فیک ومپایر ..
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟴
ا.ت: برام مهم نیست دو،ستم بوده یا نه .
کوک: نفس عمیق بک،ش .
ا.ت: نیازی نیست من آرومم .
کوک: معلومه .. خب برو حاضر شو .
خودمم رفتم حاضر بشم .. ل،،با،،سمو عو،ض کردم "عک،س میدم" و کمی ژل به موهام زدم .
بعد اینکه با شونه حالتش رو درست کردم ، عطر تلخم رو زدم و منتظر ا.ت موندم ..
چند دقیقه گذشت که اونم حاضر شد "عک،س میدم" .
باهم از خونه خارج شدیم و رفتیم شرکت .
وا،،رد شرکت شدیم که منشی هان با دیدنم به سمتم اومد و شروع کرد تا رسیدن دم در ات،،اقم تموم گزا،،رشات شرکت رو برام بازگو کرد .
پرونده گز،،ارشات رو ازش گرفتم و پرسیدم:
کوک: پدرم اومده ؟
منشی هان: بله قربان .. الان باید برید ات،،اق کنفرانس .
کوک: باشه ممنون میتونی بری .
منشی هان بعد تعظیم کوتاهی رفت تا بقیه گز،،ارشات رو آماده کنه .
ا.ت: این منشی هان آدمه ؟
کوک: آره .
ا.ت: بین اعضای شرکت خو،،ناشام هم دارید ؟
کوک: شاید .
ا.ت: خو،،ناشام باشه بهتر از اینکه که سارانگ باشه .
کوک: لبخندی به حرصی شدنای ا.ت زدم که با شنیدن صدای پدرم ، لبخندم محو شد .
به سمت صدا برگشتم و پدر خودم رو به همراه آقای شین دیدم .
ا.ت: عجب بابایی داری .
کوک: هان ؟
ا.ت: هیچی .. خوشتیپه .
د،،ست ا.ت رو مح،،کم تر گرفتم و به طرفشون رفتم .
چانگ هو: خوش اومدی پسرم .
کوک: سرمو تک،ون دادم و با آقای شین د،ست دادم و گفتم: خوشحالم از دیدنتون .
شین: منم خوشحالم ، مر،دِ جوان !
رو به ا.ت کرد و گفت: اوه ، تو جانگ ا.ت هستی ؟ د،،ختره جانگ هیون و تا جایی که یادمه با د،،خترم سارانگ همکلاسی بودی !
ا.ت: تعظیم کوتاهی کرد و گفت: بله درسته ، خوشحالم از دیدنتون .
شین: راستی سارانگ هم همینجاست .. عا داره میاد .
ا.ت: زیر ل،،ب زمزمه کردم: همین انگلو کم داشتم !
صدای قدماشون نزدیک تر شد اما فقط سارانگ نبود و یکی دیگه هم همراهش بود .
بهشون نگاه کردم و دیدم که ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟴
ا.ت: برام مهم نیست دو،ستم بوده یا نه .
کوک: نفس عمیق بک،ش .
ا.ت: نیازی نیست من آرومم .
کوک: معلومه .. خب برو حاضر شو .
خودمم رفتم حاضر بشم .. ل،،با،،سمو عو،ض کردم "عک،س میدم" و کمی ژل به موهام زدم .
بعد اینکه با شونه حالتش رو درست کردم ، عطر تلخم رو زدم و منتظر ا.ت موندم ..
چند دقیقه گذشت که اونم حاضر شد "عک،س میدم" .
باهم از خونه خارج شدیم و رفتیم شرکت .
وا،،رد شرکت شدیم که منشی هان با دیدنم به سمتم اومد و شروع کرد تا رسیدن دم در ات،،اقم تموم گزا،،رشات شرکت رو برام بازگو کرد .
پرونده گز،،ارشات رو ازش گرفتم و پرسیدم:
کوک: پدرم اومده ؟
منشی هان: بله قربان .. الان باید برید ات،،اق کنفرانس .
کوک: باشه ممنون میتونی بری .
منشی هان بعد تعظیم کوتاهی رفت تا بقیه گز،،ارشات رو آماده کنه .
ا.ت: این منشی هان آدمه ؟
کوک: آره .
ا.ت: بین اعضای شرکت خو،،ناشام هم دارید ؟
کوک: شاید .
ا.ت: خو،،ناشام باشه بهتر از اینکه که سارانگ باشه .
کوک: لبخندی به حرصی شدنای ا.ت زدم که با شنیدن صدای پدرم ، لبخندم محو شد .
به سمت صدا برگشتم و پدر خودم رو به همراه آقای شین دیدم .
ا.ت: عجب بابایی داری .
کوک: هان ؟
ا.ت: هیچی .. خوشتیپه .
د،،ست ا.ت رو مح،،کم تر گرفتم و به طرفشون رفتم .
چانگ هو: خوش اومدی پسرم .
کوک: سرمو تک،ون دادم و با آقای شین د،ست دادم و گفتم: خوشحالم از دیدنتون .
شین: منم خوشحالم ، مر،دِ جوان !
رو به ا.ت کرد و گفت: اوه ، تو جانگ ا.ت هستی ؟ د،،ختره جانگ هیون و تا جایی که یادمه با د،،خترم سارانگ همکلاسی بودی !
ا.ت: تعظیم کوتاهی کرد و گفت: بله درسته ، خوشحالم از دیدنتون .
شین: راستی سارانگ هم همینجاست .. عا داره میاد .
ا.ت: زیر ل،،ب زمزمه کردم: همین انگلو کم داشتم !
صدای قدماشون نزدیک تر شد اما فقط سارانگ نبود و یکی دیگه هم همراهش بود .
بهشون نگاه کردم و دیدم که ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
۱۳.۹k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.