رمان دلربای کوچولوی من ✨🌜💖
رمان دلربای کوچولوی من ✨🌜💖
#Part_10
#Arsalan
+خدا نکنه بیبی نمیذاری بیام تو ؟
با دستش محکم زد تو صورتش و از جلوی در کنار رفت و گفت:
_بیاتو مادر حواس ندارم اصلا
رفتم توی حیاط و روی تخت چوبی توی حیاط نشستم بیبی هم طبق معمول همیشگیش رفت و برام چایی آورد:
_چیشد حالا ارسلان خان یاد بیبی کرده؟
+شرمندم،ببخشید نتونستم زود تر بیام درگیر کارام و گرفتاری هامو مراسم بودم.
_مراسم چی مادر؟
+مگه نمیدونید سامیار مرده؟؟؟
_چیییییییی؟
بیبی از هوش رفت و با هزار بدبختی به هوش آوردمش:
+ای بابا بیبی خوبیی؟
شروع کرد به گریه کردن ،کنارش نشستم و سرشو گذاشتم تخت سینم و گفتم:
+بیبی آروم باش فکر کردم خبر داری!
_اگه میدونستم که می اومدمخدا چرا ما زمین گیرا رو نمیبری ولی پسر به اون جوونیو میبری ؟
عصبی تر شدم و ناخواسته روی بیبی داد زدم:
+اه بسه گریه نکن دیگه سرم رفت(ارسی بیشور ینی دلم میخاد بزنمتا ولی نمیزنم چون خیلی مهربونم میدنی😂🥺✨)
بیبی بلند شد و رفت توی اتاقش یکم موندم دیدم نمیاد منم رفتم تو اتاق و کنارش نشستم و صداش زدم:
+بیبی؟
.......-
+بیبی جونمم؟
......-
سرمو گذاشتم گذاشتم روی پاهاش و گفتم:
+بیبی داغونم.....خستم......بریدم.....کلافم
دستشو نوازش بار روی سرم کشید و گفت:
_دردت به جون بیبی به من بگو و خودتو خالی کن.
#ادامه_دارد
(پارت بعدیو احتمالا یه ساعت یه ساعت و نیم دیگه بذارم بوص بهتونن💖)
#Part_10
#Arsalan
+خدا نکنه بیبی نمیذاری بیام تو ؟
با دستش محکم زد تو صورتش و از جلوی در کنار رفت و گفت:
_بیاتو مادر حواس ندارم اصلا
رفتم توی حیاط و روی تخت چوبی توی حیاط نشستم بیبی هم طبق معمول همیشگیش رفت و برام چایی آورد:
_چیشد حالا ارسلان خان یاد بیبی کرده؟
+شرمندم،ببخشید نتونستم زود تر بیام درگیر کارام و گرفتاری هامو مراسم بودم.
_مراسم چی مادر؟
+مگه نمیدونید سامیار مرده؟؟؟
_چیییییییی؟
بیبی از هوش رفت و با هزار بدبختی به هوش آوردمش:
+ای بابا بیبی خوبیی؟
شروع کرد به گریه کردن ،کنارش نشستم و سرشو گذاشتم تخت سینم و گفتم:
+بیبی آروم باش فکر کردم خبر داری!
_اگه میدونستم که می اومدمخدا چرا ما زمین گیرا رو نمیبری ولی پسر به اون جوونیو میبری ؟
عصبی تر شدم و ناخواسته روی بیبی داد زدم:
+اه بسه گریه نکن دیگه سرم رفت(ارسی بیشور ینی دلم میخاد بزنمتا ولی نمیزنم چون خیلی مهربونم میدنی😂🥺✨)
بیبی بلند شد و رفت توی اتاقش یکم موندم دیدم نمیاد منم رفتم تو اتاق و کنارش نشستم و صداش زدم:
+بیبی؟
.......-
+بیبی جونمم؟
......-
سرمو گذاشتم گذاشتم روی پاهاش و گفتم:
+بیبی داغونم.....خستم......بریدم.....کلافم
دستشو نوازش بار روی سرم کشید و گفت:
_دردت به جون بیبی به من بگو و خودتو خالی کن.
#ادامه_دارد
(پارت بعدیو احتمالا یه ساعت یه ساعت و نیم دیگه بذارم بوص بهتونن💖)
۴.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.