خاطراتمون:)
خاطراتمون:)
پارت۱۴
ارسلان:رسیدم خونه کلیدو انداختم دیدم دیانا وم در منتظرمه
دیانا:اومدی حوصلم سررفته بود
ارسلان:مگه دخترا خونه میستن
دیانا:امیر اومد بردتشون بیروم پاساژ گردی
ارسلان:تو چرا نرفتی
دیانا:اخه تو میومدی خونه کسی نبود واست غذا درست کنه منم گفتم بمونم که واست غذا درست کنم.الانم بیا ببین چی درست کردم
ارسلان:رولت گوشت مرسی من برم لباسامو عوض کنم
دیانا:باشه منم میزو میچینم
یک ربع بعد...
ارسلان:دیدم گوشیم زنگ میخوره حوصله نداشتم رد تماس کزدم رفتم پایین
دیانا:گوشیم زنگ خورد محراب بود
مکالمه دیانا و محراب
محراب:سلام دیا
ریانا:سلام خوبی جان
محراب:ارسلان چرا گوشیشو جواب نمیده
دیانا:حتما شارژش تموم شده
محراب: اوکی پس بهش بگو بهم یه زنگ بزنه خدافز
دیانا:باشه خدافز
پایان مکاامه
ارسلان:کی بود
دیانا:محراب گفت یه زنگ بهم بزنه
ارسلان:باشه حوصلشو ندارم
دیانا:ارسلان چیزی شده حال نداری
ارسلان:نه اوکیه
دیانا:مطمئن
ارسلان:اره
دیانا:اوکی.غذامونو خوردیمو پاشدم ظرفارو بشورم
ارسلان:رفتم از پشت کمر دیانارو گرفتم اوم زیر گوشش لب زدم کمکت کنم
دیانا:باش...
ادامه دارد...
پارت۱۴
ارسلان:رسیدم خونه کلیدو انداختم دیدم دیانا وم در منتظرمه
دیانا:اومدی حوصلم سررفته بود
ارسلان:مگه دخترا خونه میستن
دیانا:امیر اومد بردتشون بیروم پاساژ گردی
ارسلان:تو چرا نرفتی
دیانا:اخه تو میومدی خونه کسی نبود واست غذا درست کنه منم گفتم بمونم که واست غذا درست کنم.الانم بیا ببین چی درست کردم
ارسلان:رولت گوشت مرسی من برم لباسامو عوض کنم
دیانا:باشه منم میزو میچینم
یک ربع بعد...
ارسلان:دیدم گوشیم زنگ میخوره حوصله نداشتم رد تماس کزدم رفتم پایین
دیانا:گوشیم زنگ خورد محراب بود
مکالمه دیانا و محراب
محراب:سلام دیا
ریانا:سلام خوبی جان
محراب:ارسلان چرا گوشیشو جواب نمیده
دیانا:حتما شارژش تموم شده
محراب: اوکی پس بهش بگو بهم یه زنگ بزنه خدافز
دیانا:باشه خدافز
پایان مکاامه
ارسلان:کی بود
دیانا:محراب گفت یه زنگ بهم بزنه
ارسلان:باشه حوصلشو ندارم
دیانا:ارسلان چیزی شده حال نداری
ارسلان:نه اوکیه
دیانا:مطمئن
ارسلان:اره
دیانا:اوکی.غذامونو خوردیمو پاشدم ظرفارو بشورم
ارسلان:رفتم از پشت کمر دیانارو گرفتم اوم زیر گوشش لب زدم کمکت کنم
دیانا:باش...
ادامه دارد...
۲.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.