فیک شوگا
فیک شوگا
گذر سال
پارت ۲۱
.
.
ویو شوگا
میخواستم دوباره حرف بزنم که ایر پادشو گذاشت تو گوشش که منظورش اینه نمیشنوم حرفاتو
و با ناراحتی رفتم بیرون
ویو ا.ت
نمیدونم این چه حسیه ولی اون عصبانی بود از جیمین که این حرفو زد من به هر حال ازش به دل نمیگیرم چون شاید ...شاید ....یعنی....من عاشقش شدم
فکر کرد که ایر پاد گذاشتم تو گوشم و صداشو نمیشنوم ولی من ایرپاد خاموش تو گوشم گذاشتم مگه میشه بخوام به حرفای شوگا به مهلی کنم .لی اون الان دلمو شکست ولی هیچوقت با یه حرف دل هیچکس نمیگذره
یک ماه بعد
ویو تهیونگ
یک ماه از اون مسافرت گذشته و تو این یک ماه حال ا.ت همونی هست که بود نمیدونم چه اتفاقی اونروز توی بیمارستان بین شوگا و ا.ت و جیمین افتاد که از اون روز ا.ت خودشو یه روانی خطاب میکنه ولی خداروشکر تو درساش هیچ ضعفی نداشته بلکه حواسش کلا پیش درسشه و شاگرد اول کل مدرسه شده
تو این یک ماه من از علاقه شوگا به ا.ت مطمعن شدم و حتی شوگا هم از عشقش به ا.ت با من صحبت کرده ولی خب ا.ت دیگه اون آدم سابق نیست به هر چیزی یه واکنشی میده و خیلی ریلکس رفتار میکنه و واقعا این رفتارا داره منو نگران میکنه
صبح
تهیونگ:پاشدم کارامو کردم رفتم ا.ت و بیدار کنم که
دیدم نیست رفتم پایین
م ا.ت:سلام پسرم
پ ا.ت:سلام پسرم
ته:سلام مامان سلام بابا ا.ت و ندیدین
م ا.ت :همین چند دقیقه پیش رفت بیرون
ته:اوکی مامان و بابا باید در مورد یه موضوع باهاتون صحبت کنم
م ، پ ا.ت :گوش میدیم
ته:ببینید ...........(همه چی و در مورد اون اتفاق و رفتار ا.ت و علاقه شوگا نسبت به ا.ت گفت )
م ا.ت:میدونم پسرم باهاش صحبت میکنم
ته:ممنون مادر
ویو ا.ت
همینطور داشتم تو خیابون دور میزدم ازخودم متنفر بودم که مجبورم به خاطر مافیا بودنم با تهیونگ و بچه مخصوصا شوگا سرد برخورد کنم و خودم و یه افسرده جلوه بدم دلم واسه خنده هایی که باهم میکردیم تنگ شده از خودم متنفرم که باعث شدم شوگا با چشاش خواهش کنه که باهاش حرف بزنم ولی من احمق مجبورم همینطور سرد و به احساس رفتار کنم که جون خودمو مامان و بابا و تهیونگ و بچه ها از همه مهمتر شوگا تو امان باشه بابا نمیدونه که شوگا مافیاست و همین باعث وارد شدن فشار به من میشه دیگه نمیتونم تو چشای شوگا نگا کنم همش نگاهم و ازش می دزدم تا شایدم به خاطر خودش که شده بتونم فراموشش کنم تا بهش آسیبی نرسه ولی بعد از اون قطعا ازم متنفر میشه
بلاخره با کلی چرخای الکی زدن تو خیابون رسیدم مدرسه دوباره اون صورت سرد و بی احساس و به خودم گرفتم و وارد مدرسه شدم تهیونگ و بچه ها داشتن باهم حرف میزدن و من حسرت میخوردم که نمیتونم باهاشون باشم چرا چون من یه مافیام آخه برا چی تو این فکرا بودم که یهو مینچوی همون پسره عوضی جلوم وایساد
گذر سال
پارت ۲۱
.
.
ویو شوگا
میخواستم دوباره حرف بزنم که ایر پادشو گذاشت تو گوشش که منظورش اینه نمیشنوم حرفاتو
و با ناراحتی رفتم بیرون
ویو ا.ت
نمیدونم این چه حسیه ولی اون عصبانی بود از جیمین که این حرفو زد من به هر حال ازش به دل نمیگیرم چون شاید ...شاید ....یعنی....من عاشقش شدم
فکر کرد که ایر پاد گذاشتم تو گوشم و صداشو نمیشنوم ولی من ایرپاد خاموش تو گوشم گذاشتم مگه میشه بخوام به حرفای شوگا به مهلی کنم .لی اون الان دلمو شکست ولی هیچوقت با یه حرف دل هیچکس نمیگذره
یک ماه بعد
ویو تهیونگ
یک ماه از اون مسافرت گذشته و تو این یک ماه حال ا.ت همونی هست که بود نمیدونم چه اتفاقی اونروز توی بیمارستان بین شوگا و ا.ت و جیمین افتاد که از اون روز ا.ت خودشو یه روانی خطاب میکنه ولی خداروشکر تو درساش هیچ ضعفی نداشته بلکه حواسش کلا پیش درسشه و شاگرد اول کل مدرسه شده
تو این یک ماه من از علاقه شوگا به ا.ت مطمعن شدم و حتی شوگا هم از عشقش به ا.ت با من صحبت کرده ولی خب ا.ت دیگه اون آدم سابق نیست به هر چیزی یه واکنشی میده و خیلی ریلکس رفتار میکنه و واقعا این رفتارا داره منو نگران میکنه
صبح
تهیونگ:پاشدم کارامو کردم رفتم ا.ت و بیدار کنم که
دیدم نیست رفتم پایین
م ا.ت:سلام پسرم
پ ا.ت:سلام پسرم
ته:سلام مامان سلام بابا ا.ت و ندیدین
م ا.ت :همین چند دقیقه پیش رفت بیرون
ته:اوکی مامان و بابا باید در مورد یه موضوع باهاتون صحبت کنم
م ، پ ا.ت :گوش میدیم
ته:ببینید ...........(همه چی و در مورد اون اتفاق و رفتار ا.ت و علاقه شوگا نسبت به ا.ت گفت )
م ا.ت:میدونم پسرم باهاش صحبت میکنم
ته:ممنون مادر
ویو ا.ت
همینطور داشتم تو خیابون دور میزدم ازخودم متنفر بودم که مجبورم به خاطر مافیا بودنم با تهیونگ و بچه مخصوصا شوگا سرد برخورد کنم و خودم و یه افسرده جلوه بدم دلم واسه خنده هایی که باهم میکردیم تنگ شده از خودم متنفرم که باعث شدم شوگا با چشاش خواهش کنه که باهاش حرف بزنم ولی من احمق مجبورم همینطور سرد و به احساس رفتار کنم که جون خودمو مامان و بابا و تهیونگ و بچه ها از همه مهمتر شوگا تو امان باشه بابا نمیدونه که شوگا مافیاست و همین باعث وارد شدن فشار به من میشه دیگه نمیتونم تو چشای شوگا نگا کنم همش نگاهم و ازش می دزدم تا شایدم به خاطر خودش که شده بتونم فراموشش کنم تا بهش آسیبی نرسه ولی بعد از اون قطعا ازم متنفر میشه
بلاخره با کلی چرخای الکی زدن تو خیابون رسیدم مدرسه دوباره اون صورت سرد و بی احساس و به خودم گرفتم و وارد مدرسه شدم تهیونگ و بچه ها داشتن باهم حرف میزدن و من حسرت میخوردم که نمیتونم باهاشون باشم چرا چون من یه مافیام آخه برا چی تو این فکرا بودم که یهو مینچوی همون پسره عوضی جلوم وایساد
۴.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.