پارت (۳۰)
پارت (۳۰)
کف دستش بوی عطر کاترین رو گرفته بود!
سریعاً اهرم طالیی رنگ شیر آب رو چرخوند و دستهاش رو
زیرش برد. برای دقایق طوالنی ای محکم و وسواسگونه اونها رو
به هم می سابید و می شست.
قبل از اینکه پوستش رو زخمی کنه، یکی از دستهاش رو به سمت
گردنش برد و با خیسیای که از قبل داشت، قرمزیهای گردنش
رو پاک کرد.
با اینکه با همون یکبار، هیچ ردی از رژ روی پوست شیری رنگش
باقی نموند اما، پنج بار دیگه هم کارش رو تکرار کرد و بعد به
سراغ صورت و لبهاش رفت و اونها رو هم با شدت شست.
باالخره شیر آب رو بست و از توی آیینه، به چشم ها و مژه های
بلندِ کامالً خیسش خیره شد. مثل ماهیای که از دریا جدا شده و
محکوم به زنده موندنه نفس نفس میزد و بی قرار بود. تمام صورت،
گردن و بخش باالیی پیرهن سفید رنگش خیس از آب شده بودن
و این اصالً صحنهی جالبی نبود.
تا جایی که میتونست، با آستین کتش اونها رو خشک کرد و
بعد از اینکه مطمئن شد کسی قرار نیست از روی ظاهرش متوجه
چیزی بشه، تصمیم به برگشت گرفت.
به هیچ عنوان براش راحت نبود که خیسی چندش آور آستین کتش
رو تحمل کنه؛ پس بین راه، اون رو از تنش خارج کرد و روی
ساعدش انداخت.
همزمان با خروجش از سرویس، فرد دیگهای داخل اومد و باعث
شد بابت اینکه طِی چند دقیقه گذشته، کسی با حضورش، خلوتشون
رو به هم نزده، خودش رو آدم خوششانسی خطاب کنه.
کف دستش بوی عطر کاترین رو گرفته بود!
سریعاً اهرم طالیی رنگ شیر آب رو چرخوند و دستهاش رو
زیرش برد. برای دقایق طوالنی ای محکم و وسواسگونه اونها رو
به هم می سابید و می شست.
قبل از اینکه پوستش رو زخمی کنه، یکی از دستهاش رو به سمت
گردنش برد و با خیسیای که از قبل داشت، قرمزیهای گردنش
رو پاک کرد.
با اینکه با همون یکبار، هیچ ردی از رژ روی پوست شیری رنگش
باقی نموند اما، پنج بار دیگه هم کارش رو تکرار کرد و بعد به
سراغ صورت و لبهاش رفت و اونها رو هم با شدت شست.
باالخره شیر آب رو بست و از توی آیینه، به چشم ها و مژه های
بلندِ کامالً خیسش خیره شد. مثل ماهیای که از دریا جدا شده و
محکوم به زنده موندنه نفس نفس میزد و بی قرار بود. تمام صورت،
گردن و بخش باالیی پیرهن سفید رنگش خیس از آب شده بودن
و این اصالً صحنهی جالبی نبود.
تا جایی که میتونست، با آستین کتش اونها رو خشک کرد و
بعد از اینکه مطمئن شد کسی قرار نیست از روی ظاهرش متوجه
چیزی بشه، تصمیم به برگشت گرفت.
به هیچ عنوان براش راحت نبود که خیسی چندش آور آستین کتش
رو تحمل کنه؛ پس بین راه، اون رو از تنش خارج کرد و روی
ساعدش انداخت.
همزمان با خروجش از سرویس، فرد دیگهای داخل اومد و باعث
شد بابت اینکه طِی چند دقیقه گذشته، کسی با حضورش، خلوتشون
رو به هم نزده، خودش رو آدم خوششانسی خطاب کنه.
۸.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.