*My mafia friend*PT100
*پرش زمانی چندماه بعد*
بعد از اون اتفاق تغریبا همه چیز داشت به حالت عادی برمیگشت.روند درمان تئودور خوب پیش رفته بودو فقط نیاز به پیوند مغزواستخوان داشت...جیمین و هوسوک باهم ازدواج کرده بودنو عشقشون رو برای همیشه نگه داشتن...امروز روزی بود که تئودور پیوند مغز و استخوان داشت...تهیونگ.سولار و بقیه اعضا توی بیمارستان بودنو منتظر بودن تا عمل تئودور تموم بشه...
بعد از دوساعت از اتاق عمل بیرونش اوردن نزدیک به یک ساعت بیهوش بود هوسوک گفته بود که احداقل تا یکماه بعد باید توی بیمارستان باشه تا به حالت عادی برگرده بدنش...
تهیونگ کنار تخت تئودور نشسته بودو دستشو گرفته بود
^تئو...دیدی ردش کردی...گفتم میتونیم ردش کنیم باهم.هرجور که بود از پسش براومدی پسر...
با صدای گرفته تئودور به خودش اومد
@اپا...
میدونست که اثرات بیهوشیه
^من تهیونگم خرگوش...
چندبار پلک زدو گفت
^هیونگگگگ...
تهیونگ به لحن مست و خمار تئودور خندیدو سولار رو که روی کاناپه خوابش بدرهبود صدا کرد
^هویوییییی سولار بیا...
@مامانهههه!!!
سولار روی کاناپه نشستو گفت
+ها؟!بیدار شده؟
^فیلم بگیر ازش...
سولار لبخندی زدو مبایلشو برداشتو رفت سمت تئودور و گفت
+تئو...من کیم؟؟
@مامانننننن...
+من کیم...
2مامانممیی
سولار وتهیونگ هردوخندیدن که تهیونگ گفت
^تئو چندسالته؟!
@هشت سالللل
هردوشون خندیدن که درباز شدو هوسوک اومد داخل اتاقو گفت
(بدبختو اسکل کردین شما دوتا؟!!!دوباره؟؟...فک کردم کرمتون خوابیدههه)
^سه باااااررر
هوسوک لبخندی زدو شرایط تئودور و چک کرد لبخندی زدو از اتاق رفت بیرون...
*پرش زمانی یکماه بعد.*
نزدیک یک هفته میشد که تئودر حالش خوب شده بودو از بیمارستان مرخص شده بود...
چان به دونگ ووک و یونگده نگاهی انداختو گفت
-کمکم میکنین برای امشب...
><اره خیالت راحت...
-ممنون...
چان مبایلشو برداشتو به تهیونگ پیام دادو گفت
-هیونگ...امشب میخوام از سولار خاستگاری کنم میدونی دیگه...با تئو هماهنگ کن
^خیلووو خبب گاییدی...
تهیونگ به تئودور زنگ زدو گفت
^مستر...امشب مراسم خاستگاری داریم بچه های کافتونو اوکی کن
تئودور خندیدو گفت
@بانو سولار و جناب چان...
^افرین...
@حله هیونگ...
تهیونگ لبخندی زدو مبایلشو قطع کردو رفت توی اتاق جیمینو هوسوکو گفت
^شب عروسی دعوتیم...
هوسوک نگاهی اندخاتو گفت
(چیچی کصشعر میگی؟؟)
#مشنگ چان میخواد از سولار خاستگاری کنه
(اووووو...)
چانگبین.فلیکس سونگمین وهیونجین بیرون بودنو داشتن توی پاساژ میگشتن که چانگبین گفت
$سولار واقعا داره ازدواج میکنه میفهمییینن...وایییییی
*میدونم خیلی غیر قابل باوره به هیچکس پا نمیداددددد...
هیونجین نفسشو بیرون دادو گفت
×عین این پیرزن فوضولا چرا اخههه...
فلیکس بهش خندیدو گفت
÷حال میده...
×گمشووو...
همشون خندیدنو به راهشون ادامه دادن....
.
پارت بعدی پارت اخره:)
بعد از اون اتفاق تغریبا همه چیز داشت به حالت عادی برمیگشت.روند درمان تئودور خوب پیش رفته بودو فقط نیاز به پیوند مغزواستخوان داشت...جیمین و هوسوک باهم ازدواج کرده بودنو عشقشون رو برای همیشه نگه داشتن...امروز روزی بود که تئودور پیوند مغز و استخوان داشت...تهیونگ.سولار و بقیه اعضا توی بیمارستان بودنو منتظر بودن تا عمل تئودور تموم بشه...
بعد از دوساعت از اتاق عمل بیرونش اوردن نزدیک به یک ساعت بیهوش بود هوسوک گفته بود که احداقل تا یکماه بعد باید توی بیمارستان باشه تا به حالت عادی برگرده بدنش...
تهیونگ کنار تخت تئودور نشسته بودو دستشو گرفته بود
^تئو...دیدی ردش کردی...گفتم میتونیم ردش کنیم باهم.هرجور که بود از پسش براومدی پسر...
با صدای گرفته تئودور به خودش اومد
@اپا...
میدونست که اثرات بیهوشیه
^من تهیونگم خرگوش...
چندبار پلک زدو گفت
^هیونگگگگ...
تهیونگ به لحن مست و خمار تئودور خندیدو سولار رو که روی کاناپه خوابش بدرهبود صدا کرد
^هویوییییی سولار بیا...
@مامانهههه!!!
سولار روی کاناپه نشستو گفت
+ها؟!بیدار شده؟
^فیلم بگیر ازش...
سولار لبخندی زدو مبایلشو برداشتو رفت سمت تئودور و گفت
+تئو...من کیم؟؟
@مامانننننن...
+من کیم...
2مامانممیی
سولار وتهیونگ هردوخندیدن که تهیونگ گفت
^تئو چندسالته؟!
@هشت سالللل
هردوشون خندیدن که درباز شدو هوسوک اومد داخل اتاقو گفت
(بدبختو اسکل کردین شما دوتا؟!!!دوباره؟؟...فک کردم کرمتون خوابیدههه)
^سه باااااررر
هوسوک لبخندی زدو شرایط تئودور و چک کرد لبخندی زدو از اتاق رفت بیرون...
*پرش زمانی یکماه بعد.*
نزدیک یک هفته میشد که تئودر حالش خوب شده بودو از بیمارستان مرخص شده بود...
چان به دونگ ووک و یونگده نگاهی انداختو گفت
-کمکم میکنین برای امشب...
><اره خیالت راحت...
-ممنون...
چان مبایلشو برداشتو به تهیونگ پیام دادو گفت
-هیونگ...امشب میخوام از سولار خاستگاری کنم میدونی دیگه...با تئو هماهنگ کن
^خیلووو خبب گاییدی...
تهیونگ به تئودور زنگ زدو گفت
^مستر...امشب مراسم خاستگاری داریم بچه های کافتونو اوکی کن
تئودور خندیدو گفت
@بانو سولار و جناب چان...
^افرین...
@حله هیونگ...
تهیونگ لبخندی زدو مبایلشو قطع کردو رفت توی اتاق جیمینو هوسوکو گفت
^شب عروسی دعوتیم...
هوسوک نگاهی اندخاتو گفت
(چیچی کصشعر میگی؟؟)
#مشنگ چان میخواد از سولار خاستگاری کنه
(اووووو...)
چانگبین.فلیکس سونگمین وهیونجین بیرون بودنو داشتن توی پاساژ میگشتن که چانگبین گفت
$سولار واقعا داره ازدواج میکنه میفهمییینن...وایییییی
*میدونم خیلی غیر قابل باوره به هیچکس پا نمیداددددد...
هیونجین نفسشو بیرون دادو گفت
×عین این پیرزن فوضولا چرا اخههه...
فلیکس بهش خندیدو گفت
÷حال میده...
×گمشووو...
همشون خندیدنو به راهشون ادامه دادن....
.
پارت بعدی پارت اخره:)
۹۳۶
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.