اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت۳۸
در یهو محکم به دیوار کوبیده شد من جونکوک از رو تخت پریدیم افتادیم پایین گفتم:بالاخره عزرائیل اومده جونمونو بگره خدایا گوه خوردممممم،بچه ها با تعجب نگاه کردم نامجون گفت:مگه قهر نبودین جونکوک به من نگاه کرد گفت:آره من این دختر رو نمیشناسم ک ،گفتم:وا چند دقیقه پیش گفتی من دوست دارمو غیرتیم روت از این حرفا،جونکوک پوزخند زد گفت:من هرزه هارو دوست ندارم،و بعد از در رفت بیرون باتعجب نگاه کردم جیمین کوبید سرش گفت:یادم رفت بهت بگم مثل سگ مست کرده بود ،چی یعنی مست بوده که اون حرفارو بهم میگفت خندیدم بلندتر خندیدم یهو عصبی پاشدم داد زدم:برین بیروننننننننن ،همه شون سریع ریختن بیرون نشستم رو زمین زدم تو سرم
وای آبروم رفت الان میگن چقد اسکول بوده که باور کرده باهاش دوسته خاک هزاران دنیا توسرم.................
همون جور نشسته بودم رو زمین ساعت ۱شب بود رفتم حال میخواستم آب بخورم تشنم شده بود همه جاتاریک بود همه لامپا خاموش فک کنم خوابیده بودن همه بچه ها آب رو از یخچال دراوردم بتری رو کشیدم سرم یهو یه دستی دورم حلقه شد محکم به سرفه افتادم ولی یکم بعد درست شد از ترس نمیدونستم چیکار کنم همونی که دستاشو دورم حلقه کرده بود گفت:میدونی من بدم میاد چیزی که مال من باشه رو بقیه هم استفاده کنن،جونکوک بود معلومه یه عالمه الکل خورده بوی الکل میداد گفتم:م..من...هیچ..کاری..نکردم...اتفاقی...بو..د
،گفت:از بچه گی عادت نداشتم که اسباب بازیم رو به بقیه بدم ،وای حالا چه غلطی کنم ،گفت:میدونی من هرکسی که بهم خیانت کنه رو به بدترین شکل مجازات میکنم،وبعد خندید گفت:مثلا کمربند شلاق شمع سیخ داغ ،رنگ روم پریده بود یا امام هشتم چه گوهی بخورم الان خواستم فرار کنم که محکم منو گرفت و انداخت رو کولش میخواستم داد بزنم ولی خودمو خفه کردم تا بچه ها بیدار نشن از خونه رفتیم بیرون پشمام بجز این خونه یه کلبه دیگه هم هست که فک کنم مال جونکوکه رفت در رو باز کرد و منو پرت کرد رو تخت هق هق کردم گریه کردم اما فایده نداشت کمربندشو باز کرد و دور دستش پیچید یه ضربه زد دوضربه سه ضربه چهار ضربه فقط محکم جیغ میکشیدم ای و گریه میکردم شلاقش رو برداشت دوباره یه ضربه به کمرم یه ضربه به پاهام به باسنم یه بار دوبار سه بار چهار بار پنج بار شیش بار داشتم بیهوش میشدن نایی واسم نمونده بود همه جارو تار میدیدم کمکم چشمام داشت بسته میشد که یهو درباز شد ........
پارت۳۸
در یهو محکم به دیوار کوبیده شد من جونکوک از رو تخت پریدیم افتادیم پایین گفتم:بالاخره عزرائیل اومده جونمونو بگره خدایا گوه خوردممممم،بچه ها با تعجب نگاه کردم نامجون گفت:مگه قهر نبودین جونکوک به من نگاه کرد گفت:آره من این دختر رو نمیشناسم ک ،گفتم:وا چند دقیقه پیش گفتی من دوست دارمو غیرتیم روت از این حرفا،جونکوک پوزخند زد گفت:من هرزه هارو دوست ندارم،و بعد از در رفت بیرون باتعجب نگاه کردم جیمین کوبید سرش گفت:یادم رفت بهت بگم مثل سگ مست کرده بود ،چی یعنی مست بوده که اون حرفارو بهم میگفت خندیدم بلندتر خندیدم یهو عصبی پاشدم داد زدم:برین بیروننننننننن ،همه شون سریع ریختن بیرون نشستم رو زمین زدم تو سرم
وای آبروم رفت الان میگن چقد اسکول بوده که باور کرده باهاش دوسته خاک هزاران دنیا توسرم.................
همون جور نشسته بودم رو زمین ساعت ۱شب بود رفتم حال میخواستم آب بخورم تشنم شده بود همه جاتاریک بود همه لامپا خاموش فک کنم خوابیده بودن همه بچه ها آب رو از یخچال دراوردم بتری رو کشیدم سرم یهو یه دستی دورم حلقه شد محکم به سرفه افتادم ولی یکم بعد درست شد از ترس نمیدونستم چیکار کنم همونی که دستاشو دورم حلقه کرده بود گفت:میدونی من بدم میاد چیزی که مال من باشه رو بقیه هم استفاده کنن،جونکوک بود معلومه یه عالمه الکل خورده بوی الکل میداد گفتم:م..من...هیچ..کاری..نکردم...اتفاقی...بو..د
،گفت:از بچه گی عادت نداشتم که اسباب بازیم رو به بقیه بدم ،وای حالا چه غلطی کنم ،گفت:میدونی من هرکسی که بهم خیانت کنه رو به بدترین شکل مجازات میکنم،وبعد خندید گفت:مثلا کمربند شلاق شمع سیخ داغ ،رنگ روم پریده بود یا امام هشتم چه گوهی بخورم الان خواستم فرار کنم که محکم منو گرفت و انداخت رو کولش میخواستم داد بزنم ولی خودمو خفه کردم تا بچه ها بیدار نشن از خونه رفتیم بیرون پشمام بجز این خونه یه کلبه دیگه هم هست که فک کنم مال جونکوکه رفت در رو باز کرد و منو پرت کرد رو تخت هق هق کردم گریه کردم اما فایده نداشت کمربندشو باز کرد و دور دستش پیچید یه ضربه زد دوضربه سه ضربه چهار ضربه فقط محکم جیغ میکشیدم ای و گریه میکردم شلاقش رو برداشت دوباره یه ضربه به کمرم یه ضربه به پاهام به باسنم یه بار دوبار سه بار چهار بار پنج بار شیش بار داشتم بیهوش میشدن نایی واسم نمونده بود همه جارو تار میدیدم کمکم چشمام داشت بسته میشد که یهو درباز شد ........
۳.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲