pawn/پارت ۶۸
اسلاید: تهیونگ
ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه شب...
از زبان نویسنده:
پلیس و نیروهای امدادی به محل وقوع حادثه رفتن... جاده از دو طرف بسته شد... صحنه ی حادثه رو کروکی کشیدن... ماشین بنز EQE به علت خارج شدن از لاین خودش جهت سبقت غیر مجاز و برخورد شدید با ترانزیت از جاده خارج شده و به داخل دره سقوط کرده... تمامی نیروها مشغول بررسی صحنه بودن... یه گوشی موبایل کنار جاده بود... بنظر میرسید از شیشه ماشین بنز به بیرون پرتاب شده... صفحش روشن بود... به همین خاطر دیده شد... یکی از نیروها اون رو از روی زمین برداشت... صفحش شکسته بود... قطره ی خون هم روش بود... این هم باید به مدارک حادثه ضمیمه میشد... گوشی توی دست پلیس زنگ خورد... اسم "تهیونگ اوپا" روی صفحه ی ترک برداشته افتاد... افسر پلیس چند بار سعی کرد جواب بده... چون صفحه شکسته بود بعد از چند بار تلاش تونست جواب بده...
تهیونگ:الو؟
-سلام آقا
تهیونگ: س...سلام... شما؟
-من افسر پلیسم... اینجا یه تصادف اتفاق افتاده... این گوشی روی زمین بود
تهیونگ: م...میش..میشه آدرس صحنه تصادفو بهم بگین؟ این گوشی خواهرمه
-البته... جاده ی....
پلیس آدرس رو به تهیونگ داد... تهیونگ با چشمایی که اشکش بند نمیومد به سمت آدرس رفت... از بس شماره ی یوجینو گرفته بود دستش حس نداشت... جز یوجین به هیچکس و هیچ چیزی فک نمیکرد... از زمانیکه حرکت کرد تا زمانیکه به محل حادثه رسید فقط یه جمله رو جلوی خودش تکرار میکرد: یوجین زنده بمون... یوجین زنده بمون! ...
وقتی به صحنه ی حادثه رسید پلیسا جلوشو گرفتن و نذاشتن ماشینشو جلو ببره... فریاد میزد و میگفت: خواهرم اینجاس... بزارین برم...
دست آخر از ماشین پیاده شد و دوید... جرثقیل مشغول بالا آوردن ماشین از ته دره بود... امدادگرا برانکاردی رو داشتن بالا میاوردن که یه نفر روش دراز کشیده بود... تهیونگ که سر جای خودش خشکش زده بود... وقتی امدادگرا بالا اومدن دوید به سمتشون... برانکارد رو زمین گذاشتن... پارچه ی سفیدی روی جسمش کشیده بودن... پارچه رو کنار زد... با صورت غرق خون یوجین مواجه شد... اون لحظه نعره ای کشید که تموم آدمای اون اطراف توجهشون به تهیونگ جلب شد... بی درنگ جسم بی جون یوجین رو در آغوش کشید... همزمان که بی اراده اشک میریخت لبخندی زد و رو به نیروهای امدادی گفت: تنش هنوز گرمه... خوب میشه... چرا این پارچه رو کشیدین رو صورتش؟ اینطوری نمیتونه نفس بکشه... نکنه میخواین بکشینش؟ ببینید هنوز گرمه... خونش در جریانه...
ولی کسی جوابی نمیداد... هیچکس چیزی نگفت... فریاد زد... با شماهام!!... چرا کمکش نمیکنین؟...
وقتی دید اونا توجهی نمیکنن به صورت یوجین نگاه کرد و دستی رو صورتش کشید... خون روی صورتشو پاک کرد و گفت: یوجینا... خودت بهشون بگو که حالت خوبه عزیزم... خواهر کوچولوی من؟؟ باشه تو بردی! تو همیشه میبری
ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه شب...
از زبان نویسنده:
پلیس و نیروهای امدادی به محل وقوع حادثه رفتن... جاده از دو طرف بسته شد... صحنه ی حادثه رو کروکی کشیدن... ماشین بنز EQE به علت خارج شدن از لاین خودش جهت سبقت غیر مجاز و برخورد شدید با ترانزیت از جاده خارج شده و به داخل دره سقوط کرده... تمامی نیروها مشغول بررسی صحنه بودن... یه گوشی موبایل کنار جاده بود... بنظر میرسید از شیشه ماشین بنز به بیرون پرتاب شده... صفحش روشن بود... به همین خاطر دیده شد... یکی از نیروها اون رو از روی زمین برداشت... صفحش شکسته بود... قطره ی خون هم روش بود... این هم باید به مدارک حادثه ضمیمه میشد... گوشی توی دست پلیس زنگ خورد... اسم "تهیونگ اوپا" روی صفحه ی ترک برداشته افتاد... افسر پلیس چند بار سعی کرد جواب بده... چون صفحه شکسته بود بعد از چند بار تلاش تونست جواب بده...
تهیونگ:الو؟
-سلام آقا
تهیونگ: س...سلام... شما؟
-من افسر پلیسم... اینجا یه تصادف اتفاق افتاده... این گوشی روی زمین بود
تهیونگ: م...میش..میشه آدرس صحنه تصادفو بهم بگین؟ این گوشی خواهرمه
-البته... جاده ی....
پلیس آدرس رو به تهیونگ داد... تهیونگ با چشمایی که اشکش بند نمیومد به سمت آدرس رفت... از بس شماره ی یوجینو گرفته بود دستش حس نداشت... جز یوجین به هیچکس و هیچ چیزی فک نمیکرد... از زمانیکه حرکت کرد تا زمانیکه به محل حادثه رسید فقط یه جمله رو جلوی خودش تکرار میکرد: یوجین زنده بمون... یوجین زنده بمون! ...
وقتی به صحنه ی حادثه رسید پلیسا جلوشو گرفتن و نذاشتن ماشینشو جلو ببره... فریاد میزد و میگفت: خواهرم اینجاس... بزارین برم...
دست آخر از ماشین پیاده شد و دوید... جرثقیل مشغول بالا آوردن ماشین از ته دره بود... امدادگرا برانکاردی رو داشتن بالا میاوردن که یه نفر روش دراز کشیده بود... تهیونگ که سر جای خودش خشکش زده بود... وقتی امدادگرا بالا اومدن دوید به سمتشون... برانکارد رو زمین گذاشتن... پارچه ی سفیدی روی جسمش کشیده بودن... پارچه رو کنار زد... با صورت غرق خون یوجین مواجه شد... اون لحظه نعره ای کشید که تموم آدمای اون اطراف توجهشون به تهیونگ جلب شد... بی درنگ جسم بی جون یوجین رو در آغوش کشید... همزمان که بی اراده اشک میریخت لبخندی زد و رو به نیروهای امدادی گفت: تنش هنوز گرمه... خوب میشه... چرا این پارچه رو کشیدین رو صورتش؟ اینطوری نمیتونه نفس بکشه... نکنه میخواین بکشینش؟ ببینید هنوز گرمه... خونش در جریانه...
ولی کسی جوابی نمیداد... هیچکس چیزی نگفت... فریاد زد... با شماهام!!... چرا کمکش نمیکنین؟...
وقتی دید اونا توجهی نمیکنن به صورت یوجین نگاه کرد و دستی رو صورتش کشید... خون روی صورتشو پاک کرد و گفت: یوجینا... خودت بهشون بگو که حالت خوبه عزیزم... خواهر کوچولوی من؟؟ باشه تو بردی! تو همیشه میبری
۸.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.