رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت دوم
رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت دوم
ادامه ....... و به سمت ماشین حرکت کردم و به سمت عمارت رفتم
از زبان جنی
امروز قرار بود روز خوبی هم باشه ولی بدتر شد و باید با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم واقعا که و گریه کردم شروع شد و خانواده ام سعی کردن منو قانع کنن که با هاش از دواج کنم ولی باید بخاطر پدرم این کار رو انجام میدادم و وسایلم رو جمع کردم و نشستم رو تخت و فقط اشک میریختم و مادرم به آقای مین یونگی زنگ زد و گفت که باهاشون از دواج میکنه و من باید فردا صبح از خونه ام میرفتم
فردا صبح.
از خواب بلند شدم و همه کار هامو کردم و از خونه رفتم فکر کردم خودش اومده دنبالم و فهمید صندلی عقب نشسته و بهم اشاره کرد که پیشش بشینم و نشستم و چمدونم رو صندوق گذا شتند
و حرکت کردیم ولی هنوز هیچی نشده دلم براشون تنگیده و به عمارت رسیدیم و گفت
یونگی :آجوما
آجوما :بله آقا
یونگی :جنی رو ببر تو اتاقش
آجوما:چشم بامن بیاید خانم
جنی :باشه
آجوما : خب خانم تبقه بالا سمت راست
جنی :باشه .................................. واو چه اتاق قشنگی عالیه
آجوما :زیاد خوشحال نباشید چون شما و آقا یک اتاق دارید
جنی :لعنتی
آجوما :خب آقا امروز سرشون خیلی شلوغ هست و برای نهار نمیاند
جنی: آجوما میشه بیای
آجوما :حتما عزیزم
جنی :میشه هرچی اطلاعات از مین یونگی داری رو بهم بگی
آجوما :بله ... خب ایشون تو بچگی ...
تمامید ......... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
ادامه ....... و به سمت ماشین حرکت کردم و به سمت عمارت رفتم
از زبان جنی
امروز قرار بود روز خوبی هم باشه ولی بدتر شد و باید با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم واقعا که و گریه کردم شروع شد و خانواده ام سعی کردن منو قانع کنن که با هاش از دواج کنم ولی باید بخاطر پدرم این کار رو انجام میدادم و وسایلم رو جمع کردم و نشستم رو تخت و فقط اشک میریختم و مادرم به آقای مین یونگی زنگ زد و گفت که باهاشون از دواج میکنه و من باید فردا صبح از خونه ام میرفتم
فردا صبح.
از خواب بلند شدم و همه کار هامو کردم و از خونه رفتم فکر کردم خودش اومده دنبالم و فهمید صندلی عقب نشسته و بهم اشاره کرد که پیشش بشینم و نشستم و چمدونم رو صندوق گذا شتند
و حرکت کردیم ولی هنوز هیچی نشده دلم براشون تنگیده و به عمارت رسیدیم و گفت
یونگی :آجوما
آجوما :بله آقا
یونگی :جنی رو ببر تو اتاقش
آجوما:چشم بامن بیاید خانم
جنی :باشه
آجوما : خب خانم تبقه بالا سمت راست
جنی :باشه .................................. واو چه اتاق قشنگی عالیه
آجوما :زیاد خوشحال نباشید چون شما و آقا یک اتاق دارید
جنی :لعنتی
آجوما :خب آقا امروز سرشون خیلی شلوغ هست و برای نهار نمیاند
جنی: آجوما میشه بیای
آجوما :حتما عزیزم
جنی :میشه هرچی اطلاعات از مین یونگی داری رو بهم بگی
آجوما :بله ... خب ایشون تو بچگی ...
تمامید ......... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
۲.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.