پارت یازدهم
کوتاه نوشتم ولی دوتا ، اگه لایک به ۱۵ نرسه نمیذارم تا پس فردا اما اگه برسه همین امشب میذارم خیلی بیکارم😂
تعطیلات.
هانا : وسایلمو جمع کردم و به سمت قطار رفتم
دراکو : زود باش ! بیا پیش ما بشین .
هانا :خواهش میکنم ولم کن قراره کل تابستون رو پیش شما باشم ، الان میخوام پیش دوستام باشم .
*دراکو چشم غره میره
دراکو: باشه ، هرجور راحتی!
رفتم توی کوپه هرماینی ، هری ، رون نشستم
رون : پدرم گفت چقدر لوسیوس اصرار گرفتن تورو داشت!
هرماینی: نه بابا ، فقط اون شاید گزینه بهتری برای هانا باشه (دراماینی شیپر ها😂)
هری: چی؟! اون خودش باید تصمیم بگیره! میبینی که ناراحته.
رون : من با هری موافقم ، هانا راضی به نظر نمیاد.
هرماینی: منم باهات موافقم هری ! ولی ممکنه هانا انتخاب اشتباه میکرد !
هانا : تمومششش کنید! حالا که با این حرفا نمیتونید چیزی رو تغییر بدید . میتونید؟!
عمارت مالفوی ^
لوسیوس: دراکو ، اتاق این خانم جوان رو بهش نشون بده .
هانا : خیلی خونه بزرگی بود و پر از اتاق بود .
دراکو : خب.....و اینم اتاق ما ( تمام مدت حرف میزده و هانا گوش نمیداد) اون تخت تو و اینم تخت منه . ما اینجا..........(داره توضیح میده) ....ور ور ور ور ور زر زر زر زر و بهترین تولد هارو میگیریم!
خب ، تولد تو چه زمانیه؟
هانا : خ....خب راستش نمیدونم . تو یتیم خونه برامون جشن نمیگرفتن.
دراکو:مشکلی نیست ، بهش فکر نکن . تو دیگه تو یتیم خونه زندگی نمیکنی. آها راستی مادرم به عنوان خوشامد چند تا کتاب روی تختت گذاشته برو ببین .
هانا: وای اینا عالیه . ! اما........اما چرا اینکار رو کردین؟
دراکو : فکر کن هدیه تولد.
هانا : ممنونم . واقعا مچکرم .
سال دوم . هاگوارتز
تعطیلات.
هانا : وسایلمو جمع کردم و به سمت قطار رفتم
دراکو : زود باش ! بیا پیش ما بشین .
هانا :خواهش میکنم ولم کن قراره کل تابستون رو پیش شما باشم ، الان میخوام پیش دوستام باشم .
*دراکو چشم غره میره
دراکو: باشه ، هرجور راحتی!
رفتم توی کوپه هرماینی ، هری ، رون نشستم
رون : پدرم گفت چقدر لوسیوس اصرار گرفتن تورو داشت!
هرماینی: نه بابا ، فقط اون شاید گزینه بهتری برای هانا باشه (دراماینی شیپر ها😂)
هری: چی؟! اون خودش باید تصمیم بگیره! میبینی که ناراحته.
رون : من با هری موافقم ، هانا راضی به نظر نمیاد.
هرماینی: منم باهات موافقم هری ! ولی ممکنه هانا انتخاب اشتباه میکرد !
هانا : تمومششش کنید! حالا که با این حرفا نمیتونید چیزی رو تغییر بدید . میتونید؟!
عمارت مالفوی ^
لوسیوس: دراکو ، اتاق این خانم جوان رو بهش نشون بده .
هانا : خیلی خونه بزرگی بود و پر از اتاق بود .
دراکو : خب.....و اینم اتاق ما ( تمام مدت حرف میزده و هانا گوش نمیداد) اون تخت تو و اینم تخت منه . ما اینجا..........(داره توضیح میده) ....ور ور ور ور ور زر زر زر زر و بهترین تولد هارو میگیریم!
خب ، تولد تو چه زمانیه؟
هانا : خ....خب راستش نمیدونم . تو یتیم خونه برامون جشن نمیگرفتن.
دراکو:مشکلی نیست ، بهش فکر نکن . تو دیگه تو یتیم خونه زندگی نمیکنی. آها راستی مادرم به عنوان خوشامد چند تا کتاب روی تختت گذاشته برو ببین .
هانا: وای اینا عالیه . ! اما........اما چرا اینکار رو کردین؟
دراکو : فکر کن هدیه تولد.
هانا : ممنونم . واقعا مچکرم .
سال دوم . هاگوارتز
۶.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.