تک پارتی از جونگ کوک درخواستی
تک پارتی از جونگ کوک #درخواستی#
وقتی میرید پارتی و حسودی میکنه
ساعت ۷ شب بود و به مهمونی دعوت شده بودید و توراه داشتید موزیک گوش میکردید و یا گاهی اوقات سرت تو گوشی بود و رسیدید به پارتی و اونجا هنوز افراد کمی بودند و بقیه هنوز نیومده بودند و تو اونجا یه دوست به اسم یونا داشتی و با برادرش اونجا بود و و کم کم داشت اونجا شلوغ میشد و موقع رقص شد خیلیا اومده بودند وسط و ساعت داشت ۱۰میشد و کوک گفت
کوکی:ا٫ت بیا بریم داره دیر میشه
ا٫ت: کوک لطفاً بزار یه ذره دیگه اینجا باشیم
کوکی :ولی الان دیروقته باید بریم خونه
یونا :عاعا .. بچه ها کجا تازه شروع شده راستی میخوای با برادرم برقصیم
ا٫ت:حتما
کوکی :وای نه
کم کم جونگ کوک داشت عصبانی میشد از اینکه داشتی باهاش میرقصیدی و وقتی آهنگ تموم شد جونگ کوک میخواست بگه که بریم ولی تو دوباره رقصیدی و آهنگ که تموم شد با برادر یونا گرم گرفته بودی و جونگ کوک دستت رو گرفت و از اونجا رفتید و سوار ماشین شدید
ا٫ت:معلوم هست داری چیکار میکنی ؟
کوکی :مگه به تو نمی گم دیره باید بریم الان ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه ست
ا٫ت:خب که چی دلیل این کارت چیه ؟
کوکی :چرا با برادرش گرم گرفته بودی ؟
ا٫ت:یه جوری میگی انگار با من رابطه داره
تو راه کلی باهم بحث کردید و رسیدید خونه و تو رفتی تو اتاق و درو محکم بستید (البته اول لباس عوض کردید ) و تو باهاش قهر کردی و اون مجوبو شد روی کاناپه بخوابه و زمستون بود و صبح شد بخواطر اون نرفتی توی حال و دیدی صدایی نیومد و رفتی توی گوشی و چند دقیقه بعد کلافه شدی و از اتاق رفتی بیرون و دیدی روی کاناپه خوابیده و خود رو تو خودش جمع کرده بود دقیقا مثل یه خرگوش بامزه خوابیده بود و چون نمی تونستی به نگاهش نه بگی روش پتو انداختی و بغلش کردی و بویش کردی ولی از درون ازش معذرت خواهی ولی به خود واقعیش نگفتی که تورو ببخشه و صبحانه تو خوردی و جونگ کوک بالاخره بیدار شد و حتی بهت صبح بخیر هم نگفت و صبحا نه شو خورد و نشست رو کاناپه و لی جونگ کوک هم از درون خیلی عذر خواهی کرد هیچ کدوم باهم حرف نزدید تا اینکه زبون باز کردی
ا٫ت:کوک من میخوام یه چیزی بگم
کوکی :بگو
ا٫ت: منو ببخش که دیشب به حرفت گوش ندادم و بغض تو گلوت گیره کرد و گریه کردی کوکی هم رو گریه های تو حساس بود و اومد بغلت کرد و گفت
کوکی :من تورو میبخشم و تو اون روز خودتو خالی کردی تو بغلش و بهم قول دادید که همدیگه رو باید جوری دوست داشته باشید که بتونید همدیگه رو درک کنید
درخواستی بود🥰
وقتی میرید پارتی و حسودی میکنه
ساعت ۷ شب بود و به مهمونی دعوت شده بودید و توراه داشتید موزیک گوش میکردید و یا گاهی اوقات سرت تو گوشی بود و رسیدید به پارتی و اونجا هنوز افراد کمی بودند و بقیه هنوز نیومده بودند و تو اونجا یه دوست به اسم یونا داشتی و با برادرش اونجا بود و و کم کم داشت اونجا شلوغ میشد و موقع رقص شد خیلیا اومده بودند وسط و ساعت داشت ۱۰میشد و کوک گفت
کوکی:ا٫ت بیا بریم داره دیر میشه
ا٫ت: کوک لطفاً بزار یه ذره دیگه اینجا باشیم
کوکی :ولی الان دیروقته باید بریم خونه
یونا :عاعا .. بچه ها کجا تازه شروع شده راستی میخوای با برادرم برقصیم
ا٫ت:حتما
کوکی :وای نه
کم کم جونگ کوک داشت عصبانی میشد از اینکه داشتی باهاش میرقصیدی و وقتی آهنگ تموم شد جونگ کوک میخواست بگه که بریم ولی تو دوباره رقصیدی و آهنگ که تموم شد با برادر یونا گرم گرفته بودی و جونگ کوک دستت رو گرفت و از اونجا رفتید و سوار ماشین شدید
ا٫ت:معلوم هست داری چیکار میکنی ؟
کوکی :مگه به تو نمی گم دیره باید بریم الان ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه ست
ا٫ت:خب که چی دلیل این کارت چیه ؟
کوکی :چرا با برادرش گرم گرفته بودی ؟
ا٫ت:یه جوری میگی انگار با من رابطه داره
تو راه کلی باهم بحث کردید و رسیدید خونه و تو رفتی تو اتاق و درو محکم بستید (البته اول لباس عوض کردید ) و تو باهاش قهر کردی و اون مجوبو شد روی کاناپه بخوابه و زمستون بود و صبح شد بخواطر اون نرفتی توی حال و دیدی صدایی نیومد و رفتی توی گوشی و چند دقیقه بعد کلافه شدی و از اتاق رفتی بیرون و دیدی روی کاناپه خوابیده و خود رو تو خودش جمع کرده بود دقیقا مثل یه خرگوش بامزه خوابیده بود و چون نمی تونستی به نگاهش نه بگی روش پتو انداختی و بغلش کردی و بویش کردی ولی از درون ازش معذرت خواهی ولی به خود واقعیش نگفتی که تورو ببخشه و صبحانه تو خوردی و جونگ کوک بالاخره بیدار شد و حتی بهت صبح بخیر هم نگفت و صبحا نه شو خورد و نشست رو کاناپه و لی جونگ کوک هم از درون خیلی عذر خواهی کرد هیچ کدوم باهم حرف نزدید تا اینکه زبون باز کردی
ا٫ت:کوک من میخوام یه چیزی بگم
کوکی :بگو
ا٫ت: منو ببخش که دیشب به حرفت گوش ندادم و بغض تو گلوت گیره کرد و گریه کردی کوکی هم رو گریه های تو حساس بود و اومد بغلت کرد و گفت
کوکی :من تورو میبخشم و تو اون روز خودتو خالی کردی تو بغلش و بهم قول دادید که همدیگه رو باید جوری دوست داشته باشید که بتونید همدیگه رو درک کنید
درخواستی بود🥰
۵.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.