My weird girlfriend
My weird girlfriend
P 3
بعد رفتنش خودمو پرت کردم به تخت.. نرم بود .. خوب بود..کمدو باز کردم لباس فرم؟
لباس فرم مدرسو گذاشتع بودند..شروع به چیدن لباسام کردم..لوازم ارایشی هامو روی میز چیدم کتاب های مورد علاقم و عکس و پستر هامو هم به دیوار چسبوندم یکم با رنگ اتاقم جور نمیشد ولی بعدا عوضش میکنم.. لباس فرممو بیرون اوردم و اویزونش کردم هدفونمو گذاشتم شارژ..گوشیمو برداشتم نمیدونم چیشد که خوابم برده بود....
باصدای خدمت کار بیدار شدم
؛ خانم..خانم..بیدارشید..اقای جئون و خانم جئون منتظرتونن..
_عا..باشه..
به سختی از تخت دل کندم رفتم جلو اینه یکم ارایش ملایمی کردم..لباس هامو عوض نکردم لباس راحتی هام یادم رفته بودن..مسئلع مهمی نبود برام
در اتاق رو باز کردم ... قلبم اومد دهنم..
_یا ابلفضل..
+اوه ببخشید نمیخواستم بترسونمت چطوری دختر عمو..؟
وایسا این..این جونگکوکه؟ ناموصاا..
_ عاا .. ممنون..خوبم..
لبخند گرمی زد ..+ خیلی خوشگل شدی..همینطور قد بلند.. بریم شامو بخوریم..
دستمو گرفت بین پله ها به بهونه چک کردن گوشیم دستمو از دستش کشیدم بیرون...عاح خیلی حس عجیبی داشتم..واقعا پسر عموم اینه؟ بهش میخوره ایدل باشه..؟ ولی ۱۸ سالشه پس درس میخونه..نمیتونم قیافشو توصیف کنم.
رفتیم سالن روبه روی زنعمو نشستم..
کنار من هم جونگکوک نشست..هفف خیلی رو مخم بود...
بدون هیچ حرفی شروع به خوردن غذا کردیم که پسری که عصر دیدم .. اومد سر میز و نشستم روبه روی جونگکوک ..
🐷 کجا بودی؟
جیمین: رفته بودم پیش دوستم درس میخوندیم..
🐷 بار اخرته که دیر میای
جیمین:چشم..
اهمیتی ندادم و درحال خوردن گوشت بودم..
🐷 دخترم..اذیت که نمیشی؟ اگه چیزی لازم داشتی به من یا جونگکوک میتونی بگی ...
غذارو قورت دادم و جواب دادم..
_بله میگم..
+ خاطرات بچگیامون جلو چشمم ظاهر شدن( لبخند)
جوابی ندادم
+ راستی..
بهش نگاه کردم
+ جیمین پسر خاله منه..اشناتون میکنم
جیمین:من قبل تو باهاش آشنا شدم
+ جداً
_ اهوم
+ شک ندارم خیلی خوب کنار میاین
🐷 فردا اولین روز مدرسته کتابات و اوردی مگه نه؟
_ بله اوردم
🐷 خوبه لباس فرمتم گفته بودم بزارن کمدت .. مدرست با مدرسه جونگکوک و جیمین یکیه میتونی باهاشون بگردی...
_چشم... غذام تموم شد..گوشیم رو برداشتم و چک کردن یوتویوب بودم
همینجوری داشتم توی یوتویوب میچرخیدم جونگکوک اومد پیشم و نشست نگاهی بهش نکردم
دستشو گذاشت روی میز و سرشو به دستش تیکه داد..بهم نگاه میکرد حس نگاهاشو کردم و بهش سرد
نگاه کردم ..
+ نسبت به قبل خیلی کم حرف شدی..خجالت میکشی ازم؟(خنده)
_ ها..؟ نه..حرفی ندارم بگم.
+ ولی من میخوام مثل قبل باشیما ..
درحال خنده گفت:هی یاددت میاد به همدیگه قول از...
جیمین: جونگکوکا برام این قسمتو توضیح بده
+ باشه..
_ نباید عمرا بزارم این حرف از دهتش بیاد بیرون لعنت به این زندگی
گوشیمو برداشتم جمع خانوادگی نشسته بودن منم با گوشی ور میرفتم که ...
P 3
بعد رفتنش خودمو پرت کردم به تخت.. نرم بود .. خوب بود..کمدو باز کردم لباس فرم؟
لباس فرم مدرسو گذاشتع بودند..شروع به چیدن لباسام کردم..لوازم ارایشی هامو روی میز چیدم کتاب های مورد علاقم و عکس و پستر هامو هم به دیوار چسبوندم یکم با رنگ اتاقم جور نمیشد ولی بعدا عوضش میکنم.. لباس فرممو بیرون اوردم و اویزونش کردم هدفونمو گذاشتم شارژ..گوشیمو برداشتم نمیدونم چیشد که خوابم برده بود....
باصدای خدمت کار بیدار شدم
؛ خانم..خانم..بیدارشید..اقای جئون و خانم جئون منتظرتونن..
_عا..باشه..
به سختی از تخت دل کندم رفتم جلو اینه یکم ارایش ملایمی کردم..لباس هامو عوض نکردم لباس راحتی هام یادم رفته بودن..مسئلع مهمی نبود برام
در اتاق رو باز کردم ... قلبم اومد دهنم..
_یا ابلفضل..
+اوه ببخشید نمیخواستم بترسونمت چطوری دختر عمو..؟
وایسا این..این جونگکوکه؟ ناموصاا..
_ عاا .. ممنون..خوبم..
لبخند گرمی زد ..+ خیلی خوشگل شدی..همینطور قد بلند.. بریم شامو بخوریم..
دستمو گرفت بین پله ها به بهونه چک کردن گوشیم دستمو از دستش کشیدم بیرون...عاح خیلی حس عجیبی داشتم..واقعا پسر عموم اینه؟ بهش میخوره ایدل باشه..؟ ولی ۱۸ سالشه پس درس میخونه..نمیتونم قیافشو توصیف کنم.
رفتیم سالن روبه روی زنعمو نشستم..
کنار من هم جونگکوک نشست..هفف خیلی رو مخم بود...
بدون هیچ حرفی شروع به خوردن غذا کردیم که پسری که عصر دیدم .. اومد سر میز و نشستم روبه روی جونگکوک ..
🐷 کجا بودی؟
جیمین: رفته بودم پیش دوستم درس میخوندیم..
🐷 بار اخرته که دیر میای
جیمین:چشم..
اهمیتی ندادم و درحال خوردن گوشت بودم..
🐷 دخترم..اذیت که نمیشی؟ اگه چیزی لازم داشتی به من یا جونگکوک میتونی بگی ...
غذارو قورت دادم و جواب دادم..
_بله میگم..
+ خاطرات بچگیامون جلو چشمم ظاهر شدن( لبخند)
جوابی ندادم
+ راستی..
بهش نگاه کردم
+ جیمین پسر خاله منه..اشناتون میکنم
جیمین:من قبل تو باهاش آشنا شدم
+ جداً
_ اهوم
+ شک ندارم خیلی خوب کنار میاین
🐷 فردا اولین روز مدرسته کتابات و اوردی مگه نه؟
_ بله اوردم
🐷 خوبه لباس فرمتم گفته بودم بزارن کمدت .. مدرست با مدرسه جونگکوک و جیمین یکیه میتونی باهاشون بگردی...
_چشم... غذام تموم شد..گوشیم رو برداشتم و چک کردن یوتویوب بودم
همینجوری داشتم توی یوتویوب میچرخیدم جونگکوک اومد پیشم و نشست نگاهی بهش نکردم
دستشو گذاشت روی میز و سرشو به دستش تیکه داد..بهم نگاه میکرد حس نگاهاشو کردم و بهش سرد
نگاه کردم ..
+ نسبت به قبل خیلی کم حرف شدی..خجالت میکشی ازم؟(خنده)
_ ها..؟ نه..حرفی ندارم بگم.
+ ولی من میخوام مثل قبل باشیما ..
درحال خنده گفت:هی یاددت میاد به همدیگه قول از...
جیمین: جونگکوکا برام این قسمتو توضیح بده
+ باشه..
_ نباید عمرا بزارم این حرف از دهتش بیاد بیرون لعنت به این زندگی
گوشیمو برداشتم جمع خانوادگی نشسته بودن منم با گوشی ور میرفتم که ...
۵.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.