فیک همسر کوک 13
شوگا اومد بیرون و کوک رو دید
شوگا: خب چیه دیدی دیگه دلشو شکستی دیگه راه برگشتی نیست
کوک: من... من
که شوگا یه سیلی بهش زد
شوگا: هیچ میدونی چقدر میتونی بی شعور باشی ها«باداد»
بچه ها اومدن
جیمین: شوگا ول کن
شوگا با خنده: خخ ول کنم این عوضی بی شعور به کسی که اونو از مادرش بیشتر دوست داشت خیانت کرده
نامجون: بسه«یکم بلد»
شوگا:... ببین اون ازت بریده میخواد ازت طلاق بگیره
یهو کوک یه مشت زد تو دهن شوگا
شوگا: خار.کصت
شوگا رفت تو اتاق جیمین کوک رفت تو اتاق تهیونگ و روزی به همه ی حرفا گوش کرده بود رفت دراز کشید و عکس 7نفره شونو باهم دید و فکر کرد اگه خودش نبود عضا از همجا نمیشدن
سفر به ساعت 3شب
«روزی و کوک بیدارن»
از زبون کوک
برم پیش روزی دلم خیلی براش تنگ شده
درحال رفتن به اتاق شوگا
تق تق صدای در
روزی تا خواست بگه کیه
کوک: روزی بیداری؟
روزی میخواست ببینه چی کار میکنه خودشو تو سک.سی ترین حالت ممکن خودشو به خواب زد
کوک اومد داخل و دراز کشید کنار روزی
کوک: روزی؟
ذهن روزی
عذاب وجدان بهش بدم؟ باشه
روزی مثلا توی خواب: کوک... کوک.. کوک نه. نه نه آشغال عوضی تو چطور.... تونستی... آشغال.... عوضی.... چطور... چطور تونستی
کوک عذاب وجدان گرفت و رفت و گرفت خوابید
ساعت4
دوباره کوک اومد ولی روزی واقعا خواب بود
کوک نتونست طاقت بیاره و لب روزی بوسید و روزی هم خواب بود
کوک: خوب بخوابی فرشته ی من گونشو بوسید و رفت سرجاش و اشک میریخت
ساعت11صبح
از زبون روزی
با خیس شدن لبم از خواب بیدار شدم ولی بهش توجه خاصی نکردم و رفتم پایین
همه: صبح بخیر
روزی: صبح بخیر
تهیونگ: بیا صبحانه بخور
روزی: باش
نشستن روی میز و کوک پیش روزی نشست
روزی: بچه ها جا نیست؟
تا روزی اینو گفت کوک رفت
ذهن روزی: اوفف مجبورم برم دنبالش
روزی: بچه ها من میرم دنبالش
صدا در
کوک: کیه
روزی: بیا سر میز«خیلی سرد»
کوک: یعنی برات مهمم؟
روزی:شاید«سرد»
کوک: من نمی خورم
روزی: وقتی میگم بیا یعنی بیا«سرد و یکم بلند»
کوک: الان میام
روزی: زود«سرد»
شوگا: خب چیه دیدی دیگه دلشو شکستی دیگه راه برگشتی نیست
کوک: من... من
که شوگا یه سیلی بهش زد
شوگا: هیچ میدونی چقدر میتونی بی شعور باشی ها«باداد»
بچه ها اومدن
جیمین: شوگا ول کن
شوگا با خنده: خخ ول کنم این عوضی بی شعور به کسی که اونو از مادرش بیشتر دوست داشت خیانت کرده
نامجون: بسه«یکم بلد»
شوگا:... ببین اون ازت بریده میخواد ازت طلاق بگیره
یهو کوک یه مشت زد تو دهن شوگا
شوگا: خار.کصت
شوگا رفت تو اتاق جیمین کوک رفت تو اتاق تهیونگ و روزی به همه ی حرفا گوش کرده بود رفت دراز کشید و عکس 7نفره شونو باهم دید و فکر کرد اگه خودش نبود عضا از همجا نمیشدن
سفر به ساعت 3شب
«روزی و کوک بیدارن»
از زبون کوک
برم پیش روزی دلم خیلی براش تنگ شده
درحال رفتن به اتاق شوگا
تق تق صدای در
روزی تا خواست بگه کیه
کوک: روزی بیداری؟
روزی میخواست ببینه چی کار میکنه خودشو تو سک.سی ترین حالت ممکن خودشو به خواب زد
کوک اومد داخل و دراز کشید کنار روزی
کوک: روزی؟
ذهن روزی
عذاب وجدان بهش بدم؟ باشه
روزی مثلا توی خواب: کوک... کوک.. کوک نه. نه نه آشغال عوضی تو چطور.... تونستی... آشغال.... عوضی.... چطور... چطور تونستی
کوک عذاب وجدان گرفت و رفت و گرفت خوابید
ساعت4
دوباره کوک اومد ولی روزی واقعا خواب بود
کوک نتونست طاقت بیاره و لب روزی بوسید و روزی هم خواب بود
کوک: خوب بخوابی فرشته ی من گونشو بوسید و رفت سرجاش و اشک میریخت
ساعت11صبح
از زبون روزی
با خیس شدن لبم از خواب بیدار شدم ولی بهش توجه خاصی نکردم و رفتم پایین
همه: صبح بخیر
روزی: صبح بخیر
تهیونگ: بیا صبحانه بخور
روزی: باش
نشستن روی میز و کوک پیش روزی نشست
روزی: بچه ها جا نیست؟
تا روزی اینو گفت کوک رفت
ذهن روزی: اوفف مجبورم برم دنبالش
روزی: بچه ها من میرم دنبالش
صدا در
کوک: کیه
روزی: بیا سر میز«خیلی سرد»
کوک: یعنی برات مهمم؟
روزی:شاید«سرد»
کوک: من نمی خورم
روزی: وقتی میگم بیا یعنی بیا«سرد و یکم بلند»
کوک: الان میام
روزی: زود«سرد»
۵.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.