ادمین]
وقتی همیشه یه آدم شادی و اونا دارن لایو میگیرن و آرمی ها میگن که برو پیش ا.ت و باهم لایو بگیرید و وقتی میان تو اتاق میبینن دستات رو محکم بستی و میلریزی و میگی:من خوبم...من شادم....من خوشحالم
جیمین
در رو باز کرد و گفت:اوووو لیدی
اما یه لحظه ترسید فکر کرد یه روانی خطرناک جلوشه اما اون روانی ا.ت بود ... دختر کوچولویی که مثل بچه اش بود
خیز برمیداره سمتت و شونه هات رو تکون میده تا متوجه اش بشی
جیمین: ا.ت چی شده...ا.ت داری چیکار میکنی (نگران)
ا.ت: اووووو مستر.....چی شده
جیمین رو به ارمیا: فعلا بای
جیمین به ا.ت نگاه کرد که با صورت شکسته نیشش تا بنا گوش باز بود
جیمین: ا.ت میخوای بغلت کنم
ا.ت: من خوبم واسه چی میخوای بغلم کنی
وقتی جیمین دستای سردت رو گرفت دیگه طاقت نیاوردی و اشکات با هق هق ریخت و جیمین خیلی سفت بغلت کرد و بی صدا اشک ریخت و موهات رو ناز کرد
تهیونگ
باهاش هم اتاقی بودی و داشت به ارمیا میگفت این دختره بد پر انرژی یه وقتا آدم از اینهمه انرژی کلافه میشه (خنده)
ته در رو باز کرد و اول فکر کرد داری بازی میکنی ولی تا لرزشت رو دید گیج شد و فقط لایو رو بی حرف قطع کرد
اروم سمتت امد (از اون چهره ها که سعی داره گریه نکنه) انگار صدات تو گوشاش اکو میداد و خودشم بی کنترل میگفت :ا.ت....ا.تم...ا.تی...بیبیمکنه....خوبی؟
یهو از جات بلد شدی
ا.ت: به هم اتاقی گلم میخوای یه آرایشی بکنی؟
بی توجه به چشمایی که شروع به گریه کردن خواستی کشو رو باز کنی اما یهو دستات رو دیدی و برگشتی طرفش
ا.ت: تهیونگاااااا میشه دستام رو باز کنی کیوت
اما خبری از ته نبود.....اون تو حالت سجده داشت گریه میکرد
ا.ت: چرا گریه میکنی کنارش نشستی
ته سرش رو آورد بالا و انداختم تو بغلش و بلند گریه کرد و بلند میگفت من هستم گریه کن ولی نزار بشنومش او حتی ازت نپرسید چرا اینکار رو کردی
چون خودشم همچین روزی داشت و نمیخواست اینو از زبون تو بشنوه
جونگکوک
در رو باز کرد
جونگکوک: و اینم ا.ت همبازی من
ا.ت: من خوبن من عالیم من خوبن چرا بد باشم
گوشی از دستش میفته و تند میاد سمتت
کوک: ا.ت ا.ت داری چیکار میکنی؟
ا.ت: چی چیکار میکنم؟
کوک: چرا میلرزی چرا دستات بسته هسه..اوه تب داری
ا.ت: تو زیاد گرمی ...گوشتو بیار
کوک با گیجی سرش رو میاره جلو و ا.ت تو گوشش میگه
ا.ت: دستام قاتل شدن....میخوان منو بکشن
کوک: تو چیکارت شده ا.ت (بلند و بغض)
ا.ت: وا کوکا چته
کوک: چرا به من نمیگی؟؟؟ ...چرا منو قریبه میدونی؟؟؟(دستات رو باز میکنه و تیغ رو تو دستت میبینه) ا.تی چرا دستات خونیه ؟؟؟
ا.ت: فقط بغلم کن(گریه)
کوک بغلت میکنه و تو بغلش درداتو میگی و اون آخرش بغلت میکنه و میخوابید و اون برا با گریه اهنگ میخونه
#سناریو
#حمایت
#تکپارتی
#مکنه_لایین
وقتی همیشه یه آدم شادی و اونا دارن لایو میگیرن و آرمی ها میگن که برو پیش ا.ت و باهم لایو بگیرید و وقتی میان تو اتاق میبینن دستات رو محکم بستی و میلریزی و میگی:من خوبم...من شادم....من خوشحالم
جیمین
در رو باز کرد و گفت:اوووو لیدی
اما یه لحظه ترسید فکر کرد یه روانی خطرناک جلوشه اما اون روانی ا.ت بود ... دختر کوچولویی که مثل بچه اش بود
خیز برمیداره سمتت و شونه هات رو تکون میده تا متوجه اش بشی
جیمین: ا.ت چی شده...ا.ت داری چیکار میکنی (نگران)
ا.ت: اووووو مستر.....چی شده
جیمین رو به ارمیا: فعلا بای
جیمین به ا.ت نگاه کرد که با صورت شکسته نیشش تا بنا گوش باز بود
جیمین: ا.ت میخوای بغلت کنم
ا.ت: من خوبم واسه چی میخوای بغلم کنی
وقتی جیمین دستای سردت رو گرفت دیگه طاقت نیاوردی و اشکات با هق هق ریخت و جیمین خیلی سفت بغلت کرد و بی صدا اشک ریخت و موهات رو ناز کرد
تهیونگ
باهاش هم اتاقی بودی و داشت به ارمیا میگفت این دختره بد پر انرژی یه وقتا آدم از اینهمه انرژی کلافه میشه (خنده)
ته در رو باز کرد و اول فکر کرد داری بازی میکنی ولی تا لرزشت رو دید گیج شد و فقط لایو رو بی حرف قطع کرد
اروم سمتت امد (از اون چهره ها که سعی داره گریه نکنه) انگار صدات تو گوشاش اکو میداد و خودشم بی کنترل میگفت :ا.ت....ا.تم...ا.تی...بیبیمکنه....خوبی؟
یهو از جات بلد شدی
ا.ت: به هم اتاقی گلم میخوای یه آرایشی بکنی؟
بی توجه به چشمایی که شروع به گریه کردن خواستی کشو رو باز کنی اما یهو دستات رو دیدی و برگشتی طرفش
ا.ت: تهیونگاااااا میشه دستام رو باز کنی کیوت
اما خبری از ته نبود.....اون تو حالت سجده داشت گریه میکرد
ا.ت: چرا گریه میکنی کنارش نشستی
ته سرش رو آورد بالا و انداختم تو بغلش و بلند گریه کرد و بلند میگفت من هستم گریه کن ولی نزار بشنومش او حتی ازت نپرسید چرا اینکار رو کردی
چون خودشم همچین روزی داشت و نمیخواست اینو از زبون تو بشنوه
جونگکوک
در رو باز کرد
جونگکوک: و اینم ا.ت همبازی من
ا.ت: من خوبن من عالیم من خوبن چرا بد باشم
گوشی از دستش میفته و تند میاد سمتت
کوک: ا.ت ا.ت داری چیکار میکنی؟
ا.ت: چی چیکار میکنم؟
کوک: چرا میلرزی چرا دستات بسته هسه..اوه تب داری
ا.ت: تو زیاد گرمی ...گوشتو بیار
کوک با گیجی سرش رو میاره جلو و ا.ت تو گوشش میگه
ا.ت: دستام قاتل شدن....میخوان منو بکشن
کوک: تو چیکارت شده ا.ت (بلند و بغض)
ا.ت: وا کوکا چته
کوک: چرا به من نمیگی؟؟؟ ...چرا منو قریبه میدونی؟؟؟(دستات رو باز میکنه و تیغ رو تو دستت میبینه) ا.تی چرا دستات خونیه ؟؟؟
ا.ت: فقط بغلم کن(گریه)
کوک بغلت میکنه و تو بغلش درداتو میگی و اون آخرش بغلت میکنه و میخوابید و اون برا با گریه اهنگ میخونه
#سناریو
#حمایت
#تکپارتی
#مکنه_لایین
۱۱.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.