رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۱۱۵
خود را تکان داد و خواست از جایش بلند شود که با درد بدی که در سینهاش پیچید اخمهایش جمع شد، سوگل نگران دستش را ول کرده و درحالی که خنده از صورتش محو شده بود گفت:
- وای کایان! خوبی؟
کایان با صورتی جمع شده سر تکان داده و خود را بالا کشید، سوگل لبش را به دندان گرفته و گفت:
- همش تقصیر من بود به خاطر من اینجوری شدی؛
با این حرفش کایان خندیده و پس از این که با شیطنت لپش را کشید گفت:
- Senin için dövülmeye hazırım!
<<من به خاطر تو حاضرم کتک هم بخورم!>>
سوگل همانطور که اشک درچشمانش جمع شده بود با این حرف کایان لبخندی زده و گفت:
- تو هر شرایط شیطونی! میتونی پاشی بریم برای صبحونه؟
کایان سری تکان داده و به کمک سوگل از جایش برخواست نگاه سوگل به چند دکمه باز پیراهن کایان بود که زخمهایش را میشد کامل دید، کایان تلو- تلو خوران به سمت دستشویی رفت تا برای صبحانه آماده شود، چند دقیقه بعد با هم از اتاق خارج شدند و تصمیم گرفتند اگر کسی سوال کرد کایان بگوید که شب در بیمارستان از پلهها افتاده.
که همینطور هم شد، پس از نشستن دور میز سوالهای طعنهدار و نیشدار عمه هاریکا و بکتاش شروع شد.
کایان اول به آرامی جوابشان را داد اما پس از چندی بعد که سوالها تکراری شده و نیش و کنایههای عمه بیشتر شد آرامشش را از دست داد.
هاریکا ابرویی بالا انداخته و با طعنه سوال کرد:
- Bu nasıl oldu? Merdivenlerden düştüğüne emin misin? Yüzündeki çizikler başka bir şey söylüyor!
<<چهطور این اتفاق افتاد؟ مطمئنی که از پله افتادی؟ آخه خراشهای صورتت چیز دیگه میگه!>>
کایان لقمهای که گرفته بود را روی میز گذاشته و با اخم به سمت عمه برگشت، درحالی که به چهره عبوس و فرطوط عمه نگاه میکرد گفت:
- Bütün bu sorular yerine neden şimdi nasılsın oğlum diye sormuyorsun? İyi ya da değil?
<<چرا به جای این همه سوال نمیپرسین که پسر، حالت الان چهطوره؟ خوبی یا نه؟>>
همگی حواسشان به کایان جمع شد و عمه درحالی که هم خجالت کشیده و هم عصبی شده بود چیزی نگفت!
بکتاش با تردید پرسید:
- تو که دیشب خونه بودی! پس؟
کایان نگاهی به سوگل انداخت که با برق نگاه خاصش خیره او بود، در همین حین لبخندی زده و گفت:
- Dün gece benim için çok güzel bir geceydi!
<<دیشب شب خیلی خوبی بود برام! >>
سپس لبخند عمیقی زده و نگاهش را از سوگل گرفت و ادامه داد:
- Evet evdeydim ama hastaneden benimle çalışmamı istediler ve bu da oradaki işimi bitirdiğimde oldu
<<بله خونه بودم اما از بیمارستان منو خواستن و باهام کار داشتن، کارم که اونجا تموم شد این اتفاق افتاد.>>
خود را تکان داد و خواست از جایش بلند شود که با درد بدی که در سینهاش پیچید اخمهایش جمع شد، سوگل نگران دستش را ول کرده و درحالی که خنده از صورتش محو شده بود گفت:
- وای کایان! خوبی؟
کایان با صورتی جمع شده سر تکان داده و خود را بالا کشید، سوگل لبش را به دندان گرفته و گفت:
- همش تقصیر من بود به خاطر من اینجوری شدی؛
با این حرفش کایان خندیده و پس از این که با شیطنت لپش را کشید گفت:
- Senin için dövülmeye hazırım!
<<من به خاطر تو حاضرم کتک هم بخورم!>>
سوگل همانطور که اشک درچشمانش جمع شده بود با این حرف کایان لبخندی زده و گفت:
- تو هر شرایط شیطونی! میتونی پاشی بریم برای صبحونه؟
کایان سری تکان داده و به کمک سوگل از جایش برخواست نگاه سوگل به چند دکمه باز پیراهن کایان بود که زخمهایش را میشد کامل دید، کایان تلو- تلو خوران به سمت دستشویی رفت تا برای صبحانه آماده شود، چند دقیقه بعد با هم از اتاق خارج شدند و تصمیم گرفتند اگر کسی سوال کرد کایان بگوید که شب در بیمارستان از پلهها افتاده.
که همینطور هم شد، پس از نشستن دور میز سوالهای طعنهدار و نیشدار عمه هاریکا و بکتاش شروع شد.
کایان اول به آرامی جوابشان را داد اما پس از چندی بعد که سوالها تکراری شده و نیش و کنایههای عمه بیشتر شد آرامشش را از دست داد.
هاریکا ابرویی بالا انداخته و با طعنه سوال کرد:
- Bu nasıl oldu? Merdivenlerden düştüğüne emin misin? Yüzündeki çizikler başka bir şey söylüyor!
<<چهطور این اتفاق افتاد؟ مطمئنی که از پله افتادی؟ آخه خراشهای صورتت چیز دیگه میگه!>>
کایان لقمهای که گرفته بود را روی میز گذاشته و با اخم به سمت عمه برگشت، درحالی که به چهره عبوس و فرطوط عمه نگاه میکرد گفت:
- Bütün bu sorular yerine neden şimdi nasılsın oğlum diye sormuyorsun? İyi ya da değil?
<<چرا به جای این همه سوال نمیپرسین که پسر، حالت الان چهطوره؟ خوبی یا نه؟>>
همگی حواسشان به کایان جمع شد و عمه درحالی که هم خجالت کشیده و هم عصبی شده بود چیزی نگفت!
بکتاش با تردید پرسید:
- تو که دیشب خونه بودی! پس؟
کایان نگاهی به سوگل انداخت که با برق نگاه خاصش خیره او بود، در همین حین لبخندی زده و گفت:
- Dün gece benim için çok güzel bir geceydi!
<<دیشب شب خیلی خوبی بود برام! >>
سپس لبخند عمیقی زده و نگاهش را از سوگل گرفت و ادامه داد:
- Evet evdeydim ama hastaneden benimle çalışmamı istediler ve bu da oradaki işimi bitirdiğimde oldu
<<بله خونه بودم اما از بیمارستان منو خواستن و باهام کار داشتن، کارم که اونجا تموم شد این اتفاق افتاد.>>
۱.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.