پارت (۳۹)
پارت (۳۹)
دستش رو میکشید و به طرف در پشتی کالب می برد تا زخمش
رو ببنده. تهیونگ نمیخواست همراهش بره؛ اما مخالفتی هم
نمیکرد، تلوتلو میخورد و پشتش راه می رفت.
_کجا می ریم؟
تانیا جوابی نداد.
_اون... اون هنوز باهام قهره؟
_کی؟!
_نمی دونم.
اون پسر در زمان مستی، عجیب با حالت عادیش متفاوت بود
.
_از چی حرف میزنی تهیونگ؟
_از اون.
_بهم بگو اون کیه.
_تا حالا ندیدمش.
تانیا نفسش رو صدادار بیرون داد.
_عقلتو از دست دادی؟
_نه!
_من کسیو این اطراف ندیدم.
_پس... پس هنوز... هنوز باهام قهره؟
باالخره رسیدن و تانیا، به تهیونگ کمک کرد تا روی صندلی
بشینه. آستین لباسش رو باال زد و بعد از تمیز کردن خونهای روی
دست تهیونگ، پارچهای تمیز و سفید رنگی رو دور اون پیچید.
تمام مدت هیچ مکالمهای بین اونها رد و بدل نشد و برعکس
تهیونگ که از همه چیز خالی بود و به هیچ چیز فکر نمی کرد، تانیا
دنبال یک راه حلی که بتونه تهیونگ رو به اتاقش برگردونه،
می گشت.
تمام مدتی که توی سالن پذیرایی، کنار مهمانها نشسته بود، به
چیزی جز حمام کردن فکر نمیکرد.
احساس کثیف بودن، بندبند وجودش رو آزار میداد و تمرکز رو
به کل ازش سلب کرده بود؛ اما همچنان ظاهرش رو متعادل و
خونسرد حفظ میکرد و اجازه نمیداد کسی به هوای طوفانی
درونش پی ببره. گاهی خودش رو وارد گفت و گو با دیگران
می کرد تا از صداهای درون سرش خالص بشه و موفق هم میشد؛
اما فقط برای دقایق کوتاهی.
حالا اما بعد از حدود سه ساعت، باالخره به مکان امنش، اتاقش
رسیده بود و بدون فوت وقت، به سمت حمام حرکت می کرد و در
بین راه، لباس هاش رو از تنش بیرون میآورد و برخالف همیشه
که مرتب اونها رو گوشهای قرار می داد، اینبار به هر طرفی که
می تونست پرتابشون میکرد.
بعد از گذشت ثانیه هایی، دیگه هیچ پارچه ای تن لطیفش رو
نپوشونده بود و هوای اتاق، بی رحمانه پوست داغ و برهنه ش رو
مورمور می کرد.
دستش رو به سمت اهرم طالکاری شدهی دوش برد و در یک
حرکت اون رو تا آخرین درجه پایین کشید.
حالا ، قطرات منظم آب با شدت زیادی روی سر و بدنش فرود
می اومدن و به مرور جونگکوکِ متالطم رو متعادل می کردن.
پسر دست دراز کرد و شوینده ای رو از گوشه ای برداشت و با چند
فشار دست، نصفش رو روی بدنش خالی کرد.
دقایق طوالنی ای رو صرف شست و شوی موها و بدنش کرد و
حاال باالخره نسبت به خودش احساس رضایت میکرد.
زیر جریان آب، چشمهاش رو بسته و سرش رو باال گرفته بود.
اجازه میداد فشار آب مثل همیشه ثبات رو بهش برگردونه.
آب، همین کار رو هم کرد، جونگکوک حاال آروم تر شده بود و
منظم تر نفس می کشید.
دستش رو میکشید و به طرف در پشتی کالب می برد تا زخمش
رو ببنده. تهیونگ نمیخواست همراهش بره؛ اما مخالفتی هم
نمیکرد، تلوتلو میخورد و پشتش راه می رفت.
_کجا می ریم؟
تانیا جوابی نداد.
_اون... اون هنوز باهام قهره؟
_کی؟!
_نمی دونم.
اون پسر در زمان مستی، عجیب با حالت عادیش متفاوت بود
.
_از چی حرف میزنی تهیونگ؟
_از اون.
_بهم بگو اون کیه.
_تا حالا ندیدمش.
تانیا نفسش رو صدادار بیرون داد.
_عقلتو از دست دادی؟
_نه!
_من کسیو این اطراف ندیدم.
_پس... پس هنوز... هنوز باهام قهره؟
باالخره رسیدن و تانیا، به تهیونگ کمک کرد تا روی صندلی
بشینه. آستین لباسش رو باال زد و بعد از تمیز کردن خونهای روی
دست تهیونگ، پارچهای تمیز و سفید رنگی رو دور اون پیچید.
تمام مدت هیچ مکالمهای بین اونها رد و بدل نشد و برعکس
تهیونگ که از همه چیز خالی بود و به هیچ چیز فکر نمی کرد، تانیا
دنبال یک راه حلی که بتونه تهیونگ رو به اتاقش برگردونه،
می گشت.
تمام مدتی که توی سالن پذیرایی، کنار مهمانها نشسته بود، به
چیزی جز حمام کردن فکر نمیکرد.
احساس کثیف بودن، بندبند وجودش رو آزار میداد و تمرکز رو
به کل ازش سلب کرده بود؛ اما همچنان ظاهرش رو متعادل و
خونسرد حفظ میکرد و اجازه نمیداد کسی به هوای طوفانی
درونش پی ببره. گاهی خودش رو وارد گفت و گو با دیگران
می کرد تا از صداهای درون سرش خالص بشه و موفق هم میشد؛
اما فقط برای دقایق کوتاهی.
حالا اما بعد از حدود سه ساعت، باالخره به مکان امنش، اتاقش
رسیده بود و بدون فوت وقت، به سمت حمام حرکت می کرد و در
بین راه، لباس هاش رو از تنش بیرون میآورد و برخالف همیشه
که مرتب اونها رو گوشهای قرار می داد، اینبار به هر طرفی که
می تونست پرتابشون میکرد.
بعد از گذشت ثانیه هایی، دیگه هیچ پارچه ای تن لطیفش رو
نپوشونده بود و هوای اتاق، بی رحمانه پوست داغ و برهنه ش رو
مورمور می کرد.
دستش رو به سمت اهرم طالکاری شدهی دوش برد و در یک
حرکت اون رو تا آخرین درجه پایین کشید.
حالا ، قطرات منظم آب با شدت زیادی روی سر و بدنش فرود
می اومدن و به مرور جونگکوکِ متالطم رو متعادل می کردن.
پسر دست دراز کرد و شوینده ای رو از گوشه ای برداشت و با چند
فشار دست، نصفش رو روی بدنش خالی کرد.
دقایق طوالنی ای رو صرف شست و شوی موها و بدنش کرد و
حاال باالخره نسبت به خودش احساس رضایت میکرد.
زیر جریان آب، چشمهاش رو بسته و سرش رو باال گرفته بود.
اجازه میداد فشار آب مثل همیشه ثبات رو بهش برگردونه.
آب، همین کار رو هم کرد، جونگکوک حاال آروم تر شده بود و
منظم تر نفس می کشید.
۵.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.