rejected p3۸(END)
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
قدم قدم ، همینطور که دسته های گل توی دستم داشتم.
به سمت قبر شماره ی ۱۷۳ رفتم و گل هارو روش قرار دادم.
لبخندی زدم و دستم رو روی قبر سیاه رنگ کشیدم و به قاب عکس سوبین که با زیبایی میخندید نگاهی کردم
+ خوبی سوبینم؟
لبخندی زدم
+ اونجا حتماً خیلی راحت تره مگه نه ؟
+ مامان خوبه ؟.
+ بابا چی؟...اونجا پیشته؟
خنده ای کردم
+ دلم برات تنگ شده داداشی
با لبخند به قاب عکس نگاه میکردم
+ اوه....
خنده ای کردم
+ من الان ۲۷ سالم شده هااا.....
بلند خندیدم جوری که انگار سوبین درست کنارم بود
+ پیر شدم....سه سال از نبودنت میگذره عزیزم
آروم دستم رو روی سنگ قبر میکشیدم
+ یک سالی هم میشه که ازدواج کردم
لبخند دندون نمایی زدم و همینطور که مشغول مرتب کردن و تزیین گل برگ ها بودم ، حرف میزدم :
+ هیون...اون الان دیگه ۳۰ سالش شده....
خنده ای کردم
+ ولی هنوز هم خیلی جذابه هااا.....
بلند بلند میخندیدم و توی همین حین مشغول بودم.
+ جونگین و خانوم شیم به یکی از جزیره های آمریکا مهاجرت کردن......
+ قراره چند هفته دیگه بیان پیشمون.
نگاهم رو از گل برگ ها گرفتم و به قاب عکس سوبین دادم
+ جونگین خیلی دلش برات تنگ شده
+ خانوم شیم هم همینطور
لبخندی زدم
+ البته که...جونگین الان ۲۰ سالش شده....اون حتی دوست دختر هم داره
بلند زدم زیر خنده
+ فکر کنم فقط تویی که عقب موندی داداشی
با این جمله لبخندم محو شد و به قاب عکس سوبین نگاه میکردم
+ خواهری خیلی دلش تنگته....خیلی
برای آخرین بار دستم رو روی سنگ قبر کشیدم و نفس عمیقی سر دادم
+ خواهرت دوستت داره....سوبینم
#فیکشن
#هیونجین
قدم قدم ، همینطور که دسته های گل توی دستم داشتم.
به سمت قبر شماره ی ۱۷۳ رفتم و گل هارو روش قرار دادم.
لبخندی زدم و دستم رو روی قبر سیاه رنگ کشیدم و به قاب عکس سوبین که با زیبایی میخندید نگاهی کردم
+ خوبی سوبینم؟
لبخندی زدم
+ اونجا حتماً خیلی راحت تره مگه نه ؟
+ مامان خوبه ؟.
+ بابا چی؟...اونجا پیشته؟
خنده ای کردم
+ دلم برات تنگ شده داداشی
با لبخند به قاب عکس نگاه میکردم
+ اوه....
خنده ای کردم
+ من الان ۲۷ سالم شده هااا.....
بلند خندیدم جوری که انگار سوبین درست کنارم بود
+ پیر شدم....سه سال از نبودنت میگذره عزیزم
آروم دستم رو روی سنگ قبر میکشیدم
+ یک سالی هم میشه که ازدواج کردم
لبخند دندون نمایی زدم و همینطور که مشغول مرتب کردن و تزیین گل برگ ها بودم ، حرف میزدم :
+ هیون...اون الان دیگه ۳۰ سالش شده....
خنده ای کردم
+ ولی هنوز هم خیلی جذابه هااا.....
بلند بلند میخندیدم و توی همین حین مشغول بودم.
+ جونگین و خانوم شیم به یکی از جزیره های آمریکا مهاجرت کردن......
+ قراره چند هفته دیگه بیان پیشمون.
نگاهم رو از گل برگ ها گرفتم و به قاب عکس سوبین دادم
+ جونگین خیلی دلش برات تنگ شده
+ خانوم شیم هم همینطور
لبخندی زدم
+ البته که...جونگین الان ۲۰ سالش شده....اون حتی دوست دختر هم داره
بلند زدم زیر خنده
+ فکر کنم فقط تویی که عقب موندی داداشی
با این جمله لبخندم محو شد و به قاب عکس سوبین نگاه میکردم
+ خواهری خیلی دلش تنگته....خیلی
برای آخرین بار دستم رو روی سنگ قبر کشیدم و نفس عمیقی سر دادم
+ خواهرت دوستت داره....سوبینم
۱۵.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.