مافیای بی چهره
مافیای بی چهره
پارت 4
ویو مائـل
مارکو خوایت به من شلیک کنه که کای امد جلو وتو کتفش تیر خورد
مارکو: واو بادیگارد رو نگاه کن ( با حالت تیکه)
مائـل: هوی اون بادیگارد نیست اون دست راستم ( با داد)
مارکو: باشه بابا
میخواستم حواس مارکو رو پرت کنم که شلیک کتم و حواسش برا دودقیقه پرت شد و شلیک کردم تو پاش که افتاد زمین رفتم پیش کای به حرف در امدم
مائـل: کای حالت خوبه ببینم کجا شلیک خوردی برا چی امدی جلو
کای: بانو حالم خوبه تو کتفم تیر خوردم با نو مشکلی تیست
مائـل: وای از دست تو. ببینم پس اون غوله کجاست
کای: الان میاد
مائـل: هوی غول بیا اینو. ببر خونه داخل اون مخفیگاه بزار
غول: چشم خانم
اون غوله مارکو رو برد منم کای رو بلند کردن و بردم داخل ماشین گذاشتمش
و. بردمش بیمارستان
ویو یونگی
امروز با سرکت BUS. قرار داد بستیم انکار کار هیوک کارساز بود دمش گرم ولی یکم عجیب بود رئییـس شرکت به اون بزرگی یه دختر باشه و اصلا راضی نمیشه چهرشو نشون بده عجیبه با اوت صدای که من شنیدم انگار دختر خشنی نیست عهههههه اصلا من چرا دارم بهش فکر میکنم که یهو یکی امد داخل
یونگی: حداقل در میزدی میومدی تپ
کوک: بابا نمیدونی چقدر در زدن اصلا چرا متوجه نشودی
یونگی: واقعا در زدی نشنیدم
کوک: اندازه دودقیقه داشتم در میزدم
یونگی: واقعا
کوک: اره تو حواست کجاست که نفهمیدی شیطون ( با نگاه های شیطانی)
یونگی: عوضـی نشو داشتم یه این شرکتی که توی فرانسه باهاش قرار داد بستیم فکر میکردم
کوک: اها پس به این فکر میکردی
یونگی: اره
کوک: ببینم با مدیرش حرف زدی مرد بود زن بود
یونگی: مدیرش زن بود و باهاش حرف زدم
کوک: اها چه جالب مثل تو نمیشه خودشو نشون بده و میگن همیشه دربار ماسک زدنه دقیقا شبیه تو خیلی عجیبه عجب شما دوتا برا هم ساخته شدید
یونگی: بس کن دیگه عههه از این حرف ها رو نزن میدونی بدم میاد
کوک: باشه باشه حالا میخوای چیکار کنی
یونگی: چی چیکار
کوک: نمیخوای مهمونی ترتیب کنی ها
یونگی: اها از اون لحاظ بهش فکز میکنم
کوک: باش فعلا بای
یونگی: بای
دختره تا حالا نشنیدم بیاد کره یعنی تا حالا نیومده یعنی راضی میشه بیاد کره..... ( فکر های دیگه) که تصمیم گرفتم مهمونی بگیرم. اول مائـل رو دعوت میکنم به کوم زنگ زدم که شمارشو برام بگیره که یهو ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت 4
ویو مائـل
مارکو خوایت به من شلیک کنه که کای امد جلو وتو کتفش تیر خورد
مارکو: واو بادیگارد رو نگاه کن ( با حالت تیکه)
مائـل: هوی اون بادیگارد نیست اون دست راستم ( با داد)
مارکو: باشه بابا
میخواستم حواس مارکو رو پرت کنم که شلیک کتم و حواسش برا دودقیقه پرت شد و شلیک کردم تو پاش که افتاد زمین رفتم پیش کای به حرف در امدم
مائـل: کای حالت خوبه ببینم کجا شلیک خوردی برا چی امدی جلو
کای: بانو حالم خوبه تو کتفم تیر خوردم با نو مشکلی تیست
مائـل: وای از دست تو. ببینم پس اون غوله کجاست
کای: الان میاد
مائـل: هوی غول بیا اینو. ببر خونه داخل اون مخفیگاه بزار
غول: چشم خانم
اون غوله مارکو رو برد منم کای رو بلند کردن و بردم داخل ماشین گذاشتمش
و. بردمش بیمارستان
ویو یونگی
امروز با سرکت BUS. قرار داد بستیم انکار کار هیوک کارساز بود دمش گرم ولی یکم عجیب بود رئییـس شرکت به اون بزرگی یه دختر باشه و اصلا راضی نمیشه چهرشو نشون بده عجیبه با اوت صدای که من شنیدم انگار دختر خشنی نیست عهههههه اصلا من چرا دارم بهش فکر میکنم که یهو یکی امد داخل
یونگی: حداقل در میزدی میومدی تپ
کوک: بابا نمیدونی چقدر در زدن اصلا چرا متوجه نشودی
یونگی: واقعا در زدی نشنیدم
کوک: اندازه دودقیقه داشتم در میزدم
یونگی: واقعا
کوک: اره تو حواست کجاست که نفهمیدی شیطون ( با نگاه های شیطانی)
یونگی: عوضـی نشو داشتم یه این شرکتی که توی فرانسه باهاش قرار داد بستیم فکر میکردم
کوک: اها پس به این فکر میکردی
یونگی: اره
کوک: ببینم با مدیرش حرف زدی مرد بود زن بود
یونگی: مدیرش زن بود و باهاش حرف زدم
کوک: اها چه جالب مثل تو نمیشه خودشو نشون بده و میگن همیشه دربار ماسک زدنه دقیقا شبیه تو خیلی عجیبه عجب شما دوتا برا هم ساخته شدید
یونگی: بس کن دیگه عههه از این حرف ها رو نزن میدونی بدم میاد
کوک: باشه باشه حالا میخوای چیکار کنی
یونگی: چی چیکار
کوک: نمیخوای مهمونی ترتیب کنی ها
یونگی: اها از اون لحاظ بهش فکز میکنم
کوک: باش فعلا بای
یونگی: بای
دختره تا حالا نشنیدم بیاد کره یعنی تا حالا نیومده یعنی راضی میشه بیاد کره..... ( فکر های دیگه) که تصمیم گرفتم مهمونی بگیرم. اول مائـل رو دعوت میکنم به کوم زنگ زدم که شمارشو برام بگیره که یهو ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۳.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.