اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
زندگیای من چطورینننننن؟◇♡◇♧
پارت۴۰
با خبری که داد اشک از چشمم دراومد جواب ازمایشم اومد داشتم میخندیدم داد زدم :واییییییییییی، تهیونگ بیرون در منتظر مونده بود سریع درو باز کرد گفت:چی شد ،و با قیافه خوشحال من روبه رو شد به دکتر گفتم:ممنون خدا به همراهتون ببخشید منظورم خدافظ بود ،بدو بدو دست تهیونگو گرفتم خواستم برم بیرون دکتر با خنده گفت:خانوم زیبا دفترچتون ،رفتم برداشتم و دست تهیونگو گرفتم کشی مش و در رو بستم گفتم:تهیونگ من ،برگه رو دادم دستش اشک از چشمام میومد گفت:چی..شده داری نگرانم میکنی ،اون برگه رو خوند گفتم:من....من حامله عم ،تهیونگ داد زد:چیییییییی ،خندید بغلم کرد چرخوند باهم میخندیدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه.........
گفتم:خب چجوری سوپرایز کنم جونکوکو تهیونگ ،تهیونگ گفت:خب میتونی آها میتونی سر شام وقتی داره میخوره بگی من حامله ام یهو هم اون هم بچه ها سوپرایز میشن ،گفتم:خاک تو سرت کنن با این فکرات دوس داری غذا بپره گلوشون خفه شن به نظر من یه پاکت کاغذ کادو بگیریم بعد توش بنویسیم ک من حامله عم بعد بزاریم توی کشوی لباساش وقتی باز کرد لباس بپوشه سوپرایز میشه ،تهیونگ گفت:آره خوبه موافقم ،گفتم:ن این زیاد خوب نیست اهاااااا فهمیدم زنگ میزنم بهش میگم شیرینی بگیره بیاره وقتی اومد و رفت اتاقش من پاکتو میدم به تو میبری میزاری صندوق ماشین روی شیرینی بعد اومد حال میگم جونکوک برو شیرینی رو از ماشین بیار و میبینه وتادااااااااااا ،تهیونگ گفت:این یکی بهتره..........
گفتم :نامجون کجایی ،گفت:اینجام ،گفتم:جونکوک کجاس پس ،گفت:رفته حموم الانا میاد ،گفتم:اوکی
،همه چی رو آماده کردم منظورم از همه چی سفره هستش برای شام جونکوک اومد تهیونگ جلو در بود با حرکت صورت گفتم چیشد گذاشتی دستشو به معنی یس اورد بالا گفتم:جونکوک شیرینی خریدی ؟ ،گفت:راستی آره موند صندوق برم بیارم ،رفت بیاره وایی استرس داشتم همه سر میز شام بودیم که یهو...........
زندگیای من چطورینننننن؟◇♡◇♧
پارت۴۰
با خبری که داد اشک از چشمم دراومد جواب ازمایشم اومد داشتم میخندیدم داد زدم :واییییییییییی، تهیونگ بیرون در منتظر مونده بود سریع درو باز کرد گفت:چی شد ،و با قیافه خوشحال من روبه رو شد به دکتر گفتم:ممنون خدا به همراهتون ببخشید منظورم خدافظ بود ،بدو بدو دست تهیونگو گرفتم خواستم برم بیرون دکتر با خنده گفت:خانوم زیبا دفترچتون ،رفتم برداشتم و دست تهیونگو گرفتم کشی مش و در رو بستم گفتم:تهیونگ من ،برگه رو دادم دستش اشک از چشمام میومد گفت:چی..شده داری نگرانم میکنی ،اون برگه رو خوند گفتم:من....من حامله عم ،تهیونگ داد زد:چیییییییی ،خندید بغلم کرد چرخوند باهم میخندیدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه.........
گفتم:خب چجوری سوپرایز کنم جونکوکو تهیونگ ،تهیونگ گفت:خب میتونی آها میتونی سر شام وقتی داره میخوره بگی من حامله ام یهو هم اون هم بچه ها سوپرایز میشن ،گفتم:خاک تو سرت کنن با این فکرات دوس داری غذا بپره گلوشون خفه شن به نظر من یه پاکت کاغذ کادو بگیریم بعد توش بنویسیم ک من حامله عم بعد بزاریم توی کشوی لباساش وقتی باز کرد لباس بپوشه سوپرایز میشه ،تهیونگ گفت:آره خوبه موافقم ،گفتم:ن این زیاد خوب نیست اهاااااا فهمیدم زنگ میزنم بهش میگم شیرینی بگیره بیاره وقتی اومد و رفت اتاقش من پاکتو میدم به تو میبری میزاری صندوق ماشین روی شیرینی بعد اومد حال میگم جونکوک برو شیرینی رو از ماشین بیار و میبینه وتادااااااااااا ،تهیونگ گفت:این یکی بهتره..........
گفتم :نامجون کجایی ،گفت:اینجام ،گفتم:جونکوک کجاس پس ،گفت:رفته حموم الانا میاد ،گفتم:اوکی
،همه چی رو آماده کردم منظورم از همه چی سفره هستش برای شام جونکوک اومد تهیونگ جلو در بود با حرکت صورت گفتم چیشد گذاشتی دستشو به معنی یس اورد بالا گفتم:جونکوک شیرینی خریدی ؟ ،گفت:راستی آره موند صندوق برم بیارم ،رفت بیاره وایی استرس داشتم همه سر میز شام بودیم که یهو...........
۲.۷k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.