پارت هجدهم
دراکو: ولی دیگه الان دست خودم نیست.
هانا:معلومه وقتی پدر و مادرم رو پیدا کنم دیگه اینجا نمیمونم!
دراکو: *با صدای بلند* پس...پس آرزو میکنم هیچ وقت...هیچ وقت پیداشون نکنی!
هانا بغض میکنه و گریه اش میگیره و میره بیرون*
دراکو:وای....نه! صبر کن صبر کن .....م...من منظوری نداشتم . باور کن!
هانا:برو عقب!دیگه نزدیک من نیا ! اصلا مهم نیست.
روز قبل از حرکت به سمت هاگوارتز*
دراکو: راستش امیدوارم تا الان منو بخشیده باشی.
هانا: امیدوار نباش چون نبخشیدمت! به جای اینکه بهم امید بدی که پیداشون کنم آرزو میکنی هیچوقت پیداشون نکنم ؟
دراکو: نه....نه! فقط یکم....یکم برام سخت بود که دیگه نمیای اینجا و....*هانا رو بغل میکنه*
هانا:اگه اینجا نباشم به این معنا نیست که فراموشت میکنم.
دراکو : امیدوارم .
روز دوم تحصیل*
هانا : هرماینی ، من میرم دستشویی که با مارتل حرف بزنم و.....(ماجرا رو تعریف میکنه)
هرماینی: منم باهات بیام؟هری چطور ؟
هانا: نه هیچکس ، خودم میخوام برم.
هرماینی : باشه هرطور راحتی .
داخل دستشویی:
هانا: مارتل؟ من شنیدم تو همیشه اینجایی
مارتل:من.... همیشه......اینجا هستم......اینجا جایی بود که من کشته شدم!!!!(با لحن مارتل بخونید)
هانا: میدونم.....من متاسفم. چندتا سوال دارم.
مارتل : اه.......بله دیگه!مردم فقط به خاطر سوالاشون پیش من میان! اما..بپرس.
هانا: تو پدر و مادرم رو میشناسی؟
مارتل: من همه رو میشناسم!
هانا : میخواستم بپرسم آیا اونا اینجا درس خوندن؟
مارتل: اسمشونو بگو.
هانا:خب.....من نمیدونم.
مارتل : با صدای خیلی آروم جوری که هانا نشنوه* هری........ور ور ور ور هانا ! ور ور ور ور ور ور. سوروس اسنیپ؟ ور ور ور ور ور انتخاب ؟ ور ور ور ور ور *با صدای بلند* مرگ! دامبلدور نمیذاره بهت بگم! فقط میتونم بگم.......اونا مردن.
هانا: چ....چی؟ اونا......نه اونا نمردن.دامبلدور خودش گفت ، خودش به من گفت!
مارتل: اه....افسوس که بیشتر از این نمیتونم بگم.
هانا: خواهش میکنم ، لطفا ، لطفا بگو.
مارتل : * با داد* از اینجا بروووو
هانا میترسه و می دوه بیرون*
بای بای تا پارت بعددد ❤️❤️🥰
لایک:۱۵😶
کامنت:۳۰💔
ببخشید سخت گرفتم💔😂😔
هانا:معلومه وقتی پدر و مادرم رو پیدا کنم دیگه اینجا نمیمونم!
دراکو: *با صدای بلند* پس...پس آرزو میکنم هیچ وقت...هیچ وقت پیداشون نکنی!
هانا بغض میکنه و گریه اش میگیره و میره بیرون*
دراکو:وای....نه! صبر کن صبر کن .....م...من منظوری نداشتم . باور کن!
هانا:برو عقب!دیگه نزدیک من نیا ! اصلا مهم نیست.
روز قبل از حرکت به سمت هاگوارتز*
دراکو: راستش امیدوارم تا الان منو بخشیده باشی.
هانا: امیدوار نباش چون نبخشیدمت! به جای اینکه بهم امید بدی که پیداشون کنم آرزو میکنی هیچوقت پیداشون نکنم ؟
دراکو: نه....نه! فقط یکم....یکم برام سخت بود که دیگه نمیای اینجا و....*هانا رو بغل میکنه*
هانا:اگه اینجا نباشم به این معنا نیست که فراموشت میکنم.
دراکو : امیدوارم .
روز دوم تحصیل*
هانا : هرماینی ، من میرم دستشویی که با مارتل حرف بزنم و.....(ماجرا رو تعریف میکنه)
هرماینی: منم باهات بیام؟هری چطور ؟
هانا: نه هیچکس ، خودم میخوام برم.
هرماینی : باشه هرطور راحتی .
داخل دستشویی:
هانا: مارتل؟ من شنیدم تو همیشه اینجایی
مارتل:من.... همیشه......اینجا هستم......اینجا جایی بود که من کشته شدم!!!!(با لحن مارتل بخونید)
هانا: میدونم.....من متاسفم. چندتا سوال دارم.
مارتل : اه.......بله دیگه!مردم فقط به خاطر سوالاشون پیش من میان! اما..بپرس.
هانا: تو پدر و مادرم رو میشناسی؟
مارتل: من همه رو میشناسم!
هانا : میخواستم بپرسم آیا اونا اینجا درس خوندن؟
مارتل: اسمشونو بگو.
هانا:خب.....من نمیدونم.
مارتل : با صدای خیلی آروم جوری که هانا نشنوه* هری........ور ور ور ور هانا ! ور ور ور ور ور ور. سوروس اسنیپ؟ ور ور ور ور ور انتخاب ؟ ور ور ور ور ور *با صدای بلند* مرگ! دامبلدور نمیذاره بهت بگم! فقط میتونم بگم.......اونا مردن.
هانا: چ....چی؟ اونا......نه اونا نمردن.دامبلدور خودش گفت ، خودش به من گفت!
مارتل: اه....افسوس که بیشتر از این نمیتونم بگم.
هانا: خواهش میکنم ، لطفا ، لطفا بگو.
مارتل : * با داد* از اینجا بروووو
هانا میترسه و می دوه بیرون*
بای بای تا پارت بعددد ❤️❤️🥰
لایک:۱۵😶
کامنت:۳۰💔
ببخشید سخت گرفتم💔😂😔
۵.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.